عـبـدالمـطّلب را ده پـسـر و شـش ‍ دخـتـر بـود وعـبـدالله بـرگـزیـده فـرزنـدان او بـود و او و ابـوطـالب و زبـیـر، مادرشان فاطمه بنت عمروبن عایذبن عبدبن عمران بن مخزوم بود. و چـون جـنـابـش از مـادر مـتولّد شد بیشتر از اَحْبار یهود و قسّیسین نصاری و کَهَنَه و سَحَرَه دانـسـتـنـد که پدر پیغمبر آخر الزّمان صلی اللّه علیه و آله و سلم از مادر بزاد؛ زیرا که گـروهـی از پـیـغـمـبـران بـنـی اسـرائیـل مـژده بـعـثـت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم را رسانیده بودند و طایفه ای از یهود که در اراضی شـام مـسـکـن داشـتـنـد جـامـه خون آلودی از یحیی پیغمبر علیه السّلام در نزد ایشان بود و بـزرگـان دیـن علامت کرده بودند که چون خون این جامه تازه شود همانا پدر پیغمبر آخر الزّمـان مـتـولّد شده است و شب ولادت آن حضرت از آن جامه که صوف سفید بود خون تازه بجوشید.

بـالجـمله ؛ عبداللّه چون متولّد شد نور نبوی صلی اللّه علیه و آله و سلّم که از دیدار هر یـک از اجداد پیغمبر لامع بود از جبیین او ساطع گشت و روز تا روز همی بالید تا رفتن و سـخن گفتن توانست آنگاه آثار غریبه و علامات عجیبه مشاهده می فرمود؛ چنانکه روزی به خـدمـت پـدر عـرض کـرد کـه هرگاه من به جانب بطحاء و کوه ثَبیر سیر می کنم نوری از پـشـت مـن سـاطـع شـده دو نـیـمه می شود، یک نیمه به جانب مشرق و نیمی به سوی مغرب کـشـیـده مـی شـود آنگاه سر به هم گذاشته دایره گردد پس از آن مانند ابر پاره ای بر سـر مـن سـایـه گسترد و از پس آن درهای آسمان گشوده شود و آن نور به فلک در رود و بـاز شـده در پـشـت مـن جـای کند و وقتگاه باشد که چون در سایه درخت خشکی جای کنم آن درخـت سـبـز و خرّم شود و چون بگذرم باز خشک شود و بسا باشد که چون بر زمین نشینم بـانـگـی بـه گـوش مـن رسـد که ای حامل نور محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلّم بر تو سـلام باد! عبدالمطّلب فرمود: ای فرزند، بشارت باد تو را، مرا امید آن است که پیغمبر آخـر الزمـان از صـُلْب تـو پدیدار شود و در این وقت عبدالمطلب خواست تا نذر خود را ادا کند؛ چه آن زمان که حفر زمزم می فرمود و قریش با او بر طریق منازعت می رفتند باخدای خـود عـهد کرد چون او را ده پسر آید تا در چنین کارهایش پشتوانی کنند یک تن را در راه حق قربانی کند؛ در این وقت که او را ده پسر بود تصمیم عزم داد تا وفا به عهد کند.
پـس فـرزنـدان را جـمـع آورد و ایشان را از عزیمت خود آگهی داد همگی گردن نهادند. پس بـر آن شـد کـه قـرعـه زنـند به نام هرکه برآید قربانی کند. پس قرعه زدند به نام عـبـداللّه برآمد، عبدالمطّلب دست عبداللّه را گرفت و آورد میان (اساف ) و (نائله ) که جای نَحْر بود و کارد برگرفت تا او را قربانی کند، برادران عبداللّه و جماعت قریش و مـغـیـره بـن عـبـداللّه بـن عمروبن مخزوم مانع شدند و گفتند چندان که جای عذر باقی است نـخـواهیم گذاشت عبداللّه ذبح شود. ناچار عبدالمطّلب را بر آن داشتند که در مدینه زنی است کاهنه و عرّافه نزد او شوند تا او در این کار حکومت کند و چاره اندیشد. چون به نزد آن زن شـدنـد گـفـت : در مـیـان شـما دیت مرد بر چه می نهند؟ گفتند: بر ده شتر. گفت : هم اکـنـون بـه مکّه برگردید و عبداللّه را با ده شتر قرعه زنید اگر به نام شتران برآمد فدای عبداللّه خواهد بود و اگر به نام عبداللّه برآمد فدیه را افزون کنید و بدینگونه هـمـی بـر عـدد شـتر بیفزائید تا قرعه به نام شتر برآید و عبداللّه به سلامت بماند و خدای نیز راضی باشد.
پـس عـبـداللّه بـا قـریـش بـه جـانـب مکّه مراجعت کردند و عبداللّه را با ده شتر قرعه زدند قـرعـه بـه نـام عبداللّه برآمد. پس ده شتر دیگر افزودند، همچنان قرعه به نام عبداللّه بـرآمـد بـدینگونه همی ده شتر افزودند و قرعه زدند تا شماره به صد شتر رسید، در این هنگام قرعه به نام شتر برآمد. قریش آغاز شادمانی کردند و گفتند خدای راضی شد. عبدالمطّلب فرمود: لا وَربّ الْبَیْتِ، بدین قدر نتوان از پای نشست .
بـالجـمـله ؛ دو نـوبت دیگر قرعه افکندند و به نام شتران برآمد. عبدالمطّلب را استوار افـتـاد و آن صـد شتر را به فدیه عبداللّه قربانی کرد و این بود که در اسلام دیت مرد بـر صـد شتر مقرّر گشت و از اینجا بود که پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: (اَنـَا ابـنُ الذَّبـیـحـَیـْن ) و از دو ذبـیـح ، جـدّ خـود حـضـرت اسماعیل ذبیح اللّه و پدر خود عبداللّه اراده فرمود.
مطالب مشابه
ذکر نسب رسول خدا (ص){ عبدالمطلب وحفر زمزم)
در ذکر نسب پیامبر اسلام (ص) {عبد المطلب}
در ذکر نسب پیامبر (ص) {هاشم}
در ذکر نسب پیامبر اسلام (ص) {عبد مناف}
در ذکر نسب پیامبر اسلام (ص) {مدرکه تا قصی}
در ذکر نسب رسول خدا{مضر- الیاس}
در ذکر نسب پیامبر (ص) -(عدنان معد نزار)
در نسب شریف حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم