هـمـانـا مـعـلوم بـاشد که عَمْروبن الحارث الجُرْهُمى ـ که رئیس جُرْهُمیان بود ـ در مکّه در عهد قـُصىّ، حُلَیْل بن حَبْسیّه از قبیله خُزاعه با ایشان جنگ کرد و بر ایشان غلبه جست و امر کـرد کـه از مـکّه کوچ کنند. لاجرم عمرو تصمیم عزم داد که از مکّه بیرون شود و آن چند روز که مهلت داشت کار سفر راست مى کرد از غایت خشم حَجَر الاَْسْود را از رُکْن انتزاع نمود و دو آهو برّه از طلا که اسفندیار بن گشتاسب به رسم هدیه به مکّه فرستاده بود با چند زره و چـند تیغ که از اشیاء مکّه بود برگرفت و در چاه زمزم افکنده آن چاه را با خاک انباشته کرد، پس مردم خود را برداشته به سوى یمن گریخت .

ایـن بـود تـا زمـان عـبـدالمـطّلب که آن بزرگوار با فرزندش حارث زمزم را حفر کرد و اشیاء مذکوره را از چاه درآورد و قریش از او خواستار شدند که یک نیمه این اشیاء را به ما بـده ؛ زیـرا که آن از پدران گذشتگان ما بوده ، عبدالمطّلب فرمود: اگر خواهید این کار بـه حـکـم قرعه فیصل دهم . ایشان رضا دادند. پس عبدالمطّلب آن اشیاء را دو نیمه کرد و امـر فـرمـود (صاحب قِداح ) را ـ که قرعه زدن با او بود ـ قرعه زند به نام کعبه و نام عـبـدالمـطـّلب و نـام قـریـش ، چـون قـرعـه بـزد، آهو برهّهاى زرّین به نام کعبه برآمد و شـمـشـیر و زره به نام عبدالمطّلب و قریش بى نصیب شدند. عبدالمطّلب زره وشمشیر را فـروخـت و از بـهـاى آن درى از بـهر کعبه ساخت و آن آهوان زرّین را از در کعبه بیاویخت و به (غزالى الکعبه ) مشهور گشت .
نقل است که ابولهب آن را دزدید و بفروخت و بهاى آن را در خمر و قمار به کار برد.
ابـن ابـى الحـدیـد و دیـگـران نـقل کرده اند که چون حضرت عبدالمطّلب آب زمزم را جارى ساخت آتش حسد در سینه سایر قریش مشتعل گردیده گفتند: اى عبدالمطّلب ! این چاه از جدّ ما اسماعیل است و ما را در آن حقّى هست پس ما را در آن شریک گردان . عبدالمطّلب گفت : این کـرامـتـى اسـت کـه حـق تـعالى مرا به آن مخصوص گردانیده است و شما را در آن بهره اى نیست و بعد از مخاصمه بسیار راضى شدند به محاکمه زن کاهنه که در قبیله بنى سعد و در اطـراف شام بود. پس ‍ عبدالمطّلب با گروهى از فرزندان عبدمَناف روانه شدند و از هـر قـبیله از قبائل قریش ‍ چند نفر با ایشان روانه شدند به جانب شام . پس در اثناى راه در یکى از بیابانها که آب در آن بیابان نبود آبهاى فرزندان عبدمناف تمام شد و سایر قـریـش آبـى کـه داشـتـنـد از ایـشـان مـضـایقه کردند و چون تشنگى بر ایشان غالب شد عـبـدالمـطـّلب گـفـت : بـیـائیـد هر یک از براى خود قبرى بکنیم که هر یک که هلاک شویم دیـگـران او را دفـن کـنـند که اگر یکى از ما دفن نشده در این بیابان بماند بهتر است از آنـکـه هـمه چنین بمانیم و چون قبرها را کندند و منتظر مرگ نشستند، عبدالمطّلب گفت : چنین نشستن و سعى نکردن تا مردن و ناامید از رحمت الهى گردیدن از عجز یقین است ، برخیزید کـه طـلب کـنـیـم شـاید خدا آبى کرامت فرماید. پس ایشان بار کردند و سایر قریش نیز بـار کـردند؛ چون عبدالمطّلب بر ناقه خود سوار شد از زیر پاى ناقه اش چشمه اى از آب صـاف و شـیـریـن جـارى شـد پـس عـبدالمطّلب گفت : اللّه اکبر! و اصحابش هم تکبیر گـفـتـنـد و آب خـوردنـد و مـَشـکـهـاى خـود را پـر آب کـردنـد و قـبـایـل قـریـش را طـلبـیدند که بیائید و مشاهده نمائید که خدا به ما آب داد و آنچه خواهید بخورید و بردارید، چون قریش آن کرامت عُظمى را از عبدالمطّلب مشاهده کردند گفتند: خدا مـیـان مـا و تو حکم کرد و ما را دیگر احتیاج به حکم کاهنه نیست دیگر در باب زمزم با تو مـعـارضـه نـمـى کـنـیـم ، آن خـداوندى که در این بیابان به تو آب داد او زمزم را به تو بخشیده است ، پس برگشتند و زمزم را به آن حضرت مسلّم داشتند.
بـالجـمـله ؛ عـبـدالمـطـّلب بعد از حفر زمزم ، بزرگوارى عظیم شد و (سیّد البطحاء) و (سـاقـى الحـجـیج ) و (حافر الزّمزم ) بر القاب او افزوده گشت و مردم در هر مصیبت و بـلیـّه بـه او پـنـاه مـى بـردنـد و در هـر قـحـط و شـدّت و داهـیـه بـه نـور جمال او متوسِّل مى شدند و حق تعالى دفع شدائد از ایشان مى نمود
مطالب مشابه
در ذکر نسب پیامبر اسلام (ص) {عبد المطلب}
در ذکر نسب پیامبر (ص) {هاشم}
در ذکر نسب پیامبر اسلام (ص) {عبد مناف}
در ذکر نسب پیامبر اسلام (ص) {مدرکه تا قصی}
در ذکر نسب رسول خدا{مضر- الیاس}
در ذکر نسب پیامبر (ص) -(عدنان معد نزار)
در نسب شریف حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم