کو دشمنِ شوخ‌چشم ِ ناپاک ؟

بدون نظر »

خطیبی کریه‌الصوت خود را خوش‌آواز پنداشتی، و فریادِ بیهده برداشتی. گفتی نعیب غُرابَ البَین در پرده الحان اوست، یا آیت اِنَّ انکَرَ الاصوات در شأن او.

اذا نَهَقَ الخَطیبُ اَبوالفَوارِس

لَهُ شَغَبٌ یَهُدُّ اصطَخرَ فارِس

مردم قریه به علت جاهی که داشت بَلیتش می‌کشیدند و اذیتش را مصلحت نمی‌دیدند. تا یکی از خُطبای آن اقلیم که با او عِداوتی نهانی داشت، باری به پرسش آمده بودش. گفت: تو را خوابی دیده‌ام، خیر باد. گفتا: چه دیدی؟ گفت: چنان دیدمی که تو را آواز خوش بود و مردمان از انفاس تو در راحت.

خطیب اندر این لختی بیندیشید و گفت: این مبارک خواب است که دیدی که مرا بر عیب خود واقف گردانیدی. معلوم شد که آواز ناخوش دارم و خلق از بلند خواندن من در رنج. توبه کردم کز این پس خطبه نگویم مگر به آهستگی.

از صحبت دوستی به رنجم

کاخلاق بَدَم حَسَن نماید

عیبم هنر و کمال بیند

خارم گل و یاسمن نماید

کو دشمنِ شوخ‌چشم ِ ناپاک ؟

تا عیبِ مرا به من نماید

چنان که بانگ درشت تو می‌خراشد دل

بدون نظر »

یکی در مسجد سنجار به تطوّع بانگ گفتی به ادایی که مستمعان را از او نفرت بودی. و صاحب مسجد امیری بود عادل نیک‌سیرت، نمی‌خواستش که دل‌آزرده گردد. گفت: ای جوانمرد! این مسجد را مؤذنانند قدیم. هر یکی را پنج دینار مرتب داشته‌ام. تو را ده دینار می‌دهم تا جایی دیگر روی.

بر این قول اتفاق کردند و برفت. پس از مدتی در گذری پیش امیر باز آمد. گفت: ای خداوند! بر من حیف کردی که به ده دینار از آن بقعه به در کردی که اینجا که رفته‌ام، بیست دینارم همی‌دهند تا جای دیگر روم و قبول نمی‌کنم! امیر از خنده بی‌خود گشت و گفت: زنهار تا نستانی که به پنجاه راضی گردند!

به تیشه کس نخراشد ز روی خارا گل

چنان که بانگ درشت تو می‌خراشد دل

سعدی

تیره بخت

بدون نظر »

دختری خرد، شکایت سر کرد
که مرا حادثه بی مادر کرد
دیگری آمد و در خانه نشست
صحبت از رسم و ره دیگر کرد
موزهٔ سرخ مرا دور فکند
جامهٔ مادر من در بر کرد
یاره و طوق زر من بفروخت
خود گلوبند ز سیم و زر کرد
سوخت انگشت من از آتش و آب
او به انگشت خود انگشتر کرد
دختر خویش به مکتب بسپرد
نام من، کودن و بی مشعر کرد
به سخن گفتن من خرده گرفت
روز و شب در دل من نشتر کرد
هر چه من خسته و کاهیده شدم
او جفا و ستم افزون تر کرد
اشک خونین مرا دید و همی
خنده‌ها با پسر و دختر کرد
هر دو را دوش به مهمانی برد
هر دو را غرق زر و زیور کرد
آن گلوبند گهر را چون دید
دیده در دامن من گوهر کرد
نزد من دختر خود را بوسید
بوسه‌اش کار دو صد خنجر کرد
عیب من گفت همی نزد پدر
عیب جوئیش مرا مضطر کرد
همه ناراستی و تهمت بود
هر گواهی که در این محضر کرد
هر که بد کرد، بداندیش سپهر
کار او از همه کس بهتر کرد
تا نبیند پدرم روی مرا
دست بگرفت و بکوی اندر کرد
شب به جاروب و رفویم بگماشت
روزم آوارهٔ بام و در کرد
پدر از درد من آگاه نشد
هر چه او گفت ز من، باور کرد
چرخ را عادت دیرین این بود
که به افتاده، نظر کمتر کرد
مادرم مرد و مرا در یم دهر
چو یکی کشتی بی لنگر کرد
آسمان، خرمن امید مرا
ز یکی صاعقه خاکستر کرد
چه حکایت کنم از ساقی بخت
که چو خونابه درین ساغر کرد
مادرم بال و پرم بود و شکست
مرغ، پرواز ببال و پر کرد
من، سیه روز نبودم ز ازل
هر چه کرد، این فلک اخضر کرد

پروین اعتصامی

ای خــدا ثنــاخوانت، بـا بیـان قـرآنی 

بدون نظر »

ای خــدا ثنــاخوانت، بـا بیـان قـرآنی 
وی تمـام اوصـافت، وحیِ حیِّ سبحانی 
وی سلاله‌ات تا حشـر، لاله‌های رضوانی 
عرش و فرش را بانو، هست و بود را بانی 
هــم تجلّــیِّ اول، هـم محمّــد ثــانی 
کفو و یار و هم سنگر، با علی عمرانی# 
**** 
کیستی تو یا زهرا؟- مادرِ کتاب الله 
قدر و نور و یاسین و کوثرِ کتاب الله 
دختـر کتـاب الله، همسر کتاب الله 
داور کتــاب الله، یــاور کتـاب الله 
مظهـر کتـاب الله، منظر کتاب الله 
بــا بیــان رحمانــی بـا جمال ربانی 

تـو خــدای پیدایـی، یا پیمبری زهرا” 
جان احمد مرسل، دست حیدری زهرا” 
یـازده مسیحـا را، پــاک مـادری زهرا” 
رکـن آفرینش را، رکــن دیگـری زهرا” 
دون خالقــی امــا، خَلـق برتری زهرا” 
در ستودنت لال است، همچنان سخندانی 

ادامه نوشتار »

ای روح خدا به چشم حیدر

بدون نظر »

ای روح خدا به چشم حیدر
ای پاره پیکر پیمبر
ای مادر وحی و دختر وحی
ای لیله قدر حی داور
عیسای مسیح کرده تعظیم
اول به تو بعد از آن به مادر
یک دفتر وصف تو است قرآن
یک سطر مدیحه تو کوثر

قرآن محمد است رویت
وحی است هماره گفتگویت

ادامه نوشتار »

ای ز تو پیغامبران را شرف

بدون نظر »

ای ز تو پیغامبران را شرف 
لؤلؤ و مرجان خدا را صدف 
راضیه و مرضیه و عالمه 
سیده النساء یا فاطمه 
آینه سیرت ختم رسل 
دانش کل عصمت کل عقل کل 
دختر دین مادر دین کیست تو 
نور سماوات و زمین کیست تو 
مام دو عیسای مسیح آفرین 
بر دو مسیحت ز مسیح آفرین 
وصف تو و مدح تو خیرالکلام 
مادر سادات علیک السلام 
مادر روحانی روح الامین 
ذریه ات ستارگان زمین 
روح علی جان محمد تویی 
سوره فرقان محمد تویی 
دست خدا دست به دامان توست 
مادری ختم رسل شان تو است 
بوسه گه ختم رسل دست تو 
نفس محمد شده پابست تو 

ادامه نوشتار »

نام سقا دیده ها را خوب گریان می کند

بدون نظر »
نام سقا دیده ها را خوب گریان می کند
دیده ی پر اشک را سقا چراغان می کند

او بُود باب الحسین ذُخر الحسین عبد الحسین
عالمی را بر در ارباب مهمان می کند

هر که می گوید حسین آغوش بگشاید بر او
بر دل سینه زنان لطف فراوان می کند

دست داده تا بگیرد دست هر افتاده را
این اباالفضل است بر ما لطف و احسان می کند

” خلق می دانند در بهدار ی قرب حسین
دردها را بیشتر عباس درمان می کند”

مادرش ام البنبن هم ضامن عشاق اوست
در قیامت شیعیان را شاد و خندان می کند

دست او بر دست زهرا روز محشر دیدنی ست
دست او مشکل گشایی از محبان می کند

پیش او از معجر زینب سخن گفتن خطاست
این سخن عباس را زار و پریشان می کند

سی شب ماه محرم باید از عباس گفت
گفتن از او لطف مهدی را نمایان می کند

(جواد حیدری)

به دوشت می کِشی “بار امانت” را تک و تنها

بدون نظر »

به دوشت می کِشی “بار امانت” را تک و تنها
به دامانت پناه آورده ام یا عروه الوثقی
جهان جامِ می اش را پیش تو می آورد بالا
“الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها”

شگفتا! شرح و توصیف مقامت کار انسان نیست
به چشمت هر کسی ایمان نیاورده مسلمان نیست

به جرئت می نویسم با خدایت هم نشینی تو
علم بر دوشی و دست خدا در آستینی تو
بنازم هیبتت را تک یل ام البنینی تو
به حق فرزند بی باک امیر المومنینی تو

یقین دارم که دنیا در کف اقبال من باشد
اگر مُهر تو در پرونده ی اعمال من باشد

ملائک بوسه می چینند از خاک کف پایت
دل از ارباب ما برده ست لبخند دل آرایت
به وقت جنگ زینب می شود محو تماشایت
جهان پیش تو و تو سر به زیری پیش مولایت

بدون دست، آری دستگیر عالمینی تو
چه باید گفت در مدحت؟ علمدار حسینی تو

شبیه کوه ها ثابت قدم می ایستی عباس
هزاران سال قبل از خلق ما می زیستی عباس
گرفتار کسی غیر از حسینت نیستی عباس
خودت باید بیایی و بگویی کیستی عباس

به درک جایگاهت هیچکس نائل نخواهد شد
که دین هیچکس بی عشق تو کامل نخواهد شد

دل از اهل زمین و آسمان برده ست گیسویت
به میدان می روی و می شود زینب دعاگویت
ولی ای کاش غرق خون نمی شد چشم و ابرویت
نمی زد هیچکس در علقمه نیزه به پهلویت

علی اصغر برای آب بی تاب است…یا عباس
تمام فکر و ذکرت قحطی آب است…یا عباس

 احسان نرگسی

سیل اشکش بست بر شه، راه را

بدون نظر »

خواهرش بر سینه و بر سرزنان

رفت تا گیرد برادر را عنان

سیل اشکش بست بر شه، راه را

دود آهش کرد حیران، شاه را

در قفای شاه رفتی هر زمان

بانگ مهلا مهلنش بر آسمان

کای سوار سر گران کم کن شتاب

جان من لختی سبکتر زن رکاب

تا ببوسم آن رخ دلجوی تو

تا ببویم آن شکنج موی تو

شه سراپا گرم شوق و مست ناز

گوشه‌ی چشمی به آنسو کرد باز

ادامه نوشتار »

بد به عشاق حسینی؛ پیشرو

بدون نظر »

آن شنیدستم یکی ز اصحاب حال

کرده روزی از در رحمت سؤال

کاندرین عهد از رفیقان طریق

رهروان نعمت اللهی فریق

کس رسد در جذبه بر نور علی

گفت اگر او ایستد بر جا، بلی

لاجرم آن قدوه‌ی اهل نیاز

آن به میدان محبت یکه تاز

ادامه نوشتار »