چـون هاشم به کمال رشد رسید آثار فتوّت و مروّت از وى به ظهور رسید و مـردم مکّه را در ظلّ حمایت خود همى داشت چنانکه وقتى در مکّه بلاى قحط و غلا پیش آمد و کار بر مردم صعب گشت هاشم در آن قحط سال همى به سوى شام سفر کردى و شتران خویش را طـعام بار کرده به مکّه آوردى و هر صبح و هر شام یک شتر همى کشت و گوشتش را همى پـخـت آنـگاه ندا در داده مردم مکّه را به مهمانى دعوت مى فرمود و نان در آب گوشت ثَرید کـرده بـدیـشـان مـى خـورانید از این روى او را (هاشم ) لقب دادند؛ چه (هَشْم ) به معنى شکستن باشد.

یکى از شاعران عرب در مدح او گوید:
شعر :
عَمْرُو الْعُلى هَشَمَ الثَّریدَ لِقَوْمِهِ
قَوْمٍ بِمَکّهَ مُسْنِتینَ عِج افٍ
نُسِبَتْ اِلَیْهِ الرِّحْلَت انِ کِلا هُم ا
سَیْرُ الشِّتاءِ وَ رِحْلَهُ الاَْصْی افِ
و چـون کـار هـاشـم بـالا گـرفـت و فـرزنـدان عـبـدمـنـاف قـوى حال شدند و از اولاد عبدالدّار پیشى گرفتند و شرافتى زیاده از ایشان به دست کردند لا جـَرَم دل بـدان نـهـادنـد کـه مـنـصـب سـقایت و رفادت و حجابت و لوا و دارالنّدوه را از اولاد عـبـدالدّار بـگـیـرنـد و خـود مـتـصـرّف شـونـد و در ایـن مـهـم عـبـدالشـّمـس و هـاشـم و نـوفـل و مـطـّلب ایـن هـر چـهـار بـرادر هـمداستان شدند و در این وقت رئیس اولاد عبدالدّار ، عـامـربن هاشم بن عبدمناف بن عبدالدّار بود و چون او از اندیشه اولاد عبدمناف آگهى یافت دوستان خویش را طلب کرد و اولاد عبدمناف نیز اعوان و انصار خویش را فراهم کردند.
در این هنگام بنى اسد بن عبدالعزّى بن قصىّ و بنى زُهْرَه بن کِلاب و بنى تَیْم بن مُرَّه و بنى حارث بن فِهْر از دوستان و هواخواهان اولاد عبدمَناف گشتند.
پـس هـاشم و برادرانش ظرفى از طیب و خوشبوئیها مَملُوّ ساخته به مجلس حاضر کردند و آن جماعت دستهاى خود را به آن طیب آلوده ساخته دست به دست اولاد عبدمناف دادند و سوگند یـاد کـردنـد کـه از پاى ننشینند تا کار به کام نکنند و هم از براى تشیید قَسَم به خانه مکّه درآمده دست بر کعبه نهادند و آن سوگندها را مؤ کّد ساختند که هر پنج منصب را از اولاد عبدالدّار بگیرند.
و از ایـن روى کـه ایـشـان دسـتـهـاى خـود را بـا طـیـب آلوده سـاختند آن جماعت را (مطیّبین ) خـوانـدنـد و قـبـیله بنى مخزوم و بنى سَهْم بن عَمْرو بن هُصَیْص و بنى عَدِىّ بن کَعْب از انـصار بنى عَبْدُالدّ ار شدند و با اولاد عبدالدّار به خانه مکه آمدند و سوگند یاد کردند کـه اولاد عـبـدمناف را به کار ایشان مداخلت ندهند و مردم عرب این جماعت را (اَحْلاف ) لقب دادنـد و چـون جـمـاعـت احـلاف و مطیّبین از پى کین برجوشیدند و ادوات مقاتله طراز کردند دانـشوران و عقلاى جانَبیْن به میان درآمده گفتند: این جنگ جز زیانِ طرفیْن نباشد و از این آویـخـتـن و خـون ریـخـتـن قـریـش ‍ ضـعـیـف گـردنـد و قـبـایـل عـرب بـدیـشـان فـزونـى جـویـند بهتر آن است که کار به صلح رود. و در میانه مصالحه افکندند و قرار بدان نهادند که سقایت و رفادت با اولاد عبدمناف باشد و حجابت و لوا و دارالنّدوه را اولاد عبدالدّار تصرّف کنند، پس از جنگ باز ایستادند و با هم به مدارا شدند آنگاه اولاد عبدمناف از بهر آن دو منصب با هم قرعه زدند و آن هر دو به نام هاشم بر آمـد. پـس در مـیـان اولاد عـبـدمناف و عبدالدّار مناصب خمسه همى به میراث مى رفت چنانکه در زمـان حـضـرت رسـول صـلى اللّه علیه و آله و سلّم عثمان بن ابى طلحه بن عبدالعزى بن عثمان بن عبدالدار کلید مکّه داشت و چون حضرت فتح مکّه کرد عثمان را طلبید و مفتاح را بدو داد و ایـن عـثمان چون به مدینه هجرت کرد کلید را به پسر عمّ خود (شَیْبَه ) گذاشت و در میان اولاد او بماند.
امـّا لوا در میان اولاد عبدالدّار بود تا آن زمان که مکّه مفتوح گشت ایشان به خدمت آن حضرت رسیده عرض کردند: (اِجْعَل اللِّواء فین ا).
آن حضرت در جواب فرمود: (َالاِسْلامُ اَوُسَعُ مِنْ ذلِکَ) کنایت از آنکه اسلام از آن بزرگتر اسـت کـه در یـک خاندان رایات فتح آن بسته شود. پس آن قانون برافتاد و دارالنّدوه تا زمـان مـعـاویـه برقرار بود و چون او امیر شد آن خانه را از اولاد عبدالدّار بخرید و دارالا ماره کرد.
امـّا سـقـایـت و رفـادت از هاشم به برادرش مُطَّلب رسید و از او به عبدالمطَّلب بن هاشم افـتـاد و از عـبـدالمـطَّلب بـه فـرزنـدش ابـوطـالب رسـیـد و چـون ابـوطـالب انـدک مـال بـود بـراى کار رفادت از برادر خود عبّاس زرى به قرض گرفت و حاجیان را طعام داد و چـون نـتـوانـسـت اداء آن دَیْن کند منصب سقایت و رفادت را در ازاى آن قرض به عبّاس گـذاشـت و از عـبـّاس بـه پـسرش عبداللّه رسید و از او به پسرش على و همچنان تا غایت خلفاى بنى عبّاس .
مطالب مشابه
در ذکر نسب پیامبر اسلام (ص) {عبد مناف}
در ذکر نسب پیامبر اسلام (ص) {مدرکه تا قصی}
در ذکر نسب رسول خدا{مضر- الیاس}
در ذکر نسب پیامبر (ص) -(عدنان معد نزار)
در نسب شریف حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم