حکایت امام مجتبی (ع) و سیاه پوست

بدون نظر »

امـام صـادق عـلیـه السـلام فرمود: سالی حسن بن علی علیهماالسلام پیاده به مکه رفت و پـاهـایـش آمـاس کـرد، یـکـی از غـلامـانش عرضکرد: اگر سوار شوی این آماس فرو نشیند، فرمود: نه ، وقتی به این منزل رسیدیم ، سیاه پوستی پیش تو آید و روغنی همراه دارد، تـو از او بخر و چانه نزن ، غلام عرضکرد: پدر و ماردم قربانت : ما به هیچ منزلی وارد نـشـدیـم کـه کـسـی آنـجـا باشد و این دوا را بفروشد، فرمود: چرا آن مرد در جلو تو است نزدیک آن منزل ، پس یک میل (۲ کیلومتر) راه رفتند، آن سیاه پوست پیدا شد.
امـام حـسـن عـلیـه السـلام بـه غـلامـش فـرمود: نزد این مرد برو و آن روغن را از او بگیر و بـهـایـش را باو بده ، سیاه پوست گفت : ای غلام این روغن را برای که می خواهی ؟ گفت : برای حسن بن علی علیهماالسلام گفت : مرا هم نزد او ببر، پس به راه افتاد و او را خدمتش آورد، او به حضرت عرضکرد: پدر و مادرم قربانت ، من نمی دانستم که شما به این روغن احـتـیـاج داری ، اجـازه بـفـرمـائیـد بـهـایـش را نگیرم ، زیرا من غلام شما هستم ، ولی از خدا بـخـواهـیـد کـه بـه مـن پـسـری سـالم (بـدون نـقـص ) کـه دوسـت شـمـا اهـل بـیـت بـاشـد روزی کند. زیرا من وقتی از نزد همسرم آمدم که درد زائیدن داشت ، حضرت فرمود: به منزلت برو که خدا پسری بتو عطا فرموده و او از شیعیان ماست .
اصول کافی جلد ۲

حکایت مرد زبیری وامام حسن (ع)

بدون نظر »

امـام صادق علیه السلام فرمود: حسن بن علی علیهماالسلام در یکی از سفره های عمره اش هـمـراه مـردی از اولاد زبـیـر بـود کـه بـه امامتش معتقد بود، در یکی از آبگاه ها، زیر درخت خـرمـای خـشـکی که از تشنگی خشک شده بود، فرود آمدند، در زیر آن درخت فرشی برای امـام حـسـن انـداخـتـنـد و در بـرابـرش فـرشـی برای زبیری ، زیر درخت خرمای دیگری ، زبـیـری سر بالا کرد و گفت : اگر این درخت خرمای تازه می داشت از آن می خوردیم ، امام حـسـن فرمود: خرما میل داری ؟ زبیری گفت : آری ، حضرت دست به سوی آسمان برداشت و دعـا کـرد بـه سـخـنـی کـه مـن آن را نـفـهـمـیـدم ، پـس درخـت سـبـز شـد و به حال خـود بـرگـشـت و بـرگ و خـرمـا برآورد، ساربانی که مرکوب از او کرایه کرده بـودند، گفت : به خدا، این جادو است ، امام حسن علیه السلام فرمود: وای بر تو، جادو نیست ، بـلکـه دعـای مـسـتـجاب پسر پیغمبر است ، پس به سوی درخت بالا رفتند و هر چه خرما داشت چیدند و آنها را کفایت کرد
اصول کافی جلد ۲

در توصیف چهره مبارک امام مجتبی (ع)

بدون نظر »

شیخ جلیل علی بن عیسی اربلی علیه السّلام در (کشف الغمّه ) روایت کرده است که رنگ مبارک جناب امام حسن علیه السّلام سرخ و سفید بود و دیده های مبارکش گشاده و بسیار سیاه بود و خدّ مبارکش هموار بود و برآمده نبود و خط مو باریکی در میان شکم آن حضرت بود و ریش ‍ مبارکش انبوه بود و موی سر خود را بلند می گذاشت و گردن آن حضرت در نور و صفا مانند نقره صیقل زده بود و سرهای استخوان آن حضرت درشت بود و میان دوشهایش گشاده بود و میانه بالا بود و از همه مردم خوشروتر بود و خضاب به سیاهی می کرد و موهایش مُجَعّد بود وبدن شریفش در نهایت لطافت بود.
**************
ادامه نوشتار »

در نام گذاری امام حسن مجتبی (ع)

بدون نظر »

مشهور آن است که ولادت حضرت امام حسن علیه السّلام در شب سه شنبه نیمه ماه مبارک رمضان سالم سوّم هجرت واقع شد و بعضی سال دوّم گفته اند. اسم شریف آن حضرت حَسَن بود و در تورات شَبَّر است ؛ زیرا که (شَبَّر) در لغت عبری حسن است و نام پسر بزرگ هارون نیز شبّر بود، کُنیَت آن حضرت ابومحمّد است ، و القاب آن بزرگوار: سیّد و سبط و امین و حجت و برّ و نقیّ و زکیّ و مجتبی و زاهد وارد شده است
************
ابن بابویه به سندهای معتبر از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام روایت کرده است که چون امام حسن علیه السّلام متوّلد شد، حضرت فاطمه علیهاالسّلام به حضرت امیر علیه السّلام گفت که او را نامی بگذار، گفت : سبقت نمی گیرم در نام او بر حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله و سلّم پس او را در جامه زردی پیچیدند به خدمت حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم آوردند، آن حضرت فرمود: مگر من شما را نهی نکردم که در جامه زرد نپیچید او را؟ پس آن جامه زرد را انداخت و آن حضرت را در جامه سفیدی پیچید. و به روایت دیگر زبان خود را در دهان حضرت کرد و زبان آن حضرت را می مکید پس از امیرالمؤ منین علیه السّلام پرسید که او را نامی گذاشته ای ؟ آن حضرت فرمود که برتو سبقت نخواهم گرفت در نام ، حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که من نیز سبقت بر پروردگار خود نمی گیرم پس حق تعالی امر کرد به جبرئیل که از برای محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلّم پسری متولّد شده است برو به سوی زمین سلام مرا به او برسان و تهنیت و مبارک باد بگوی و بگو که علی نسبت به تو به منزله هارون است به موسی ، پس او را مسمّی کن به اسم پسر هارون .
پس جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و آن حضرت را مبارک باد گفت و گفت که حق تعالی فرموده که این مولود را به اسم پسر هارون نام کن ؛ حضرت فرمود که اسم او چه بوده ؟ جبرئیل گفت اسم او شَبَّر، آن حضرت فرمود که لغت من عربی است . جبرئیل گفت : او را حسن نام کن ؛ پس او را حسن نام نهاد و چون امام حسین علیه السّلام متولد شد حق تعالی به جبرئیل وحی کرد که پسری از برای محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلّم متولّد شده است برو او را تهنیت و مبارک باد بگو و بگو که علی از تو به منزله هارون است از موسی پس او را به نام پسر دیگر هارون مسمّی گردان .
چون جبرئیل نازل شد بعد از تهنیت ، پیغام ملک عَلاّم را به حضرت خیر الاَنام (علیه و علی آله آلاف التحیّه والسلام ) رسانید حضرت فرمود که نام آن پسر چه بود؟ جبرئیل گفت : شبیر، حضرت فرمود: زبان من عربی است ، جبرئیل گفت : او را حسین نام کن که به معنی شبیر است پس او را حسین نام کرد.
منتهی الامال