عزیز مصر ولایت! ولی عصر! کجایی؟

۱ نظر »

مدینه، مکه، نجف، کاظمین، کرب‌و‌بلایی
عزیز مصر ولایت! ولی عصر! کجایی؟

صفا و مروه و حجر و حطیم و کعبه و زمزم
تمام، دیده به ره دوختند تا تو بیایی

گهی به سامره گاهی کنار مسجد کوفه
گهی برای زیارت کنار قبر رضایی

بیا که پرچم خون خداست چشم‌به‌راهت
بیا که منتقم خون سیدالشهدایی

خدا کند به حرم با دو چشم خویش ببینم
که بین حجر و حجر رخ به حاجیان بنمایی

رسد ندای انا المهدی‌ات ز کعبه به عالم
از این ندا همه را جان دهی و دل بربایی

سپاه بدر و سپاه تو هم عدد بود آری
تو در مقام و جلال و شرف، رسول خدایی

ز چشم خود گله دارم نه از تو ای گل نرگس
که با منی همه جا و نبینمت به کجایی

پیمبر است به شهر مدینه چشم‌به‌راهت
که اشک ریزی و بر انتقام فاطمه آیی

دعای شیعه همین ذکر «میثم» است که
گوید عزیز فاطمه! مولا! بیا تو صاحب مایی
نخل میثم حاج غلام رضا سازگار

حکایت مرد هندی در جستجوی امام زمان (ع)

بدون نظر »

ابـو سـعـیـد غـانـم هـنـدی گـویـد: مـن در یـکـی از شـهـرهـای هـنـدوسـتـان که بکشمیر داخله معروفست بودم و رفقائی داشتم که کرسی نشین دست راست سلطان بودند، آنـهـا ۴۰ مـرد بـودنـد. هـمـگـی چـهـار کـتـاب مـعـروف : تـورات ، انجیل ، زبور، صحف ابراهیم را مطالعه می کردند، من و آنها میان مردم قضاوت می کردیم و مـسـائل دیـنـشـان را بـه آنـهـا تـعـلیـم نـمـوده ، راجـع بـه حلال و حرامشان فتوی می دادیم و خود سلطان و مردم دیگر، در این امور به ما رو می آوردند، روزی نـام رسـول خـدا را مـطرح کردیم و گفتیم : این پیغمبری که نامش در کتب است ، ما از وضعش ‍ اطلاع نداریم ، لازمست در این باره جستجو کنیم و به دنبالش برویم ، همگی راءی دادنـد و تـوافـق کـردنـد کـه مـن بـیرون روم و در جستجوی این امر باشم ، لذا من از کشمیر بـیـرون آمـدم و پـول بـسـیـاری هـمـراه داشـتـم ، ۱۲ مـاه راه رفـتـم تـا نـزدیـک کابل رسیدم ، مردمی ترک سر راه بر من گرفتند و پولم را بردند و جراحات سختی به مـن زدنـد و و بـه شـهـر کـابلم بردند. سلطان آنجا چون گزارش مرا دانست ، بشهر بلخم فـرسـتـاد و سلطان آنجا در آن زمان ، داوود بن عباس بن ابی اسود بود، درباره من به او خـبـر دادنـد کـه : من از هندوستان بجستجوی دین بیرون آمده و زبان فارسی را آموخته ام و با فقهاء و متکلمین مباحثه کرده ام .
داود بـن عباس دنبالم فرستاد و مرا در مجلس خود احضار کرد: و دانشمندان را گرد آورد تا بـا مـن مـبـاحـثـه کنند، من بآنها گفتم : من از شهر خود خارج شده ، در جستجوی پیغمبری می بـاشـم کـه نـامـش را در کـتـابـها دیده ام . گفتند: او کیست و نامش چیست ؟ گفتم : محمد است . گـفـتـند: او پیغمبر ماست که تو در جستجویش هستی ، سپس شرایع او را از آنها پرسیدم ، آنها مرا آگاه ساختند.
بـآنـها گفتم : من می دانم که محمد پیغمبر است ولی نمی دانم او همین است که شما معرفیش مـی کـنـید یا نه ؟ شما محل او را به من نشان دهید تا نزدش روم و از نشانه ها و دلیل هایی کـه مـی دانـم از او بـپـرسـم ، اگـر همان کسی بود که او را می جویم به او ایمان آورم . گفتند: او وفات کرده است صلی الله علیه وآله . گفتم : جانشین و وصی او کیست ؟ گفتند: ابـوبـکـر اسـت . گـفتم : این که کنیه او است ، نامش را بگویید، گفتند: عبدالله ابن عثمان اسـت و او را بـقریش منسوب ساختند. گفتم : نسب پیغمبر خود محمد را برایم بگویید، آنها نـسـب او را گـفـتند، گفتم : این شخص ، آن که من می جویم نیست . آن که من در طلبش هستم ، جـانـشـیـن او بـرادر دیـنـی او و پـسـر عـمـوی نـسـبـی او و شـوهر دختر او و پدر فرزندان (نـوادگـان ) اوسـت ، و آن پسر را در روی زمین ، نسلی جز فرزندان مردی که خلیفه اوست نـمـی بـاشـد، نـاگـاه هـمـه بر من تاختند و گفتند: ای امیر! این مرد از شرک بیرون آمده و بسوی کفر رفته و خون او حلال است .
من بآنها گفتم : ای مردم ! من برای خود دینی دارم که بآن گرویده ام و تا محکمتر از آن را نـیـابـم از آن دسـت بـر ندارم ، من اوصاف این مرد را در کتابهایی که خدا بر پیغمبرانش نازل کرده دیده ام و از کشور هندوستان و عزتی که در آنجا داشتم بیرون آمده در جستجوی او بـرآمـدم ، و چـون از پـیـغـمـبـری کـه شـما برایم ذکر نمودید تجسس کردم ، دیدم او آن پیغمبری که در کتابها معرفی کرده اند نیست ، از من دست بردارید.
حاکم آنجا نزد مردی فرستاد که نامش حسین بن اشکیب بود و او را حاضر کرد، آنگاه به او گـفـت بـا ایـن مـرد هـنـدی مـبـاحـثـه کـن ، حـسـیـن گفت : خدا اصلاحت کند. در این مجلس فقها و دانـشـمـنـدانـی هـستند که برای مباحثه با او، از من داناتر و بیناترند، گفت : هر چه من می گویم بپذیر، با او در خلوت مباحثه کن و به او مهربانی نما.
پـس از آنـکـه بـا حـسین بن اشکیب گفتگو کردم ، گفت : کسی را که تو در جستجویش هستی هـمـان پـیـغـمـبـری است که اینها معرفی کردند، ولی موضوع جانشینش چنان که اینها گفتند نـیـست ، این پیغمبر نامش محمد بن عبدالله بن عبد المطلب است و وصی و جانشین او علی بن ابـیـطـالب بن عبد المطلب ، شوهر فاطمه دختر محمد و پدر حسن و حسین نوادگان محمد می باشد.
غـانـم ابـوسـعـیـد گـوید: من گفتم : الله اکبر اینست کسی که من در جستجویش هستم ، سپس بـسـوی داود بـن عـبـاس بـازگـشـتـم و گـفـتـم : ای امیر: آنچه را می جستم پیدا کردم . و من گـواهـی دهـم که معبودی جز خدا نیست و محمد رسول اوست ، او با من خوش رفتاری و احسان کرد و به حسین گفت : از او دلجوئی کن .
من بسوی ! او رفتم و با او انس گرفتم ، او هم نماز و روزه و فرائضی را که مورد نیازم بـود، به من تعلیم نمود به او گفتم ، ما در کتابهای خود می خوانیم که محمد صلی الله عـلیـه وآله آخـریـن پـیـغـمبران بوده و پس از او پیغمبری نیاید و امر رهبری بعد از او با وصی و وارث و جانشین بعد از اوست ، سپس با وصی او پس از وصی دیگر و فرمان خدا همواره در نسل ایشان جاریست تا دنیا تمام شود. پس وصی وصی محمد کیست ؟ گفت : حسن و بـعـد از او حـسین فرزندان محمد صلی الله علیه وآله اند. آنگاه امر وصیت را کشید تا به صاحب الزمان علیه السلام رسید، سپس ‍ از آنچه پیش آمده (غیبت امام و ستمهای بنی عباس ) مرا آگاه ساخت . از آن زمان من مقصودی جز جستجوی ناحیه صاحب الزمان را نداشتم .
عـامـری گـویـد: سـپـس او بقم آمد و در سال ۲۶۴ همراه اصحاب ما (شیعیان ) شد و با آنها بیرون رفت تا به بغداد رسید و رفیقی از اهل سند همراه او بود که با او هم کیش بود.
عـامـری گوید: غانم به من گفت : من از اخلاق رفیقم خوشم نیامد و از او جدا شدم ، و رفتم تـا به عباسیه (قریه ای بوده در نهر الملک ) رسیدم . مهیای نماز شدم و نماز گزاردم و دربـاره آنـچه در جستجویش برخاسته بودم ، می اندیشیدم که ناگاه شخصی نزد من آمد و گـفـت : تـو فـلانـی هـسـتـی ؟ – و اسم هندی مرا گفت : – گفتم : آری ، گفت : آقایت ترا می خواند، اجابت کن .
همراهش رهسپار شدم و او همواره مرا از این کوچه به آن کوچه می برد تا به خانه و باغی رسـیـد، حـضـرت را در آنـجـا دیدم نشسته است ، به لغت هندی فرمود: خوش آمدی ، ای فلان ! حـالت چـطـور اسـت ؟ و فـلانـی و فـلانـی کـه از آنـهـا جـدا شـدی چـگـونـه بـودنـد؟ تـا چهل نفر شمرد و از یکان یکان آنها احوالپرسی کرد، سپس آنچه در میان ما گذشته بود، بـه مـن خـبـر داد و هـمـه ایـنـهـا بـه لغـت هـنـدی بـود، آنـگـاه فـرمـود: مـی خـواسـتـی بـا اهـل قـم حـج گـزاری ؟ عـرض کـردم : آری ، آقـای مـن ! فـرمـود: امـسـال بـا آنـهـا حـج مـگزار و مراجعت کن ، و سال آینده حج گزار سپس کیسه پولی که در مـقـابـلش بـود، پیش من انداخت و فرمود: این را خرج کن ، و در بغداد نزد فلانی – نامش را برد- مرو، و به او هیچ مگو.
عامری گوید: سپس در قم نزد ما آمد و پس از فتح و پیروزی (رسیدن بمقصود و دیدار امام عـلیه السلام ) بما خبر داد که رفقای ما از عقبه بر گشتند، و غانم بطرف خراسان رفت ، چـون سـال آینده شد، بحج رفت و از خراسان هدیه ای برای ما فرستاد و مدتی در آنجا بود و سپس وفات یافت – خدایش بیامرزد.
اصول کافی جلد ۲ باب زندگانی حضرت صاحب الزمان (ع) روایت ۳

مختصری از زندگانی امام زمان (ع)

بدون نظر »

آن حضرت در نیمه شعبان سال ۲۵۵ هجری متولد شده است .
احـمـد بـن مـحـمـد گـویـد: هنگامیکه زبیری کشته شد، این مکتوب از جانب امام حسن عسکری عـلیه السلام بیرون آمد: (((اینست مجازات کسیکه بر خدا نسبت به اولیائش دروغ بندد، او گـمـان کرد که مرا خواهد کشت و نسلم قطع میشود، چگونه قدرت خدا را مشاهده کرد؟ و بـرای و پـسـری مـتـولد شـد کـه او را (((م ح م د))) نـام گـذاشـت ، و در سال ۲۵۶

اصول کافی جلد ۲ باب زندگانیحضرت صاحب الزمان علیه السلام روایت ۱
********************
ضـوء بـن عـلی از مـردی از اهـل فـارس کـه نـامـش را بـرده نـقـل ، مـیکـنـد کـه : بـه سـامـرا آمـدم و بـه در خانه امام حسن عسکری علیه السلام چسبیدم ، حـضـرت مـرا طلبید، من وارد شدم و سلام کردم فرمود: پس دربان ما باش ، من همراه خادمان در خـانـه حـضـرت بـودم ، گـاهـی میرفتم ، هر چه احتیاج داشتند از بازار میخریدم ، و زمانیکه در خانه ، مردها بودند، بدون اجازه وارد میگشتم .
روزی(بدون اجازه ) بر حضرت وارد شدم و او در اتاق مردها بود، ناگاه در اتاق حرکت و صـدائی شـنـیدم ، سپس به من فریاد زد: بایست ، حرکت مکن : من جراءت در آمدن و بیرون رفـتن نداشتم ، سپس کنیزکی که چیز سرپوشیده ای همراه داشت ، از نزد من گذشت : آنگاه مـرا صـدا زد کـه درآی، مـن وارد شـدم و کـنـیز را هم صدا زد، کنیز نزد حضرت بازگشت ، حضرت به کنیز فرمود: از آنچه همراه داری، روپوش بردار، کنیز از روی کودکی سفید و نـیـکو روی پرده برداشت ، و خود حضرت روی شکم کودک را باز کرد، دیدم موی سبزی کـه بـسـیـاهـی آمیخته نبود از زیر گلو تا نافش روئیده است ، پس فرمود: این است صاحب شـمـا و بـه کـنـیـز امـر فـرمود که او را ببرد، سپس من آن کودک را ندیدم ، تا امام حسن علیه السلام وفات کرد
اصول کافی جلد ۲ باب اشـــاره و نـــص بـــر صـــاحـــب خـــانـــه (امـــام زمـــان عجل الله تعالی فرجه و) علیه السلام روایت ۶

پنج جمله کوتاه از پیامبراسلام (ص)

بدون نظر »

۱-فرمود: خدا دو آواز را بد دارد: شیون کردن هنگام مصیبت، و نی نواختن هنگام خوشی و نعمت.

۲- فرمود: نشانه خشنودی خدا از خلقش ارزانی نرخهاشان و دادگری سلطان است و نشانه خشم خدا به خلقش جور سلطانشان و گرانی نرخهاشانست.

۳- فرمود: چهارند که در هر که باشند در نور اعظم خدا است آنکه عصمت کارش شهادت بیگانگی خدا و رسالت من است و آنکه چون مصیبتی بدو رسد گوید إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ و آنکه چون خوبی باو رسد گوید الحمد للَّه و آنکه چون بخطا افتد گوید استغفر اللَّه و اتوب الیه.

۴- فرمود: بهر که چهار چیز دادند از چهار دیگرش دریغ نکنند هر که آمرزش‏جوئی داده شد از آمرزش دریغ نشود، و بهر که شکر داده شد از فزونی نعمت دریغ نشود، و بهر که توبه داده شد از پذیرش دریغ نشود، و بهر که دعا داده شد از اجابت دریغ نشود.

۵- فرمود: دانش گنجینه ‏ها است و کلیدهایش پرسش است بپرسید خدایتان رحمت کناد زیرا چهار کس أجر و مزد دارند، پرسش کن و سخنگو و شنونده و دوستدارشان.

۶- فرمود: از دانشمندان بپرسید و با حکماء مخاطبه کنید و با فقراء همنشین شوید.
مطالب مشابه
پندهای کوتاه از پیامبر اسلام (ص)
جملات قصار از پیامبر (ص)
پند های کوتاه از پیامبر اسلام (ص)

گویند فقیری به مدینه به دلی زار

بدون نظر »

گویند فقیری به مدینه به دلی زار

آمد به در خانۀ عبّاس علمدار

زد بوسه بر آن درگه و استاد مؤدب

گفتا به ادب با پسر حیدر کرّار

کی صاحب این خانه یکی مرد فقیرم

بیمار و تهدیست و گرفتار و دل افکار

هر سال در این فصل از این خانه گرفتم

بر خرجی یکساله خود هدیه بسیار

گفتا به زنان امّ بنین مادر عبّاس

با سوز دل سوخته و دیدۀ خونبار

کز زیور و زر هر چه که دارید بیارید

بخشید بر این مرد فقیر از ره ایثار

خود سائل هر سالۀ عبّاس من است این

عبّاس دل آزرده شود گر برود زار

دادند بدو زیور و زر آنچه که می بود

از لطف و کرم عترت پیغمبر مختار

سائل که نگاهش به زر و سیم بیفتاد

بگذاشت ز غم گریه کنان چهره به دیوار

گفتند همه هستی این خانه همین بود

ای مرد عرب اشگ میفشان تو برخسار

آن سائل دلباخته با گریه چنین گفت

کی در همه جا بوده به خیل ضعفا یار

بر من در این خانه گدائی است بهانه

من عاشق عبّاسم، نه عاشق دینار

من آمده ام بازوی عبّاس ببوسم

من در پی گل روی نهادم سوی گلزار

هر سال زدم بوسه بر آن دست مبارک

هر بار شدم محور خ صاحب این دار

یک لحظه بگوئید که عبّاس بیاید

باشد که برم فیض از آن چهره دگر بار

ناگاه زنان شیونشان رفت به گردون

گفتند فروبند لب ای مرد گرفتار

ای عاشق دلسوخته ای محور خ دوست

ای سائل دلباخته ای طالب دیدار

دستی که زدی بوسه جدا گشت ز پیکر

ماهی که تو دیدی به زمین گشت نگونسار

آن دست کز او خرجی یکساله گرفتی

شد قطع ز تیغ ستم دشمن خونخوار

سر بر سر نی، دست جدا تن به روی خاک

لب تشنه، جگر سوخته، دل شعله ای از نار

این طایفه هستند در این خانه سیه پوش

این خانه بود در غم عبّاس عزادار

این مادر پیری که قدش گشته خمیده

سر تا به قدم سوخته چون شمع شب تار

این مادر دلسوختۀ چار شهید است

گردیده دو تا قامتش از ماتم آن چار

این مادر عبّاس همان امّ بنین است

دادند بنینش همه جان در ره دادار

سوگند به آن مادر و آن چار شهدش

بگذر ز گناه همه ای خالق غفّار

تا شیعه نگردیده هلاک از غم عبّاس

«میثم» تو عنان سخن خویش نگهدار
حاج غلامرضا سازگار

میلاد حضرت ابوالفضل (ع)

بدون نظر »

سپاه عشق را یار آفریدند
وفا را طرفه معیار آفریدند

گلی خوشتر ز باغ آفرینش
برنگ و بوی دادار آفریدند

سپهر عزم و ایمان خلق کردند
محیط عشق و ایثار آفریدند

بشارت باد انصار خدا را
که عباس علمدار آفریدند

زهی حسن و زهی خلق و زهی خو
محمد (ع) را دگر بار آفریدند

علی دست خدا را دست و بازو
خدا را میر انصار آفریدند

یگانه یوسف مصر بقا را
به نقد جان خریدار آفریدند

نه یک مه ، صد فلک خورشید توحید
به یک گل بلکه گلزار آفریدند

تعالی الله زهی مهر و زهی قهر
که با هم جنت و نار آفریدند

ادب را ، عشق را ، صدق و صفا را
به یک تابنده رخسار آفریدند

چراغ و چشم خیرالناس آمد

خداوند ادب عباس آمد

محیط عصمت و تقوی گهر زاد
سپهر عفت و ایمان قمر زاد

ز خلقت می رسد آوای تبریک
که ناموس خدا امشب پسر زاد

سلام حق بر آن مادر که امشب
پسر با قدر و اجلال پدر زاد

به هر شور آفرین شور آفرین شد
زهر پاکیزه جان پاکیزه تر زاد

خریدار بلای کربلا را
بی ایثار چشم و دست و سر زاد

تحیت از خدا این شیر زن
که بر شیر خدا شیری دگر زاد

زمینی خوانمش یا آسمانی
ملک آورده این زن ، یا بشر زاد؟

درخت آرزوی مرتضی را
برای ظهر عاشورا ثمر زاد

خدا را بین خدا را بین خدا را
که او مرآت حی دادگر زاد

علی را سوره انا فتحنا
خدا را آیت فتح و ظفر داد

تمام کربلاها گشته گلشن

حسین بن علی چشم تو روشن

جمال حق ز سر تا پاست عباس
به یکتائی قسم یکتاست عباس

شب عشاق را تا صبح محشر
چراغ روشن دلهاست عباس

اگر چه زاده ام البنین است
ولیکن مادرش زهراست عباس

خدا داند که از روز ولادت
امام خویش را میخواست عباس

بشوق دست و سر ایثار کردن
ز طفلی خویش را آراست عباس

علم در دست ، مشک آب بر دوش
که هم سردار و هم سقاست عباس

بنازم غیرت و عشق و وفا را
که عطشان بر لب دریاست عباس

هنوز از تشنه کامان شرمگین است
از ان در علقمه تنهاست عباس

نه در دنیا بود باب الحوائج
شفیع خلق در عقباست عباس

چه باک از شعله های خشم دوزخ
که در محشر پناه ماست عباس

شفیعان چون به محشر روی آرند

بریده دست او همراه دارند

کرامت قطره آبی از یم اوست
بزرگی خاکسار مقدم اوست

شجاعت آفتاب عرصه رزم
شهامت سایه ای از پرچم اوست

پدر بوسیده دستش در ولادت
برادر تا شهادت همدم اوست

کسی را که علی بازو ببوسد
جهان گر وصف او گوید کم اوست

سزد کوثر گریبان را زند چاک
برآن سقا که چشم او ، یم اوست

بخونی کز دو چشمش ریخت سوگند
دل ما خانه درد و غم اوست

امام عالم عشق است عباس
که برتر از دو عالم ، عالم اوست

به عطر باغ رضوانم چه حاجت
که رویم را غبار ماتم اوست

بزخم پیکر او گریه باید
که اشک دیده ما مرهم اوست

بیاد کعبه دل تشنه جان داد
که چشم اهل عالم زمزم اوست

سرود وصل در موج خطر خواند

نماز عشق را بی دست و سر خواند

ز مینای محبت شد چنان مست
که بگذشت از سرو چشم و تن و دست

به غیر از دوست چیزی را نمی دید
که تیر دشمنش بر دیده بنشست

ز بس بار فراقش بود سنگین
امام صابران را پشت بشکست

مرا استاد درس دوستی اوست
که از خود شد جدا ، با دوست پیوست

همه عمر از ولادت تا شهادت
بشوق دست دادن بود سرمست

بدامان پدر بگشود دیده
در آغوش برادر چشم خود بست

از آن بوسید مولا دست او را
که بودی دست یک رزمنده آن دست

برون شد تشنه از دریا که میدید
نگاه فاطمه بر دست او هست

ادب بنگر که پیش پای زینب
سپند آسا ز جای خویشتن جست

حقیقت را بخاک عشق میدید
که دنیا بود پیش دیده اش پست

به پای عشق جانان ریخت هستش

برادر چون پدر بوسید دستش

علی را بوسه بر ان دست نیکوست
که افتد از بدن در مقدم دوست

بنازم دست آن سقا که آبش
سرشک دیده و خون دو بازوست

سر افرازان عالم خاک پایش
که دست اهل دل بر دامن اوست

ز دریا شتنه بیرون شد ، که او را
هزاران خضر عطشان بر لب جوشت

نشاید دم زدن از وصف عباس
که زین العابدین او را ثنا گوست

حسینش در شب میلاد دل برد
که از طفلی نمی گنجید در پوست

میان کشتگان در ماتم وی
پریده رنگ وجه الله از روست

بخون بازوان بنوشت بر خاک
که مقتل خوشتر از گلزار مینوست

نگردانید رو از کعبه عشق
مزارش قبله دلها ز هر سوست

بدستش ماند نقش بوسه یار
که هر چیزی بجای خویش نیکوست

امامان در عزایش اشکبارند
شهیدان بر مقامش رشک دارند
حاج غلامرضا سازکار نخل میثم

میلادیه امام حسین (ع)

بدون نظر »

جهان گردیده دریای کرامت
شب جشن است یا صبح قیامت
تو گویی ملک نامحدود هستی
چراغانی است از نور امامت
ملک، جن، آدمی بستند امشب
سراسر بر نماز شکر قامت
بهشت وحی، آباد حسین است
مبارک باد، میلاد حسین است
عروج کل هستی تا حسین است
محمد گرم شادی با حسین است
تمام آرزوهای محمد
تمام هستی زهرا حسین است
نماز شکر خلقت، شادمانی
دعای آفرینش، یا حسین است
محمد در بغل آیینه دارد
علی قرآن به روی سینه دارد
سلام الله بر قدر و جلالش
خدا را چشم بر ماه جمالش
پر جبریل می‌سوزد به برقی
کند گر قصد معراج کمالش
زمان تا حشر با مهرش هم آغوش
قیامت هم بود صبح وصالش
لبش سرچشمه نوش محمد
عروجش بر سر دوش محمد
لبش با دوست در راز و نیاز است
ولای او قبولی نماز است
میان انبیا تا صبح محشر
محمد زین ولادت سر فراز است
ز کوی او همه درهای رحمت
به روی انس و جان پیوسته باز است
قیامت، در قیامت بنده اوست
شفاعت لاله زار خنده اوست
به شعبان المعظّم ماه دادند
بشر را رهبری آگاه دادند
به جسم آفرینش جان تازه
به چشم دل چراغ راه دادند
به ثارالله، ثارالله دیگر
به وجه‌الله، وجه‌الله دادند
محمد نقش لبخندت مبارک
علی میلاد فرزندت مبارک
دل عالم گرفتار حسین است
محمد محو دیدار حسین است
به بازار محبت صحنه صحنه
دوصد یوسف خریدار حسین است
خدا با دست قدرت تا قیامت
علم گیرو علمدار حسین است
دو عالم سایه‌ای از پرچم اوست
محرّم نه، زمان ماه غم اوست
تو خون در جسم توحید آفریدی
تو بانگ ارجعی از حق شنیدی
تو قرآن را ز نوک نیزه خواندی
تو مقتل را به مهد ناز دیدی
تو عزّت را، شرف را، روح دادی
تو ذلّت را سر از پیکر بریدی
تو وقتی بر شهادت خنده کردی
تمام انبیا را زنده کردی
شهادت بوسه زد بر پیکر تو
ولادت یافت خون از حنجر تو
چهل منزل به دنبال خدا رفت
به نوک نیزه دشمن سر تو
به حلق تشنه‌ات، قرآن هماره
خورد آب حیات از ساغر تو
شهادت می‌دهم نزد خدایت
تو خون دادی، خدا شد خونبهایت
تو خود احیا گر اسلام نابی
درون تیرگی‌ها آفتابی
تو در رگ‌های قرآن خون پاکی
تو بر گلزار سبز وحی آبی
تو در هر فصل ایمان را بهاری
تو در هر نسل روح انقلابی
تو با هر زخم فریاد خدایی
تو روی نیزه هم یاد خدایی
شهادت خطّ سرخ خامه ماست
خط تو، مشی تو، برنامه ماست
پس از هیهات منّا الذّله تو
کفن پیراهن و خون جامه ماست
هزار و نهصد و پنجاه زخمت
به موج خون زیارتنامه ماست
تو حجّی، تو صلاتی، تو زکاتی
تو اسلام محمد را حیاتی
خوشا آنانکه در خون پا فشردند
به عشقت از دل و جان سر سپردند
به دین زنده ما مرده آن است
که گوید کشتگان عشق مردند
همیشه میوه‌های نخل میثم
ز خون عاشقانت آب خوردند
ویَبقی وجه ربّک دولت تو است
تمام آفرینش ملت تو است

حاج غلامرضا سازگار نخل میثم

پندهای کوتاه از پیامبر اسلام (ص)

بدون نظر »

۱- فرمود: به مؤمن رنج و دردی نرسد و نه غمی گرچه ملال خاطری باشد جز اینکه خداوند بدان گناهانش را جبران کند.
**************
۲- فرمود: هر که هر چه خواهد بخورد و هر چه خواهد بپوشد و هر چه خواهد سوار شود خدا به او نظر لطف نکند تا به مرگ اندر شود یا آن را وانهد و توبه کند.
*********************
۳- فرمود: مؤمن به مانند یک خوشه گندم باشد که یک بار بخاک افتد و یک بار برپا ایستد و کافر چون درختی سخت پیوسته بر پا است و شعور ندارد (که سر بحق فرود آورد).
******************************************
۴- فرمود: اگر دنیا اگر نزد خدا برابر بال پشه‏ای بود چیزی به کافر و منافق نمیداد.
*********************
۵- فرمود: دنیا دست به دست میگردد آنچه‏ اش از آن تو است با هر ناتوانیت به دستت آید و آنچه‏ اش بر زیان تو است به نیرویت نتوانی از آن دفاع کرد، هر که امید از آنچه از دست رفته ببرد تنش در آسایش است و هر که بدان چه خدایش قسمت کرده خشنود است چشمش روشن است.
*********************
۶- فرمود: به درستی که به خدا هیچ کاری نیست که شما را به دوزخ نزدیک کند جز اینکه من شما را بدان آگاه کردم و از آنتان بازداشتم، و هیچ کاری نیست که شما را به بهشت نزدیک کند جز آنکه شما را بدان آگاه کردم و بدان فرمان دادم زیرا روح الامین در خاطر من انداخت که هرگز جا نداری نمیرد تا همه روزی مقدر خود را دریافت کند.
در طلب روزی آرام باشید و دیر رسیدن روزی شما را واندارد که آنچه نزد خدا برای شما است از راه نافرمانیها بجوئید (و کسب حرام کنید) زیرا آنچه نزد خدا است جز بطاعتش بدست نیاید.

خطبه ای از امیر مومنان بخش ۳

بدون نظر »

به خدا سوگند اگر به مردم دستور می دادم که در ماه رمضان جز نماز فریضه را به جماعت نخوانند (و از خواندن نوافل شبهای ماه رمضان به جماعت که عمر دستور داده جلوگیری می کردم ) و به آنها اعلام می کردم که نوافل به جماعت خواندن بدعت است ، برخی از همین لشگریانم که اکنون به همراه من جنگ می کنند فریاد می زدند: ای مسلمانان سنت عمر دگرگون شد، علی ما را از نماز نافله در ماه رمضان باز میدارد، و ترس آنرا دارم که از یکسوی لشکر (بر من ) شورش کنند.
من چه کشیدم از دست این امت ! از اختلافشان ، و از پیروی کردنشان از پیشوایان گمراه و خوانندگان به سوی دوزخ . (در اینجا دوباره سخن امام (علیه السلام ) بدنبال سخنان پیشین باز گردد و می فرماید):
و اگر از خمس بهره خویشاوندان را می پرداختم که خدای عزوجل (درباره آن ) می فرماید: (اگر به خدا و آنچه روز تمیز حق و باطل روزیکه دو گروه تلاقی کردند ایمان آورده اید)، سوره انفال آیه ۴۱، و این قسمت که امام (علیه السلام ) استشهاد فرموده دنباله آیه خمس است ، و برخی گفته اند ذکر قسمت اخیر برای این است که عقیده به خمس آل پیغمبر (صلی الله علیه و آله ) شرط ایمان به خدا و قرآن است ).
پس مائیم به خدا سوگند مقصود از خویشاوندان که خدا ما را به خود و رسول خود (صلی الله علیه و آله ) مقرون ساخته و فرموده : از آن خدا و رسول و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و در راه ماندگان ) (درباره ما و فرموده : (از آن خدا و رسول و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و در راه ماندگان ) (درباره ما بالخصوص است ) تا دستگردان میان توانگران شما نباشد، و آنچه را پیغمبر برای شما آورد بگیرید و آنچه را از آن نهی فرموده خودداری کنید و از خدا بترسید (در ستم کردن به خاندان محمد) که به راستی خدا سخت کیفر است ) نسبت به کسیکه بدانها ستم کند.
و این گفتار را خدای تعالی از روی مهری که بما داشته فرموده و ثروتی است که خدا ما را بدان بی نیاز کرده و پیامبرش (صلی الله علیه و آله )را بدان سفارش فرموده ، و در سهم صدقه برای ما بهره ای مقرر نفرموده ، و خدا گرامی داشته و رسولش (صلی الله علیه و آله ) و ما خاندان را از اینکه از چرکی دست مردم بما خوراک بدهد، و اینان خدا را تکذیب کرده و رسولش را نیز تکذیب کردند، و کتاب خدا را که گویای به حق ما است انکار کردند، و آن فرضی را که خدا برای ما فرض کرده بود از ما بازداشتند، هیچ خانواده پیغمبری از امت پیغمبرش ندید آنچه را ما پس از پیغمبر (صلی الله علیه و آله ) دیدیم ، و خدا کمک کار ما است بر هر کس که بما ستم کرده و جنبش و نیروئی نیست جز به خدای والای بزرگ
مطالب مشابه
خطبه ای از امیر مومنان بخش ۱
خطبه ای از امیر مومنان بخش ۲

خطبه ای از امیر مومنان بخش ۲

بدون نظر »

حکمرانان پیش از من کارهائی انجام دادند که در آنها با رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) مخالفت کردند و از روی تعمد راه خلافت پیمودند، و پیمانش را شکستند، و سنت و روشش را تغییر دادند، و اگر من بخواهم مردم را به ترک آنها وادارم و به جای اصلی آنها باز گردانم و به همان ترتیب که در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) بود مقرر دارم لشگر از دور من پراکنده شوند تا جز خودم تک و تنها به جای نمانم و یا اندکی از شیعیان من که برتری مرا شناخته و وجوب اطاعت و امامت مرا از روی کتاب خدای عزوجل و سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) دانسته اند بجای مانند.
(در اینجا امیرالمؤ منین (علیه السلام ) برای نمونه به چند موضوع که رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) آنها را به طوری مقرر فرموده بود و ابوبکر و عمر و دیگران و بخصوص عمر آنها را تغییر داده اشاره می فرماید):
اگر می دیدید که من دستور می دادم تا مقام حضرت ابراهیم (علیه السلام ) را بجای اصلی آن که رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) آن را در آنجا نهاده بود (و عمر آن را بجای کنونی آورد) بر میگردانم .
و فدک را (که ابوبکر بغضب از فاطمه (سلام الله علیها) گرفت ) بورثه فاطمه (علیها السلام ) برمی گرداندم .
و صاع رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) را به همان نحو که بود برمی گرداندم (صاع مقدار آبی بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) با آن غسل می کرد و مقدار آن شش رطل و پس از آن حضرت این مقدار را کم دانستند و خود آنحضرت نیر فرمود: مردمی بیایند که آن را کم دانند).
و زمین های را که رسول خدا (صلی الله علیه و آله ) به مردمی واگذار کرد ولی حکم آن حضرت اجرا نگشت من آنها را بصاحبانش بدهم و حکم آن حضرت را اجرا کنم .
و خانه جعفر را (که داخل در مسجد الحرام کرده اند) بورثه اش بازگردانم و آن قسمت را از مسجد خراب کنم .
و احکامی را که از روی ستم و زور بدانها حکم شده (مانند تحریم متعه حج و متعه نساء و قانون عول و غیر آن از بدعتهای مشهور عمر و جواز سه طلاق در یک مجلس ) باز گردانم .
و زنانی را که به ناحق در تحت اختیار مردانی هستند به سوی شوهران (مشروع و حقیقی ) خود باز می گرداندم (مانند زنانی را که بدون حضور عدلین یا در غیر حال طهر طلاق می دادند و پس از انقضاء عده بزنی می گرفتند) و درباره آنها با حکم خدا درباره فروج و احکام روبرو می شدم .
و فرزندان بنی ثعلب را به اسارت می گرفتم (که عمر بدون جهت جزیه را از آنان برداشت و به جای آن دو برابر زکوه بر آنها مقرر داشت ، چنانچه در تواریخ است ).
و آنچه از سرزمین خیبر (میان متنفذین زمان عمر) تقسیم شده بود برمیگرداندم .
ادامه نوشتار »