سیره پیامبر اکرم و ائمه اطهار (ع )

بدون نظر »

از ((علی بن ابی رافع )) روایت شده است که گفت : من خزانه دار بیت المال علی بن ابی طالب و نویسنده او بودم . و در بیت المال او، گردن بندی بود، که در جنگ بصره به دست آمده بود. و دختر علی (ع ) به نزد من فرستاد و گفت : شنیده ام که در بیت المال امیرمؤمنان ، گردن بند مرواریدی ست ، که در اختیار تست و من ، دوست دارم که آن را به عاریه بستانم ، تا در روز عید قربان ، خود را بدان بیارایم . و من ، او را پیام دادم که عاریه ای ضمانت شده که پس از سه روز، عین آن را باز پس فرستد و او پذیرفت . و من ، آن را به او دادم . امیرالمؤمنین ، آن را به گردن وی دید و شناخت و گفت : این گردن بند، از کجا به تو رسیده است ؟ و او گفت : از علی بن ابی رافع – گنجینه دار بیت المال امیرالمؤمنین به عاریه گرفته ام ، تا خویش را به روز عید بدان بیارایم و به وی باز پس دهم .
علی بن رافع گفت : امیرالمؤمنین به دنبال من فرستاد و چون به نزد وی رفتم ، گفت : ای پسر ابی رافع ! تو در اموال مسلمانان خیانت می کنی ؟ گفتم پناه بر خدا! که من ، مسلمانان را خیانت کنم . و او گفت : چگونه گردن بندی را که در بیت المال بوده است ، بدون اجازه من و رضایت آنان ، به دخترم به عاریه داده ای ؟ گفتم : ای امیر مؤمنان ! او دختر تست و از من خواست تا او را به عاریه دهم و دادم عاریه ای تضمین شده که آن را باز پس دهد، تا به جایش بگذارم . و علی گفت : آن را همین امروز باز پس گیر! و بپرهیز از این که بار دیگر چنان کنی ! که مجازات من به تو خواهد رسید.
آنگاه گفت : وای بر دخترم ! اگر گردن بند را به عاریه تضمین شده ای که باز گردانده شود نگرفته بود، در آن صورت ، او، نخستین زن هاشمی بود که دستش به جرم سرقت بریده می شد. من ، گفتار او را به دخترش رساندم و او گفت : یا امیرالمؤمنین ! من ، دختر تو و پاره تن توام . و چه کسی شایسته تر از منست به استفاده از آن ؟ و علی (ع ) او را گفت : ای دختر ابوطالب ! از حق فراتر مرو! آیا هر زن انصار و مهاجر، در این عید، با چنین گردن بندی خویش را زینت می دهد؟ و من ، گردن بند را گرفتم و به جایش ‍ باز نهادم .

شرح حال بزرگان (سقراط)

بدون نظر »

در ملل و نحل آمده است که : سقراط حکیم ، شاگرد فیثاغورث بود و زهد می ورزید و به ریاضت و پیراستن اخلاق و روی گرداندن از دنیا مشغول بود. در کوهی گوشه نشین شد و در غاری مسکن گزید و بزرگان روزگارش ‍ را که به شرک و بت پرستی مشغول بودند، نهی می کرد. اما، اوباش بر او شوریدند و پادشاه را به قتلش ناگزیر کردند و پادشاه ، او را به زندان افکند و سپس ، زهر خوراند.
سقراط گفته است : خاص ترین صفتی که می توان خدا را بدان وصف کرد، ((حی )) است و ((قیوم )). زیرا علم ، قدرت ، جود و حکمت ، در ((حی )) گنجانده شده است و ((حیات )) صفت فراگیری است برای همه . و ((بقا)) و ((جاودانگی )) و ((دوام ))، در ((قیوم )) گنجانده شده است و ((قیومیت )) صفت فراگیری است برای همه .
سقراط درباره روح گفته است : ارواح انسانی ، پیش از پدید آمدن بدن ها وجود داشته اند و به منظور کامل کردن بدن ، به آن پیوسته اند و هنگامی که بدن از میان برود، روح نیز به کلیّت اصلی خویش باز می گردد.

اینست که ما نه دین ، نه دنیا داریم

بدون نظر »

ز شیخ ابوسعید ابوالخیر:
ما، با می و مستی ، سر تقوا داریم
دنیا طلبیم و میل عقبا داریم
کی دنیی و دین ، هر دو به هم جمع شوند؟
اینست که ما نه دین ، نه دنیا داریم

شرح حال مشاهیر،( صابی ، ابواسحاق ، ابراهیم بن هلال)

بدون نظر »

صابی ، ابواسحاق ، ابراهیم بن هلال ، در بلاغت ، یگانه روزگار خویش بود و در نگارش ، وحید عصر خود. به نود سالگی رسید. در خدمت خلیفه ها بود و کارهای بزرگ را به عهده داشت . و دیوان رسایل را سرپرستی می کرد. او، شیرین و تلخ روزگار چشید و خوبی و بدی آن را لمس کرد. شاعران عراق ، او را ستودند و شهرت او به آفاق رسید. خلیفه ها به هر حیله او را به اسلام خواندند و نپذیرفت . و در این راه به هر وسیله ای توسل جستند. و اسلام نیاورد. سلطان (عزالدوله ) بختیار، وزارت خویش به او پیشنهاد کرد، بدان شرط که اسلام بیاورد. صابی ، با مسلمانان ، به بهترین وجه معاشرت داشت ، و آنان را در روزه ماه در رمضان یاری می داد. قرآن را نیز از حفظ داشت و همواره می خواند. صابی ، به روزگار جوانی ، از آسایش و امنیت بیشتری بهره مند بود، تا روزگار پیری . و در قصیده ای که در مدح صاحب بن عباد سروده است به آن اشاره کرده است … صابی ، در پایان عمر، از کار بر کنار شد و به زندان افتاد.

چو مردان ببر رنج و راحت رسان

بدون نظر »

یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای

که چون زندگانی به سر می‌برد؟
بدین دست و پای از کجا می‌خورد؟

در این بود درویش شوریده رنگ
که شیری برآمد شغالی به چنگ

شغال نگون بخت را شیر خورد
بماند آنچه روباه از آن سیر خورد

دگر روز باز اتفاق اوفتاد
که روزی رسان قوت روزش بداد

یقین، مرد را دیده بیننده کرد
شد و تکیه بر آفریننده کرد

کز این پس به کنجی نشینم چو مور
که روزی نخوردند پیلان به زور

زنخدان فرو برد چندی به جیب
که بخشنده روزی فرستد ز غیب

نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست
چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست

چو صبرش نماند از ضعیفی و هوش
ز دیوار محرابش آمد به گوش

برو شیر درنده باش، ای دغل
مینداز خود را چو روباه شل

چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر
چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟

چو شیر آن که را گردنی فربه است
گر افتد چو روبه، سگ از وی به است

بچنگ آر و با دیگران نوش کن
نه بر فضلهٔ دیگران گوش کن

بخور تا توانی به بازوی خویش
که سعیت بود در ترازوی خویش

چو مردان ببر رنج و راحت رسان
مخنث خورد دسترنج کسان

بگیر ای جوان دست درویش پیر
نه خود را بیفگن که دستم بگیر

خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است

کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست
که دون همتانند بی مغز و پوست

کسی نیک بیند به هر دو سرای
که نیکی رساند به خلق خدای

که احسان کمندی است در گردنش

بدون نظر »

به ره در یکی پیشم آمد جوان
بتگ در پیش گوسفندی دوان

بدو گفتم این ریسمان است و بند
که می‌آرد اندر پیت گوسفند

سبک طوق و زنجیر از او باز کرد
چپ و راست پوییدن آغاز کرد

هنوز از پی اش تازیان می‌دوید
که جو خورده بود از کف مرد وخوید

چو باز آمد از عیش و بازی بجای
مرا دید و گفت ای خداوند رای

نه این ریسمان می‌برد با منش
که احسان کمندی است در گردنش

به لطفی که دیده‌ست پیل دمان
نیارد همی حمله بر پیلبان

بدان را نوازش کن ای نیکمرد
که سگ پاس دارد چو نان تو خورد

بر آن مرد کندست دندان یوز
که مالد زبان بر پنیرش دو روز
سعدی

قدر دانی از مردم و احسان به آنها

بدون نظر »

مردی نزد امیر المؤمنین آمد و گفت :
یا امیر المؤمنین من به تو حاجتی دارم فرمود آن را بر زمین بنویس من بدحالی تو را آشکارا مینگرم بر زمین نوشت من فقیر و نیازمندم علی (ع) فرمود ای قنبر دو جامه به او بپوشان و او شروع به سرودن نمود و میگفت :
گرم تو جامه زنخ داده ای که کهنه شود
بپوشمت ز ستایش هزارها جامه
ستایشم ز برای تو حرمتی باشد
که جای آن نپذیری هزار پیژامه
شود ز مدح و ثنا زنده نام صاحب آن
چنان که زنده شود کوه و دشت از باران
به عمر خویش ز احسان بکس کناره مکن
که بنده راست جزا طبق آنچه کرده عیان
علی (ع) فرمود صد دینار طلا به او دادند به او عرض شد یا علی او را توانگر ساختی ، فرمود من از رسول خدا (ص) شنیدم میفرمود از مردم قدردانی کنید سپس علی فرمود که من از مردمی در شگفتم که به پول خود بنده ها را میخرند و آزادان را به احسان خود نمیخرند.

بهشت عدن وخصوصیات اهل آن

بدون نظر »

مردی از ابن عباس پرسید:
خدا چه چیز بهشت را نهان داشته با اینکه از ازواج و خدم و طیب و و شراب و میوه آن خبر داده و خدا امر او را بیان کرده و در قرآنش نازل نموده ؟ فرمود آنچه نهان داشته جنت عدن است که روز جمعه آفریده و بر آن سرپوش نهاده و هیچ آفریده از اهل آسمان و زمین آن را ندیده و نبیند تا اهلش وارد آن شوند و خدا به او سه بار فرماید سخن کن گوید طوبی للمؤمنین خدای جل جلاله فرماید طوبی برای مؤمنان است و برای تو، مقاتل به نقل از ضحاک گفته که ابن عباس فرمود پیغمبر فرمود هلا هر که شش ‍ خصلت دارا باشد از آنها است راستگوید و به وعده وفا کند. امانت را رد کند و به والدین خود احسان کند و صله رحم نماید و از گناهانش آمرزش خواهد او مؤمن است .

مزمت خدعه ونیرنگ

بدون نظر »

رسول خدا (ص) فرمود:
هر که مسلمانست نباید نیرنگ و فریب کند زیرا من از جبرئیل شنیدم میفرمود نیرنگ و خدعه در آتش است سپس فرمود از ما نیست کسی که مسلمانی را گول زند، از ما نیست کسی که به مسلمانی خیانت کند سپس فرمود جبرئیل روح الامین از نزد رب العالمین به من نازل شد و گفت ای محمد بر تو باد به حسن خلق زیرا بد خلقی خیر دنیا و آخرت را میبرد هلا مانندتر شما به من خوش خلق تر شماها است .

دو روایت از امیر مؤمنان

بدون نظر »

امیرالمؤمنین (ع ) فرمود: آن که بی ثروت بی نیاز باشد و بی دودمان پر پیوند، اوست ، که از خواری گناه ، به شرف طاعت رسیده است .
و نیز فرمود: آن که میان خود و خدای بزرگ ، سازگاری دهد، پروردگار، میان او و مردم سازگاری برقرار کند.
کشکول شیخ بهایی