یکی عجوزه اعمی به شهر نیشابور

بدون نظر »

یکی عجوزه اعمی به شهر نیشابور

که چشم بسته همی کرده سیر عالم نور

به چشم سر جلو پای خویش نادیده

بچشم دل همه جا جلوه خدا دیده

گرفته روح خدایی و از خودی رسته

گشوده چشم بمحبوب و از جهان بسته

مدام داشت بدل آرزو بصبح و مساء

که در مدینه رود خدمت امام رضا

نه خرج راه که سوی مدینه رو آرد

نه پای آن که طریق حجاز بسپارد

گذشت تا که یکی روز دید آن دلخون

تمام مرد و زن از شهر می‌روند برون

صدای نعره تکبیر رفته بر افلاک

یکی به عرش پریده، یکی فتاده بخاک

سؤال کرد مگر صبح محشر آمده است

و یا به صحنه محشر پیمبر آمده است

ادامه نوشتار »

غریب خراسان

بدون نظر »

روزى شخصى از اهل خراسان نزد امام رضا علیه السلام آمد و عرض کرد:
اى پسر رسول خدا! من رسول خدا صلى الله علیه وآله را در خواب دیدم که به من مى فرمود:
چگونه رفتار خواهید کرد. زمانى که پاره اى از تن من در سرزمین شما مدفون شود؟ و امانت من به شما سپرده شود؟ و ستاره من در زمین شما پنهان گردد؟
امام رضا علیه السلام فرمود: آن مدفون در زمین شما منم . و پاره تن پیامبر شما منم . و آن امانت و ستاره منم .
آگاه باشید! که هر کس مرا زیارت کند در حالى که حقى را که خداى عزوجل از من و اطاعت از من واجب فرموده است . بشناسد؛ من و پدرانم به روز قیامت شفیعان او خواهیم بود. و کسى که ما شفیعان او باشیم ، نجات خواهد یافت ؛ اگر چه به اندازه گناه ثقلین جن و انس بر دوش داشته باشد

شعری از شیخ بهایی

بدون نظر »

به هنگام بازگشت از سفر مشهد مقدس در ماه محرم سال ۱۰۰۸ بر خاطرم گذشت :
نگشود مرا زیارتت کار
دست از دلم اى رفیق ! بردار!
گرد رخ من ، زخاک آن کوست
ناشسته مرا به خاک بسپار!
رندیست ره سلامت ، اى دل
من کرده ام استخاره صدبار
سجاده زهد من که آمد
خالى از عیب و عارى از عار
پودش همگى زتار چنگست
تارش همگى زبود زنّار
خالى شده کوى دوست ، از دوست
از بام و درش چه پرسى اخبار؟
کز غیر صدا جواب ناید
هر چند کنى سؤال ، تکرار
گر مى گویى : کجاست دلدار؟
آید زصدا: کجاست دلدار
افسوس ! که تقوى بهایى
شد شهره به رندى ، آخر کار