نـور نـبـوّت از الیـاس بـه مـُدْرِکـه انـتـقـال یـافـت و بـعـضى گفته اند که مُدرِکه را بدان سبب مدرکه گفتند که درک کرد هر شرافتى را که در پدرانش بوده و او را ابوالهذیل مى گفتند. زوجه اش (سَلْمى بنت اَسَد بـن رَبـیـعـه بـن نـِزار) بـود و از وى دو پـسـر آورد یـکـى خـُزیـمـه و دیـگـر هـُذَیـْل کـه پـدر قـبـایـل بـسـیـار اسـت و نـور نـبـوّت بـه خـُزَیـمـه منتقل شد و او بعد از پدر حکومت قبایل عرب داشت و او را سه پسر بود: ۱ ـ کنانه ۲ ـ هون ۳ ـ اسد. و کنانه مادرش عوانه بنت سعد بن قیس بن عَیْلان بن مُضَر است و کـُنْیَتش ابونضر چون رئیس قبایل عرب گشت در خواب به او گفتند که (بَرّه بنت مرّ بـن اَدّ بـن طـابـخه بن الیاس ) را بگیر که از بطن وى باید فرزندى یگانه به جهان آید. پس کنانه ، برّه را تزویج نمود و از وى سه پسر آورد:

۱ ـ نَضْر ۲ ـ ملک ۳ ـ مِلّکان ونیز هاله راکه از قبیله اءزْد بود به حباله نکاح در آورد و از وى پسرى آورد مسمى به (عبد مناه ) و در جمله پسران نور نبوى از جبین نضر ساطع بود وجه تسمیه او به نضر نضارت وجه اوست واو را قریش نیز گویند و هر قبیله اى که نسبش به نضر پیوندد، او را قریش خوانند و در وجه نامیدن نضر به قریش بـه اخـتـلاف سـخن گفته اند و شاید از همه بهتر آن باشد که چون نضر مردى بزرگ و باحصافت بود و سیادت قوم داشت پراکندگان قبیله را فراهم کرد و بیشتر هر صباح بر سـر خـوان گـسـترده او مجتمع مى شدند از این روى (قریش ) لقب یافت ؛ چه (تقرّش ) بـه مـعنى (تجمّع ) است و نضر را دو پسر بود یکى مالک و دیگرى یَخْلُد و نور نبوّت در جـبـیـن مـالک بـود و مـادرش عاتکه بنت عدوان بن عمرو بن قیس ‍ بن عیلان است و مالک را پـسرى بود فِهْر نام داشت و مادرش جَنْدَلَه بِنْت حارث جُرْهُمیّه است و فِهْر رئیـس مردم بود در مکه و او را جمع آورنده قریش ‍ گویند و او را چهار پسر بود از لیلى بـنـت سـعـد بـن هـذیـل : ۱ ـ غالب ۲ ـ محارب ۳ ـ حارث ۴ ـ اسد. از میان همه نور نبوّت به (غالب ) منتقل شد.
و (غـالب ) را دو پـسر بود از سَلْمى بنت عمرو بن ربیعه خزاعیّه : ۱ ـ لُوَىّ ۲ ـ تیم . و نـور شـریـف نـبـوّت بـه (لُوَىّ) مـنتقل شد و آن تصغیر (لا ى ) است که به معنى نور است و او را چهار پسر بود: ۱ ـ کعب ۲ ـ عـامـر ۳ ـ سـامـه ۴ ـ عـوف . و در مـیـان هـمـگـى نـور نـبـوت بـه (کـعـب ) منتقل شد.
مادرش ماریه دختر کعب قضاعیه بوده و کعب بن لُوَىّ از صنادید عرب بود و در قبیله قریش از هـمـه کـس بـرتـرى داشت و درگاهش ملجاء و پناه پناهندگان بود و مردم عرب را قانون چـنـان بـود کـه هـرگـاه داهـیـه عـظـیـم یـا کـارى مـُعـجـب روى مـى داد سـال آن واقـعـه را تـاریـخ خـویـش مـى نـهـادنـد. لا جـَرَم سـال وفـات او را کـه ۵۶۴۴ بـعـد از هـبـوط آدم بـود تـاریـخ کـردنـد تـا عـام الفیل و او را سه پسر بود از محشیّه دختر شیبان :
۱ ـ مـُرّه ۲ ـ عـدى ۳ ـ هـُصـَیـْص ، و هـُصـَیـْص (بـه مـهملات کزُبَیْر) از برادران دیگر بزرگتر بود و او را پسرى بود به نام عمرو و عمرو دو پسر داشت یکى (سـهم ) و دیگرى (جُمَح ) و به (سهم ) منسوب است عَمْر و عاص و به (جـُمـَح ) مـنـسـوب اسـت عـثـمان بن مظعون و صفوان بن امیّه و ابومحذوره که مؤ ذّن پیغمبر صـلى اللّه علیه و آله و سلّم بود، و به عدىّ بن کعب منسوب است عمر بن خطّاب و مُرّه بن کـعـب هـمـان اسـت کـه نـور مـحـمـدى صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم از کـعـب بـه وى منتقل شده و او را سه پسر بود.
کـلاب مـادرش هـنـد دخـتـر سرىّ بن ثعلبه است و دو پسر دیگر تَیْم (بفتح تاء و سکون یـاء) و یـَقـَظـه (به فتح یاء و قاف ) و مادر این دو پسر بارقیه و به تَیْم منسوب است قـبـیـله ابـوبـکـرو طـلحـه ؛ و یـقظه را پسرى بود مخزوم نام که قبیله بنى مخزوم به وى مـنـسـوبـنـد و از ایـشـان اسـت امّ سـَلَمـه و خـالد بـن الولیـد و ابوجهل ، و کلاب بن مرّه را دو پسر بود یکى زهره که منسوب است به آن آمنه مادر حضرت پـیـغـمـبـر صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم و ابـن ابـى وقـّاص و عـبدالرّحمن بن عوف ، دوم قـُصـَىّ) و نـامش زید است و او را قُصىّ گفتند بدان جهت که مادرش فاطمه بـنـت سعد بعد از وفات کلاب به ربیعه بن حرم قضاعى شوهر کرد، زهره راکه فرزند بـزرگـتـرش بـود در مـکـّه بـگـذاشـت و قـُصـىّ را کـه خردسال بود با خود برداشت به اتفاق شوهرش به میان قضاعه آمد و چون قُصىّ از مکه دور افتاد او را قُصىّ گفتند که به معنى دور شده است و چون قُصىّ بزرگ شد هنگام حجّ مـادر خـود فـاطـمـه را بـا بـرادر مادرى خود زرّاج بن ربیعه وداع کرد به اتفاق جماعتى از قضاعه که عزیمت مکّه داشتند به مکّه آمد و در آنجا در نزد برادر خود زهره بماند چندان که به مرتبه ملکى رسید.
و در آن زمان بزرگ مکّه حُلَیْل بن حَبْسِیّه بود و در مردم خزاعه که بعد از جـُرْهُمیان بر مکّه مستولى شده بودند حکومت داشت و او را دختران و پسران بود او از جمله دخـتـران او حـُبـّى بـود قـصـىّ او را بـه نـکـاح خود درآورد و از پس آنکه روزگـارى بـا او هـم بالین بود بلاى وبا و رنج رُعاف در مکّه پدید آمد پس جلیل و مردم خزاعه از مکّه به در شدند. جلیل در بیرون مکّه بمرد و هنگام رحلت وصیّت کـرد کـه بـعد از او کلید داشتن خانه مکّه با دخترش حُبّى باشد و اَبُوغُبْشان الْمِلْکانى در این منصب حجابت با حُبّى مشارکت کند و این کار بدینگونه برقرار شد تا قصىّ را از حبّى چهار پسر به وجود آمد:
۱ ـ عَبْد مَناف ۲ ـ عَبْد العُزّ ى ۳ ـ عَبْدالقُصَىّ ۴ ـ عَبْدُ الدّ ار.
قـُصـَى با حُبّى گفت : سزاوار است که کلید خانه مکّه را به پسرت عبدالدّار سپارى تا این میراث از فرزندان اسماعیل علیه السّلام به در نشود، حبّى گفت : من از فرزند خود هیچ چـیـز دریـغ ندارم امّا با اَبُوغُبْشان که به حکم وصیّت پدرم با من شریک است چه کنم ؟ قـصـىّ گـفـت : چـاره آن بر من آسان است . پس حُبّى حقّ خویش را به فرزند خود عبدالدّار گـذاشـت و قـصـىّ از پـس چـنـد روزى بـه طـائف رفـت و اَبـُوغـُبـْشان در آنجا بود. شبى اَبـُوغـُبـْشـان بـزمـى آراسـت و بـه خـوردن شـراب مـشـغـول شـد، قـصـىّ در آن مـجـلس حـضـور داشـت چـون اَبـُوغـُبْشان را نیک مست یافت و از عقل بیگانه اش ‍ دید منصب حجابت مکّه را از او به یک خیک شراب بخرید و این بیع را سخت محکم کرد و چند گواه بگرفت و کلید خانه را از وى گرفته و به شتاب تمام به مکّه آمد و خلق را انجمن ساخت و کلید را به دست فرزند خود عبدالدّار داد و از آن سوى اَبُوغُبْشان چـون از مـسـتـى بـه هـوش آمـد سـخـت پـشـیـمـان شـد و چـاره نـدیـد و در عـرب ضـرب المَثَل شد که گفتند:
(اَحُمَقُ مِنْ اَبى غُبْشان ، اَنْدَمُ مِنْ اَبى غُبْشان ، اَخْسَرُ صفَقه مِنْ اَبى غُبْشان ).
بـالجـمـله ، چـون قـصـىّ مـِفـْتاح از ابوغبشان بگرفت و بر قریش مهتر و امیر شد منصب سقایت و حجابت و رفادت ولوا و نَدْوه و دیگر کارها مخصوص او گشت و (سقایت ) آن بود کـه حـاجـیـان را آب دادى و (حـجـابـت ) کلید داشتن خانه مکّه را گفتندى و او حاجیان را به خـانـه مـکـّه راه دادى و (رفـادت ) بـه مـعـنـى طـعـام دادن اسـت و رسـم بـود کـه هـر سـال چـنـدان طـعام فراهم کردندى که همه حاجیان را کافى بودى و به مُزْدَلِفَه آورده بر ایـشـان بخش فرمودى و (لوا) آن بود که هرگاه قُصىّ سپاهى از مکّه بیرون فرستادى بـراى امـیـران لشـکر یک لوا بستى و تا عهد رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم این قانون در میان اولاد قصىّ برقرار بود و (نَدْوه ) مشورت باشد و آن چنان بود که قصىّ در جنب خانه خداى زمینى بخرید و خانه اى بنا کرد و از آن یک در به مسجد گذاشت و آن را د ارالنَّدْوَه نـام نـهـاد هـرگاه کارى پیش آمد بزرگان قریش را در آنجا انجمن کرده شورى افکند.
بـالجـمـله ؛ قـصـىّ قـریـش را مجتمع ساخت و گفت : اى معشر قریش ، شما همسایه خدائید و اهل بیت اوئید و حاجیان میهمان خدا و زُوّار اویند؛ پس بر شما هست که ایشان را طعام و شراب مـهـیـّا کـنـیـد تـا آنـکـه از مکّه خارج شوند. و قریش تازمان اسلام بدین طریق بودند آنگاه قُصىّ زمین مکّه را چهار قسم نمود و قریش را ساکن فرمود.
امـّا بـَنـى خُزاعه و بَنى بَکْر که در مکّه استیلا داشتند چون غلبه قصىّ را دیدند و کلید خـانـه را بـه دسـت بـیـگـانـه یـافـتـنـد سـپـاهـى گرد کرده با او مصاف دادند و در دفعه اوّل قـصـىّ شـکـسـت خورد، پس برادر مادرى قصىّ (زرّاج بن ربیعه ) با دیگر برادران خـود از ربـیعه با جماعتى از قُضاعه به اعانت قصىّ آمدند با خُزاعه جنگ کردند تا آنکه قـصـىّ غـلبـه کـرد پـس بـر قـصـىّ بـه سـلطـنـت سـلام دادنـد و او اوّل مـَلِک است که سلطنت قریش و عرب یافت و پراکندگان قریش را جمع کرده و هرکس را در مکه جائى معیّن بداد از این جهت او را (مُجَمِّعْ) گفتند
مطالب مشابه
در ذکر نسب رسول خدا{مضر- الیاس}
در ذکر نسب پیامبر (ص) -(عدنان معد نزار)
در نسب شریف حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم