((شریف )) صلاح الدین ایوبى را هدیه فرستاد. پیام رسان ، یک به یک ، آنها را بیرون مى آورد و بر پادشاه عرضه مى داشت . تا باد بزنى از برگ خرما در آورد و گفت : اى پادشاه ! این باد بزنى است ، که نه پادشاه دیده است ، و نه هیچ یک از پدران او. پادشاه خشمگین شد و آن را گرفت و دید بر آن نوشته است :
من از نخلى هستم ، که در کنار من ، گور کسى است که از همه مردم گرامى تر است .
سعادت آن گور، چنان مرا شامل شد که در دست ابن ایوب قرار گرفتم ام .
و صلاح الدین دانست که آن باد بزن از برگ نخل مسجد رسول (ص ) است . پس ، آن را بوسید و بر سر نهاد و خطاب به پیامبر (ص ) گفت : راست گفتى ! راست گفتى !