حـضـرت بـاقـر عـلیـه السـلام فرمود: چون پیغمبر (ص ) را بآسمان بردند عرض کرد: پـروردگـارا حـال مؤ من نزد تو چگونه است ؟ فرمود: اى محمد هر که بدوستى از من اهانت کند آشکارا به جنگ من آمده و من بیارى دوستانم از هر چیزى شتابانترم ، و من در هر کارى که انـجـام دهـم آن انـدازه تـردید ندارم که در باره وفات مؤ من تردید دارم ، او از مرگ بدش آیـد، و مـن ناراحت کردن او را خوش ندارم ، و براستى برخى از بندگان مؤ من من هستند که جـز تـوانـگـرى آنـان را اصـلاح نـکـنـد (و حـالشـان را نـیـکـو نـسـازد) و اگـر بحال دیگرى او را در آورم نابود و هلاک گردد، و برخى از بندگان مؤ من من هستند که جز نـدارى و فـقـر آنـان را اصـلاح نـکـنـد، و اگـر او را بـحـال دیـگـرى بگردانم هر آینه هلاک گردد، و هیچیک از بندگانم بمن تقرب نجوید با عـمـلیـکـه نـزد مـن محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب کرده ام ، و بدرستیکه بوسیله نماز نـافـله بـمـن تـقـرب جـوید تا آنجا که من دوستش دارم ، و چون دوستش دارم آنگاه گوش او شـوم که بدان بشنود، و چشمش شوم که بدان ببیند، و زبانش گردم که بدان بگوید، و دسـتش شوم که بدان برگیرد، اگر بخواندم اجابتش کنم ، و اگر خواهشى از من کند باو بدهم .
اصول کافی جلد ۴ اصول کافی جلد ۴ باب کسیکه مسلمانان را آزار کند و خوارشان شمارد روایت ۸

شــرح :
ایـندو حدیث از لحاظ معنى از احادیث مشکله است که چند جاى آن احتیاج بشرح و توضیح دارد و دانـشـمـنـدان بـزرگـوار شـیـعـه هـر کـدام در خـور فهم مردمان شرحى بر آن نگاشته و تـوضـیـحـاتـى داده انـد، و مـا نـیـز بـنـوبـه خـود بـا رعـایـت کـمـال اخـتـصـار مـلخـصـى از آن کـلمـات را در چـنـد مـورد نقل مى کنیم :
از جـاهـائى کـه مـورد بـحـث در ایـن دو حـدیـث قرار گرفته است . آنجا که فرماید: (((و ما یـتـقـرب الى عـبـد بـشـى ء احـب …))) کـه از آن اسـتـفـاده شـود کـه عـمـل واجـب هـمـیـشـه از لحـاظ فـضـیـلت و ثـواب بـرتـر از عـمـل مـسـتـحـب است لکن مرحوم شهید در قواعد فرموده است : ما جاهائى داریم که از تحت این قـاعـده خـارج اسـت ، مـانـنـد بـرى ء کـردن ذمـه بـدهـکـار در مـقـابل مهلت دادن باوکه اولى مستحب است و دومى واجب و اولى فضیلتش در ثواب زیادتر است ، و مانند اعاده نماز واجبى که مکلف خوانده است با جماعت که دومى با اینکه مستحب است بـیـسـت و هـفـت درجـه بـرتـر از نـماز فراداى واجب است ، و مانند نماز در بقاع شریفه که بـرتـر از غـیـر آن اسـت بـعـد هـزار بـرابـر تـا دوازده بـرابـر دیـگـر مـوارد، و در حـل آن گـفـتـه اسـت : ولى در تـمـام ایـن موارد در حقیقت مستحب با خود واجب نیست ، و فزونى ثـواب بـخـاطـر اینست که مشتمل بر مصلحتى زائد برانجام واجب است نه بخاطر آن قید، و مـجـلسـى (ره ) پـس از مـنـاقـشـاتـى در این کلام گوید: ممکن است این اخبار و نظائر آن که دلالت بـر بـرترى واجب بر مستحب کند مخصوص بنوع خودش باشد مانند برترى نماز واجـب بـر مـسـتـحب ، و بنابراین لازم نیاید که رد سلام واجب (مثلا) برتر باشد از یک حج مستحب یا نماز جعفر و یا ساختن پل یا مدرسه بزرگى .
۲ـ در آنجا که فرماید: (((و ما ترددت فى شى ء… در هیچ چیز تردید نکردم مانند تردید در مـرگ مـؤ مـن …))) کـه نـسـبـت تـردیـد بـه خـداى سـبـحـان احـتـیـاج بـه تـاءویـل دارد و در تاءویل آن وجوهى گفته اند یکى اینکه ممکن است تردید اشاره بمحو و اثـبات در لوحشان باشد، زیرا اجل و زمان مرگش در یک زمان معینى در لوح نوشته شده ، و آن بـنـده دعـاى در تـاءخـیـر آن کند یا صدقه بدهد، و خداوند آنرا محو کرده و مرگش زا بـزمـان دیـگـرى انـدازد، پـس این کار همانند کار شخص متردد است و بطور استعاره بر او تردید اطلاق شده .
وجه دیگر اینکه مقصود از تردد در حدیث برطرف کردن کراهتى است که بنده از مرک دارد و رفع علاقه او از دنیا که این احتیاج به پیش آوردن حالاتى از جانب پروردگار دارد که یـکـسـره عـلاقـه او را از دنـیـا بـکـنـد و کـراهـتـش را از مـرک زائل کـنـد، مـانـنـد مرض . پیرى . زمینگیرى . فقر. و احتیاج . بلاهاى ناگهانى و شدید و امثال اینها که تدیجا مرک را بر بنده خدا آسان کند و مشتاق آن گردد و در این حدیث از این معنى تعبیر به تردید شده چون از جهت وصف با کار شخص متردد شبیه است .
۳ـ در مـعنى جمله که فرماید: (((فاذا اءحببته کنت سمعه … چون او را دوست داشتم گوش او گـردم کـه بـدان بـشـنـود…)))کـه بـه ظـاهـر آن نـمـى شـود چـنـگ زد و نـیـاز بـه تـاءویـل دارد و بـرخـى از صـوفـیـه بـه ظـاهـر آن تـمـسـک کـرده و قـائل بـه اتـحـاد و حلول شده اند و از استعارات لطیفه که در بواطن این الفاظ است روى بـر تـافـتـه و بـه گـمـراهـى افـتـاده انـد و دیگران را نیز گمراه ساخته اند، با اینکه حـلول و اتـحـاد نزد تمام خردمندان محال است ، و چگونه ممکن است چیزى که با تمام اشیائ در حقیقت و آثار متباین است متحد گردد، در صورتیکه اینان در کفر صریحى که گفته اند از اتـحـاد و حـلول بـا خـصـوص عـارفان و محبین اکنفا نکرده اند، و خداى سبحان را با همه موجودات حتى سگان و خوکان و قاذورات متحد دانسته اند و پروردگار سبحان منزه است از ایـن گـفـتـار سـخیف که هیچ خردمندى حتى قائلین به این گفتار به اتحاد خودشان با این مـوجـودات پست تن در ندهند و اتحاد بوجود ناتوان پستى چون خود را با آنها نپذیرند و خـود را بـرتـر از آن دانـنـد تـا چـه رسـد بـه آفـریـدگـار جـهـانـیـان ، و در تـاءویـل ایـن اخـبـار کـه بـر طـریـق استعاره و مجاز وارد شده و مانند آن در قرآن و حدیث و سـخـنـان دانـشـمـنـدان عـرب بـسـیـار اسـت و جـوهـى گـفـتـه انـد: اول آنـکـه ایـنـگونه تعبیرات براى مبالغه در قرب بخدا است و بخاطر بیان تسلط محبت بر ظاهر و باطن و عیان و نهان بنده است ، پس مقصود، واللّه اعلم اینست که چون بنده ام را دوسـت دارم او را بـمقام انس خود بکشم ، و داخل عالم قدس گردانم و اندیشه اش را غرق در اسـرار مـلکوت کنم ، و حواسش را در تصرف نورانیت انوار جبروت در آورم ، پس قدمش در مـقـام قـرب ثـابت گردد، و گوشت و خونش بمحبت آمیخته گردد تا آنجا که یکسره از نفس خـود غـافـل گـردد، و اغـیـار از نـظـر او پراکنده شوند و من بمنزله گوش و چشمش شوم ، چـنـانـچـه در مـبـالغـه مـحـبـت بـیـن دو دوسـت گـویـنـد: تـو گـوش و چـشـم و دل منى … دوم آنکه مقصود این باشد که بواسطه شدت محبت بحق تعالى و تخلق باخلاق خدا جلو علام از خود اراده و محبتى ندارد، و نشنود جز آنکه خدا خواهد، و نگاه نکند جز بآنچه خـدا دوسـت دارد… سـوم ایـنـکه خداوند سبحان در بدن انسان و قلب و روحش ‍ قواى ضعیفه بودیعت نهاده که تمامى آنها در معرض زوال و فنا است ، پس اگر آنها را در پیروى هواى نفس و شهوات جسمانى صرف کرد دستخوش زوال گردد و جز حسرت و ندامت اثرى از آنها بجاى نماند، و اگر در اطاعت پروردگار و پیروى او بکار برد خداوند آنها را نیرو دهد و تـقـویـت کـنـد تـا آنـجـا کـه یـکـسـره کـامـل گـردد و ابـدى شـود و امـثـال مـرگ و کـرى و کـورى و گنگى در او نقصى نیاورد، و چنان شود که در قبر و قیامت نـیـز هـمـانـنـد این عالم بشنود و ببیند و سخن گوید، چنانچه در حدیث شریفه نبوى است : (((مـا قـلعـت بـاب خیبر بقوه جسمانیه بل بقوه ربانیه ))) و این وجوه را شیخ بهائى قدس سره فرموده و دیگران از او نقل کرده اند.