– عبد الرحمن بن قاسم گوید:
ما یک روز نزد رسول خدا (ص) بودیم فرمود من دیشب عجایبى دیدم عرضکردم یا رسول اللّه چه دیدى ؟ براى ما نقل کن قربانت جان ما و اهل و اولاد ما، فرمود مردى از امتم را دیدم که ملک الموت آمده بود جانش را بگیرد و احسان به پدر و مادر آمد و او را بازداشت ، مردى از امتم را دیدم که عذاب قبر بر او چنگال گشوده وضویش آمد و آن را بازداشت ، مردى از امتم را دیدم که شیاطین گردش را گرفته بودند ذکر خداى عز و جل آمد از میان آنها نجاتش داد،

مردى از امتم را دیدم که فرشته هاى عذاب دوره اش کرده بودند و نمازش آمد و جلو آنها را گرفت ، مردى از امتم را دیدم که از تشنگى له له میزد و بهر حوضى میرسید ممنوع میشد، روزه ماه رمضانش آمد و او را سیراب کرد، مردى از امتم را دیدم که بهر حلقه اى از انبیاء نزدیک میشد او را میراندند و غسل جنابتش آمد دست او را گرفت و پهلوى منش نشانید، مردى از امتم را دیدم که از شش جهت در تاریکى فرو بود حج و عمره اش ‍ آمدند و او را از تاریکى در آوردند و بروشنى رسانیدند، مردى از امتم را دیدم که با مؤمنان سخن میکرد و با او سخن نمیکردند و صله رحمش آمد و گفت اى گروه مؤمنان با او سخن کنید که او صله رحم میکرد مؤمنان با او سخن کردند و دست دادند و با آنها همراه شد، مردى از امتم را دیدم که دست و روى خود را سپر شراره آتش کرده بود، صدقه اش آمد سرپوش سر و سپر روى او شد، مردى از امتم را دیدم که ماموران دوزخ او را از هر سو درگرفته بودند و امر بمعروف و نهى از منکرش آمدند و او را از دست آنها رها کردند و بملائکه رحمت سپردند، مردى از امتم را دیدم که بزانو در آمده و میان او و رحمت خدا پرده ایست حسن خلقش آمد و او را وارد رحمت خدا کرد، مردى از امتم را دیدم که نامه عملش از سمت چپ روان بود خوف او از خدا آمد و نامه عملش را گرفت و بدست راستش داد، مردى از امتم را دیدم که میزانش سبک بود و بسیارى از نمازها را خوانده بود آمد و میزانش را سنگین کرد، مردى از امتم را دیدم که بر پرتگاه دوزخ بود و امید او بخدا آمد و او را نجات داد، مردى از امتم را دیدم در آتش سرازیر بود اشکها که از خوف خدا ریخته بود آمدند او را در آوردند، مردى از امتم را دیدم چون شاخه خرما در برابر باد سخت بر صراط میلرزید خوش گمانى او بخدا آمد و او را آرام کرد و از صراط گذشت ، مردى از امتم را دیدم روى صراط گاهى سینه میکشید و گاهى سر دست میرفت و گاهى آویزان میشد صلواتى که بر من فرستاده بود آمد و او را بر پا داشت و از صراط گذشت ، مردى از امتم را دیدم که بدرهاى بهشت میرفت و بهر درى میرسید بروى او بسته میشد شهادت او بیگانگى خدا از روى راستى آمد و درهاى بهشت را بروى او گشود.

امالی صدوق