پادشاهی دُر ثمینی داشت
بهر انگشترین نگینی داشت

خواست نقشی که باشدش دو ثمر
هر زبان کافکند به نقش نظر

وقت شادی نگیردش غفلت
گاه انده نباشدش محنت

هرچه فرزانه بود آن ایام
کرد اندیشهٔ ولی همه خام

ژنده پوشی پدید شد آندم
گفت بنویس بگذرد این هم

شاه را این سخن فتاد پسند
چون شکرخنده از لب چون قند

ز آنکه گر پیش آید او را غم
بیند او بگذرد شود خرم

ور بود هم به عیش خوش اندر
بیند او بگذرد شود ابتر

ای کریم بحق علی الاطلاق
به حق آن که داد این سه طلاق

که به اسرار ده تو آن کردار
که بود آن مطابق گفتار
ملا هادی سبزواری