حکایتی از امام سجاد (ع)

بدون نظر »

عبد الرزاق گوید:
کنیزکی از امام چهارم آب به دست او می ریخت که برای نماز وضوء سازد ابریق از دست آن کنیزک به روی آن حضرت افتاد و آن را مجروح کرد امام سر بلند کرد به جانب او، کنیزک گفت خدا میفرماید (آل عمران ۱۳۴) آنها که خشم خود از مردم فرو خورند، فرمود خشم خود را فرو خوردم کنیزک گفت و آنها که از مردم درگذرند فرمود خدا از تو بگذرد عرضکرد خدا محسنان را دوست دارد فرمود برو که تو آزادی .
______________________
آیه ۱۳۴ سوره مبارکه آل عمران
الَّذِینَ یُنفِقُونَ فِی السَّرَّاء وَالضَّرَّاء وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ
همانان که در فراخی و تنگی انفاق می کنند و خشم خود را فرو می‏برند و از مردم در می ‏گذرند و خداوند نکوکاران را دوست دارد
ابریق =اب ریز – افتابه – آوند چرمین لوله دار که بدان وضو سازند

خیر دنیا و آخرت

بدون نظر »

مردی به حسین بن علی (ع) نوشت :
مرا از خیر دنیا و آخرت آگاه کن ، به او نوشت
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اما بعد هر که رضای خدا جوید در برابر خشم مردم خدا امورش را کفایت کند و هر که رضای مردم جوید در برابر خشم خدا، خدا او را به مردم واگذارد و السلام .

نشانه مومن

بدون نظر »

رسول خدا (ص) فرمود:
هر که از گناه خودش بدش آید و کار ثوابش او را شاد کند مؤمن است .

دیدار از برادر دینی

بدون نظر »

امام باقر (ع) فرمود:
فرشته ای به مردی گذشت که بر در خانه ایستاده بود به او گفت ای بنده خدا برای چه بر در این خانه ایستادی ؟ گفت برادری در آن دارم که میخواهم به او سلام دهم ، گفت با او خویشی نزدیک داری یا با او نیازی داری ؟ گفت نه خویشی دارم و نه نیازی به او دارم برادر دینی منست و به احترام او میخواهم از او احوال پرسی کنم و به او سلام دهم برای خدا پروردگار عالمیان ، آن فرشته گفت من از طرف خدا به تو فرستاده شدم و او به تو سلام فرستاده و میفرماید همانا مرا خواستی و از من پژوهش کردی من بهشت را به تو واجب کردم و از خشمم معاف ساختم و از دوزخ امانت دادم .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

بدون نظر »

ارسطو گفت : بی نیاز، در غربت در وطن خویش است و نیازمند در وطن خوییش غریب است .
*************************
ابوالشمقمق ، شاعری ظریف و مشهور بود که به سبب ، ژندگی جامه اش از بیرون آمدن از خانه و ظاهر شدن میان مردم شرم داشت . و یکی از دوستانش به قصد تسلی دادن او از بدی حالش گفت : ای ابا الشمقمق ! ترا بشارت باد! که روایت شده است که برهنگان دنیا در آن دنیا پوشیده اند. و او گفت : اگر راست باشد، بخدا! که من در روز رستاخیز بزاز خواهم بود.
****************************
حکیمی گفت : مالی که پس از مرگ به دشمن بگذارم ، بهتر از آنست که در زندگی به دوستی نیازمند شوم . اگر دشمن تو را بیند و خواهد، بهتر از آنست که نیازمند شوی و حاجت به دوست بری
***********************************.
چون دشمن به تو نیازمند شود، دوستدار بقای تست و اگر دوست از تو بی نیاز شود، دیدارت بر او خوار آید.
***********************************
جز پنج چیز، همه دنیا زاید است . نانی که ترا سیر کند، آبی که تشنگی ات فرونشاند.، جامه ای که تو را بپوشاند.، خانه ای که در آن بنشینی .، دانشی که به کار بری ..
کشکول شیخ بهایی

سخن عارفان

بدون نظر »

فضیل عیاض گفت : نمی بینی که خداوند چگونه دنیا را از دوستان خویش ‍ دور می کند؟ و تلخی گرسنگی و عریانی و نیازمندی را به آنان می چشاند؟ همچنان که مادری مهربان ، گاه ، در قنداق فرزند خویش ‍ ((گیاه صبر)) می پاشد و گاه ((حضض مکی )) و قصد بهبود او را دارد.
*************************
حکیمی را پرسیدند: زهد چیست ؟ گفت آنست که در جستجوی نبوده نباشی ، تا بوده را از دست بدهی .
کشکول شیخ بهایی

سخن بزرگان

بدون نظر »

آن که خویش را گرامی دارد، دنیا در چشم او خوار است
*****************
به روزگار کودکی اسکندر، ارسطو او را گفت : چون به فرمانروایی رسی ، مرا در کجا جای خواهی داد؟ و او گفت : آنجا که فرمانبریت قرار دهد.
**********************
خدایش پاداشن نیک دهاد!
از دوستت پاکی ها را بپذیر! و کدورت ها را رهاکن ! روزگار عمر، کوتاه تر از آنست که دوست را سرزنش کنی
*********************.

امیرالمومنین (ع ) فرمود: نسبت همه شهرها بر تو یکسانست . بهترین شهرها آنست که خواسته های تو را بر آورد.
سخن نیکو صدقه است
. صدقه ، خویشان را هم صدقه و هم صله است .
****************************
در حدیث آمده است : هرگاه ((هدیه )) از دری وارد شود، ((امانت )) از در بیرون رود. و نیز: خردمند، آنست که امروز از بهر فردا بکوشد، پیش از آن که کار از دست برود.
کشکول شیخ بهایی

حکایتی از انو شیروان و بزرگمهر

بدون نظر »

در یکی از کتاب های تاریخی آمده است که : انوشیروان ، بر بزگمهر خشم گرفت و او را در خانه ای تاریک به زندان افکند. و دستور داد تا او را به زنجیر کنند. و روزگاری به چنین حالی ماند. آنگاه کسی را نزد او فرستاد، تا از حالش بپرسد. فرستاده او را قویدل و آرام یافت . آنگاه ، او را گفتند: چگونه است که در این حالت سختی و تنگی ، ترا چنین فارغ می بینیم ؟ گفت : شش آمیزه را به هم درآمیخته و خمیر کرده و بکار داشته ام و چنین است که به این حال مانده ام ، که می بینید. گفتند: از این آمیزه ها ما را نیز بگوی ، تا به هنگام گرفتاری به کار بریم . و او گفت : اما، آمیزه نخستین ، اطمینان به خدای عزیز و بزرگست . دوم این که : آن چه مقدرست ، همان خواهد شد و سوم این که محنت رسیده را صبر، بهترینست . چهارم این که : اگر صبر نکنم ، چه کنم ؟ از این رو، کار را به زاری ، بیش از این ، بر خود سخت نکنم . پنجم این که از این وضع که من ، در آنم ، بسیار بدتر نیز خواهد بود. و ششم این که از این ساعت ، تا بدان ساعت ، گشایشی خواهد بود. سخن بزرگمهر را به انوشیروان رساندند و او را آزاد کرد و گرامی داشت .
کشکول شیخ بهایی

شرح حال بزرگان (غزالی )

بدون نظر »

حجه الاسلام ابو حامد محمد غزالی ، روزگاری در نیشاپور، شاگرد امام الحرمین جوینی بود و پس از مرگ وی ، از آنجا رفت و از کسان انگشت شماری ست که در دانش به جایی رسید. سپس به بغداد رفت و شگفتی دانشمندان عراق را برانگیخت و شهرت یافت و تدریس در نظامیه به او واگذار شد. و در حدود سیصد تن از مدرسان بغداد و بیش از صد تن از فرزندان امیران در مجلس درس او حاضر می یافتند. سپس ، همه این ها را ترک کرد و به زهد روی آورد، و گوشه نشین شد. و به عبادت پرداخت . روزگاری در دمشق ، اقامت داشت و در آنجا کتاب ((احیاء)) را تصنیف کرد. سپس ، به بیت المقدس رفت و آنگاه به مصر و در اسکنریه مقیم شد. و سرانجام به وطن اصلی خویش – توس – آمد و خلوت گزید و کتاب های سودمند کرد.
*************
غزالی ، منسوب است به ((غزاله )) از روستاهای توس . از یکی از صالحان حکایت شده است که گفت : غزالی را در بیابانی دیدم مرقع پوشیده و عصا و مشکی در دست . گفتم : ای امام ! تدریس در بغداد، بهتر ار این نبود؟ نگاهی به تحقیر بر من افکند و گفت : آنگاه که ماه سعادت از فلک ارادت نورفشانی کند، خورشید اصول ، به مغرب وصول ، بال گشاید:
عشق ((لیلی )) و ((سعدی )) را رها کردم و به سوی همسفر نخستین منزلم بازگشتم . گرچه شوق های بسیار مرا خواندند که : این سر منزل معشوق است . درنگ کن ! و فرود آی !
کشکول شیخ بهایی

خود شناسی

بدون نظر »

از دیوان منسوب به امیرالمونین (ع ):
داروی تو، در وجود توست و نمی دانی ، و درد تو نیز از تست و آن را نمی شناسی . خویش را جرمی کوچک می شماری ، اما جهانی بزرگ در تو پیچیده است . تو آن کتاب مبینی هستی که حرف های آن ، پنهانی ها را آشکار می کند.
کشکول شیخ بهایی