خواب بین الطلوعین

بدون نظر »

در ((شرح شهاب )) از ((راوندی )) نقل شده است که : در اخبار آمده است از دمیدن صبح ، تا طلوع خورشید، خواب ، ناپسند است . چه ، آن ، وقت تقسیم روزیست .

عزت و بی نیازی

بدون نظر »

حکیمی گفته است : اگر جویای عزتی ، آن را در اطاعت بجوی ! و اگر بی نیازی خواهی ، از قناعت بخواه ! آن که خدای را اطاعت کند، پیروزیش ‍ افزون شود و آن که قناعت پیشه کند، فقر از او دور شود.

پندی از قابوس وشمگیر

بدون نظر »

بر بازوبند قابوس و شمگیر به خط او نوشته بود: اگر بیوفایی ، سرشت آدمیان است ، پس ، به هر کس اعتماد داشتن عجز است و اگر مرگ به ناچار خواهد آمد، تکیه کردن به دنیا نادانی ست و اگر تقدیر حتمی است ، پس ، دوراندیشی بیهوده است .

حکایت هدیه وزیر

بدون نظر »

ادیبی ، از وزیری شتری خواست . و او برایش فرستاد. اما، شتری ضعیف و نحیف . و ادیب به او نوشت : شتر را دیدم که در روزگاران دور به دنیا آمده است ، و گویا از پرورش یافتگان قوم عاد است . روزگاران را پشت سر گذارده است و به گمانم ، از آن جفت هایی است که در کشتی نوح گذاشته شد تا به وسیله آن ، نسل شتر باقی بماند.
شتریست زار و زبون و خشک و لاغر که خردمند، از طول عمر او به شگفتی می ماند و حرکت از وی شرمنده است . زیرا، استخوانی چند است که در میان پوست و پشمی در آمده است که اگر آن را پیش درنده ای اندازند، از خوردنش خودداری کند و اگر نزد گرگ اندازند، از دریدنش ‍ اکراه دارد.
روزگاریست که از علف خوردن افتاده است و از چراگاه روی برتافته . علف را به خواب می بیند و جو را در عالم خیال می شناسد.
اینک ! به حیرتم که آیا آن را نگاهش دارم ؟ که رنج روزگار کشد، یا بکشمش که کمک خرجم باشد. باز، مایلم که بماند، زیرا، علاقه بسیاری به ثمر و ذخیره آینده دارم . اما، نه سببی برای کشتنش دارم و نه فایده ای در نگه داشتنش . زیرا، ماده نیست ، تا بزاید و جوان هم نیست که تولید مثل کند. و نه سالم است که چرا کند و باقی بماند.
باز، منصرف شده ، گفتم : آن را بکشم و برای زن و فرزندم خوراک تهیه کنم . قورمه کنم . اما همین که آتش افروختم و کارد تیز شد و قصاب آستین بالا زد، شتر گفت : اگر مرا پر گوشت پنداشته ای ، دوباره خوب نگاه کن !
و گفت : در کشتن من چه فایده ؟ جز نفسی ضعیف از من باقی نمانده است . و جز چشمانی که مردمکش به یک جا ثابت است . من گوشتی ندارم که در خور خوردن باشد. چون ، روزگار گوشتم را خورده است و پوستی ندارم که شایسته دباغی باشد. زیرا، گذشت روزگاران ، پوستم را دریده است و پشمی در خور رشتن ندارم . زیرا حوادث ، کرکم را کنده است . اگر مرا برای سوختن بخواهی ، جز کف پشکلی باقی نمی ماند و حرارت آتشم به پخته کردن گوشتم وفا نمی کند. دیدم ، راست می گوید و در مشورت ، هیچ نکته ای را فرونگذاشته است و ندانستم که کدام یک از کارهایش بیشتر مورد شگفتی منست ؟ رفتاری که روزگار با او کرده ، یا صبر او بر بلا و سختی ؟ یا قدرتی که تو در نگهداری او به خرج داده ای و او را بدین حال باقی گذاشته ای و یا ارزشی که برای دوستت قائل شده و به او چنین هدیه بی ارزشی داده ای . بویژه که گویی آن شتر، سر از گور برداشته و یا شتری است که به هنگام نفخ صور، دوباره زنده شده است .

حق مومن بر مومن

بدون نظر »

به سند معتبر منقول است که : معلی بن خنیس از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام پرسید که حق مسلمان بر مسلمان چیست فرمود، که هفت حق است که هر یک از آنها واجبست و اگریکی از آنها را ترک کند، از دوستی و طاعت خدا بدر می رود، پرسید که آنها چیست فرمود که میترسم که بدانی و به عمل نیاوری و رعایت آنها نکنی ، آسانترین آن حقوق آنست که آنچه از برای خوددوست میداری از برای او دوست داری ، آنچه از برای خود نمی خواهی از برای او نخواهی ، دویم آنکه بپرهیزی از غضب او و پیروی خوشنودی او بکنی ، آنچه فرماید اطاعت کنی سیم آن که یاری به جان و مال و به زبان و به دست و به پا، چهارم آنکه دیده و راهنمای و آئینه او باشی ، پنجم آنکه تو سیر نباشی و او گرسته باشد، تو سیراب نباشی و او تشنه باشد، تو پوشیده نباشی و او عریان باشد، ششم آنکه اگر تو خدمتکار داشته باشی و او نداشته باشد، واجبست که خادم خود را بفرستی که جامه اش را بشوید، طعامش را بسازد و رختخوابش را بگستراند، هفتم آنکه اگر ترا قسم دهد بعمل آوری و اگر بخانه دعوت کند قبول کنی ، اگر بیمار شود بعیادتش بروی ، اگر بمیرد بجنازه اش حاضر شوی ، اگر دانی که حاجتی دارد پیش ‍ گیری ببر آوردن آن پیش از آنکه او تو سؤ ال کند، چون چنین کنی پیوند کرده محبت خود را بمحبت او و محبت او را بمحبت خود.
به سندهای معتبره از حضرت رسول صلّی اللّه علیه وآله وسلّم منقول است که : مؤ من را بر مؤ من هفت حق واجبست ، اول آنکه در حضور او را تعظیم نماید، محبتش در سینه او باشد، مال خود را با او صرف نماید، غیبت اورا بر خود حرام داند، و چون بیمار شود بعیادت او رود، چون بمیرد بجنازه اش حاضر شود، و بعد از مرگش بغیر از نیکی او چیزی نگوید.
حلیه المتقین

سخن حکیمان

بدون نظر »

انوشیروان ، بزرگمهر را گفت : چه چیز برای انسان نیکوترست ؟ گفت : خردی که با آن زندگی کند. گفت : اگر نبود؟ گفت : دوستانی که او را به کارهای شایسته وا دارند. گفت : اگر نبود؟ گفت : مالی که با آن ، محبت مردم را به خود جلب کند. گفت : اگر نبود؟ گفت : لالی یی که با آن ، خاموشی گزیند. گفت : اگر نبود؟ گفت : مرگی که زود او را ببرد.
*******************
حکیمی فرزند را گفت : ای پسرکم ! بگذار! دینت برتر از عقلت باشد و کردارت برتر از گفتارت و ارزشت بیش از جامه ات .
**********************
حکیمی گفت : کارنامه اعمالتان را با بهترین کارها مجلد سازید!
************************
دیگری گفته است : در این روزها که همچون پرندگان در پروازند، برای آخرت خویش کار کنید!
کشکول شیخ بهاییی

پند هایی ازعارفان

بدون نظر »

مردی بر عارفی گذشت ، که نان و سبزی و نمک می خورد. او را گفت : ای بنده خدا! از دنیا، به همین خرسندی ؟ گفت : خواهی کسی را به تو نشان دهم که به بدتر از این خرسندست ؟ گفت : آری ! گفت : آن که به عوض ‍ آخرت ، به دنیا خرسند است .
************************
بشرحافی را گفتند: از کجا می خوری ؟ گفت : از آنجا که شما می خورید. اما، آن که خورد و گرید، همچون آن که خورد و خندد نیست
************************
ذوالنون مصری گفت : روزی از وادی کنعان بیرون رفتم . چون به بالای وادی رسیدم به ناگاه ، سایه ای دیدم که به سوی من می آید و می گوید: ((و بدا لهم من الله مالم یکونوا یحتسبون )). می گریست . چون سایه به من نزدیک شد، زنی را دیدم با جبه ای بر تن و مشکی بر دست . و مرا گفت : کیستی ؟ – بی آن که از من ترسد. – گفتم : مردی غریبم . گفت : ای فلان ! مگر با خدا غریبی یافت شود؟ با گفته او، به گریه افتادم . گفت : چه چیز به گریه ات انداخت ؟ گفتم : رسیدن دارو به دملی که به خوبی رسیده است . و دارو به زودی به نجاتش آمد. گفت : اگر راست می گویی ، چرا گریستی ؟ گفتم : خدا بر تو ببخشاید! مگر راستگو نمی گرید؟ گفت : نه ! گفتم : برای چه ؟ گفت : زیرا گریه دل را آرام می کند. ذوالنون گفت : بخدا! از سخن او، به تعجب ماندم .
کشکول شیخ بهایی

کلید طاعت

بدون نظر »

یحی معاذ (رازی ) گفت : طاعت ، گنجینه ای از گنجینه های خداست ، که کلید آن ، دعاست و زبانه های کلید، لقمه حلال .

معنی اخلاص از زبان بزرگان

بدون نظر »

از سخنان بزرگان در ((اخلاص )) سهل (بن عبدالله ؟) گفت : اخلاص ‍ آن است که سکون و حرکات بنده ، ویژه خدا باشد. دیگری گفت : اخلاص از هر چه بر نفس سخت ترست . چه ، او را از آن ، بهره ای نیست . و دیگری گفت : اخلاص در عمل ، آنست که آدمی ، پاداش کار خویش در دو جهان نخواهد. و (حارث ؟) محاسبی گفت : اخلاص ، بندگان را از کار خدا بیرون ساختن است . و دیگری گفت : اخلاص ، دوام مراقبت و فراموش ‍ کردن همه لذت هاست . و جنید گفت : اخلاص ، پاک ساختن کردارست از تیرگی ها.

پند حکیمان

بدون نظر »

حکیمی گفت : آدمی زادگان ، چه بینوایند! اگر آنچنان که از نیازمندی می ترسند، از آتش می ترسیدند. از هر دو نجات می یافتند. و چنان که به دنیا علاقه می ورزند، به بهشت اشتیاق می ورزیدند، هر دو را در می یافتند. و چنان که به ظاهر از بندگان خدا می ترسند، در باطن ، از خدا می ترسیدند، در هر دو دنیا نیکبخت می شدند.