ابابیل

بدون نظر »

ابومریم گوید: از امام باقر (علیه السلام ) از گفتار خدای عزوجل پرسیدم (که فرماید): (و فرستاد برایشان پرندگان ابابیل را (گروه گروه )، که پرتاب می کردند برایشان سنگهائی از سجیل ) (سوره فیل آیه ۳) فرمود: پرندگانی بودند در نزدیکی زمین که از طرف دریا آمدند، سرهاشان مانند سرهای پرندگان درنده و چنگالی همانند چنگال آنان داشتند. هر پرنده ای سه سنگ داشت دو سنگ در پا و یکی در منقار، و همچنان سنگها را بدانها زدند تا تنشان دانه آبله زد و تا به آنروز (در آنسرزمین ) آبله دیده نشده بود و نه آن نوع پرنده پیش از آن دیده شده بود و نه بعد از آن دیده شد، فرمود: و آنانکه از آن جماعت در آنروز گریختند (و از آن معرکه جانی بدر بردند) آمدند تا به (حضرموت ) که دره ای است در نزدیکی یمن رسیدند، در آنجا خداوند سیلی بر آنها فرستاد و همگی را غرق کرد، فرمود: و در آن دره از پانزده سال قبل هیچگاه آبی دیده نشده بود، و از این رو هنگامیکه آنها در آنجا مردند آنجا را به حضرموت (مرگ در رسید) نامیدند. .

حکایتی آموزنده در مورد اراده گناه

بدون نظر »

شیخ بهائی (ره ) در کشکول ذکر نموده که مرگ شخصی از ثروتمندان فرا رسید، در حال احتضار به او شهادتین تلقین کردند، او در عوض ، این شعر را خواند:
یا رب قائله و قد تعبت اءین الطریق الی حمام منجاب

و سبب خواندن او این شعر را عوض کلمه شهادت آن بود، که روزی زن عفیفه خوش صورتی از منزل خود در آمد که به حمام معروف منجاب برود پس راه حمام را پیدا نکرد و از راه رفتن خسته شد، مردی را بر در منزلی دید از او پرسید که حمام منجاب کجا است ؟ او اشاره کرد به منزل خود و گفت حمام این است آن زن به خیال حمام داخل خانه آن مرد شد. آن مرد فورا در را بر روی او بست و خواست که با او زنا کند. آن زن بیچاره دانست که گرفتار شده و چاره ندارد جز آنکه به تدبیر، خود را از چنگ او خلاص کند. لاجرم اظهار کرد کمال رغبت و سرور خود را به این کار و آنکه من چون بدنم کثیف و بدبوست که می خواستم به حمام بروم ، خوبست که یک مقدار عطر و بوی خوش برای من بگیری که من خود را برای تو خوشبو کنم و قدری هم غذا بگیری که با هم بخوریم ، و زود بیا که من مشتاق تو هستم . آن مرد چون کثرت رغبت آن زن را به خود دید مطمئن شد. او را در خانه گذاشت و برای گرفتن عطر و غذا از خانه بیرون رفت . چون آن مرد پا از خانه بیرون گذاشت آن زن از خانه بیرون رفت و خود را خلاص کرد. چون مرد برگشت زن را ندید و به جز حسرت چیزی عایدش نشد؛ الحال که آن مرد در حال احتضار است در فکر آن زن افتاده و قصه آن روز را در شعر عوض کلمه شهادت می خواند.
منازل الاخره

شراب خواری

بدون نظر »

شیخ کلینی از ابوبصیر روایت کرده که گفت : ام خالد معبدیه بر حضرت صادق (ع) وارد شد و من در خدمت آن حضرت بودم ، عرض کرد فدایت گردم مرا درد شکم می گیرد به طبیبان عراق مراجعه کردم آنها مرا سفارش به خوردن آبجو کردند ولی من از خوردن آن خودداری کردم چون می دانستم از آن کراهت دارید، پس دوست داشتم که از خود شما سوال کنم ، آن حضرت فرمود چه عاملی تو را از خوردن آن باز داشت ؟ گفتم من تا روز قیامت مطیع شما هستم . حضرت رو به ابی بصیر کرد و فرمود: ای ابا محمد آیا گوش نمی دهی به حرف این زن و مسائل او؟ سپس به آن زن فرمود تو را در خوردن حتی یک قطره از آن اذن نمی دهم ، همانا هنگام جان دادن از خوردن آن پشیمان خواهی شد. پس فرمود: آیا فهمیدی چه گفتم ؟
منازل الاخره

حسد سخن چینی وشراب خواری

بدون نظر »

نقل است که فضیل بن عیاض که یکی از رجال طریقت است شاگردی داشت که اعلم شاگردان او محسوب می شده ، وقتی ناخوش شد، هنگام احتضار، فضیل به بالین او آمد و نزدش نشست و شروع به خواندن یس کرد، آن شاگرد محتضر گفت : ای استاد این سوره را مخوان پس فضیل ساکت شد و به او گفت : بگو لا اله الا الله گفت : نمی گویم چون از آن بیزارم پس با این حال مرد. فضیل از مشاهده این حال بسی درهم شد، و به منزل خود رفت و بیرون نیامد؛ پس در خواب دید که او را به سوی جهنم می کشند. فضیل از او پرسید که تو اعلم شاگردان من بودی چه شد که خداوند معرفت را از تو گرفت و به عاقبت بد مردی ؟ گفت : برای سه چیز که در من بود اول نمامی و سخن چینی دوم حسد سوم آنکه من بیماری داشتم که به طبیبی مراجعه کرده بودم ، او به من گفته بود که در هر سال یک قدح شراب بخور که اگر نخوری این بیماری در تو باقی خواهد ماند. پس من به دستور آن طبیب شراب می خوردم . به خاطر این سه چیز پایان کار من بد شد و به آن حال مردم .

آداب متفرقه در لباس پوشیدن

بدون نظر »

از حضرت رسول صلّی اللّه علیه وآله وسلّم منقول است که نهی فرمود از عریان شدن در شب و روز
از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام منقول است که هرگاه مرد عریان شود شیطان به سوی او نظر میکند و طمع میکند در آنکه او را به معصیت در آورد.
و فرمود سزاوار نیست مرد را که جامه خود را از ران خود دور کند وقتیکه در میان جماعتی نشسته باشد
و فرمود که چون جامه را از بدن بیرون آورید بسم اللّه بگوئید تا جنیان نپوشند و اگر نگوئید جنیان آنجامه را میپوشند تا صبح .
از حضرت صادق علیه السلام منقول استکه سزاوار نیست زن مسلمان را که روپاک یا پیراهنی بپوشد که ته نمایان باشد.
از حضرت امام محمدباقر علیه السلام منقول است که عرض مقنعه حضرت فاطمه علیه السلام آن قدر بود که تانصف بازوی آنحضرت میرسید وهمه زنان را باید که چنین کنند.
از حضرت صادق علیه السلام به سند معتبر منقول استکه ادنای اسراف آنستکه جامه اندرون وبیرون یکی باشد.
در حدیث دیگر منقول است که اسحق بن عمار از آنحضرت پرسید که مؤ من میتواند ده پیراهن داشته باشد فرمود بلی گفت که بیست پیرهن فرمود بلی این اسراف نیست اسراف آن است که جامه که باید برای زینت نگاه داشته به عوض جامه که در وقت دیگر بپوشند بپوشی .
در روایت دیگر از حضرت امام موسی سؤ ال کردند که کسی ده پیراهن داشته باشد اسراف است فرمودند که نه بلکه از برای محافظت جامه این بهتر است ، بلکه اسراف آنست که جامه نگاهداشتنی را در جاهای کثیف بپوشی .
ادامه نوشتار »

ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی

بدون نظر »

ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی در سال ۴۵۹ در شهر غزنین پا به عرصه‌ی هستی نهاد، و در سال۵۲۹ در همان جا در گذشت . او‌ در آغاز جوانی،‌ شاعری‌ درباری‌ و مداح‌ مسعود بن‌ ابراهیم‌ غزنوی‌ و بهرام‌ شاه‌ بن‌ مسعود بود. ولی‌ بعد‌ از سفر به‌ خراسان‌ و اقامت‌ چند ساله‌ در این‌ شهر‌ و نشست و برخاست با مشایخ‌ تصوف،‌ در منش، دیدگاه و سمت‌گیری اجتماعی وی دگرگونی ژرفی پدید آمد. از دربار بریده و به دادخواهی مردم برخاست، بر شریعت مداران و زاهدان ریایی شوریده و به عرفان عاشقانه روی آورد.

سنائی‌ در دوره‌‌ی اول‌ فعالیت‌‌های‌ ادبی‌ خویش‌ شاعری‌ مداح‌ بود، روش‌ شاعران‌ غزنوی، به ویژه‌ عنصری‌ و فرخی را تقلید می‌کرد. در دوره‌‌ی دوم‌، که‌ دوره‌‌ی دگرگونی وی بود

، به‌ نقد اجتماعی و طرح اندیشه‌های عرفان عاشقانه پرداخت. درباره‌ی دگرگونی درونی و رویکرد او به عالم عرفان، اهل خانقاه افسانه های گوناگونی را ساخته و روایت کرده‌اند که یکی از شیرین‌ترین افسانه‌ها را جامی در نفحات‏ الانس این گونه روایت کرده است: «سلطان محمود سبکتکین در فصل زمستان به عزیمت گرفتن بعضی از دیار کفار از غزنین بیرون آمده بود و سنایی در مدح وی قصیده‏ای گفته بود. می‏رفت تا به عرض رساند. به در گلخن که رسید، از یکی از مجذوبان و محبوبان، آوازی شنید که با ساقی خود می‏گفت : «پر کن قدحی به کوری محمودک سبکتکین تا بخورم!»
ساقی گفت: «محمود مرد غازی است و پادشاه اسلام!»
گفت: «بس مردکی ناخشنود است. آنچه در تحت حکم وی درآمده است، در حیز ضبط نه درآورده می‏رود تا مملکت دیگر بگیرد.»

یک قدح گرفت و بخورد. باز گفت: «پرکن قدحی دیگر به کوری سناییک شاعر!» ساقی گفت: «سنایی مردی فاضل و لطیف است.»

گفت: «اگر وی لطیف طبع بودی به کاری مشغول بودی که وی را به کار آمدی. گزافی چند در کاغذی نوشته که به هیچ کار وی نمی‏آید و نمی‏داند که وی را برای چه کار آفریده ‏اند.»

سنایی چون آن بشنید، حال بر وی متغیر گشت و به تنبیه آن لای خوار از مستی غفلت هوشیار شد و پای در راه نهاد و به سلوک مشغول شد».
سنایی در سال ۵۳۵ ه.ق درگذشت و مقبره اش در شهر غزنین است.

دید وقتی یکی پراکنده

بدون نظر »

دید وقتی یکی پراکنده
زنده ای زیر جامه ژنده .
گفتش : این جامه ، سخت خلقانست
گفت : هست آن من چنین زانست
هست پاک و حلال و ننگین روی
نه حرام و پلید و رنگین روی
چون نجویم حرام و ندهم دین
جامه لابد نباشدم به ازین
سنایی

مطرب ویکی از امرای عرب

بدون نظر »

گفته اند: مطربی در نزد یکی از امیران غیر عرب خواند، و امیر را خوش ‍ آمد و غلام خویش را گفت : او را جامه ای بیاور! و مطرب ندانست که امیر، چه می گوید، بر خاست و به آبشتنگاه رفت . در غیبت او، غلام جامه آورد، اما، خنیاگر را نیافت . در این میان ، در مجلس ، هیاهو شد و امیر فرمان داد، تا همه را از آنجا برانند. در بین راه ، حاضران به خنیاگر گفتند: برایت جامه آوردند و ترا نیافتند. روزی چند گذشت و امیر بار دیگر آواز خوان را خواست و او ضمن آواز خویش این مضمون خواند که : ((چون نیکبختی به تو روی آورد، ادرار مکن !)). حاضران ناخوش داشتند و آوازخوان گفت : در آن روز که بخت به من روی آورد، ادرار کردم و از دست رفت . دیگران به امیر گفتند و او را خوش آمد و دستور داد، تا خلعتش دهند

ابو اسحق مزید وچهار شنبه

بدون نظر »

ابوالفرج معافی در کتاب ((جلیس و انیس )) آورده است که چهارشنبه ای ، ابواسحاق مزید به خانه نشسته بود که یاران به دیدنش ‍ آمدند و به او گفتند: خواهی که تا به ((عقیق )) و ((قبا)) و ناحیه ای از گورهای شهیدان رویم . که چنان که می بینی ، روزی خوش است .

ابواسحاق گفت : امروز چهارشنبه است و من ، از خانه بیرون نیایم . گفتند: از روز چهارشنبه چه ناخوش داشته ای ؟ چه ، امروز، روزی است که یونس ‍ بن متی ، در آن ، به دنیا آمد. گفت : پدر و مادرم فدایش ! و درود خدا بر او! و به همین سبب بود، که نهنگ او را بلعید. گفتند: روزی ست که پیامبر (ص ) در جنگ احزاب پیروز شد. گفت : آری ! اما، با چشم های از حدقه بیرون جسته و جان های به گلو رسیده .

روح وجسم

بدون نظر »

پژوهنده ای گفته است : روح ، گوهری روحانی ست که جسمانی نیست و درون بدن و بیرون آن نیز نیست . اما رابطه آن با جسم ، همچون رابطه عاشق و معشوقست . و این نظر را غزالی نیز در یکی از کتابهایش آورده است .
امام علی (ع ) فرمود: روح در جسم همچون معنی در لفظ است . و صفدی گفته است : مثالی از این زیباتر ندیده ام .
*****************
متکلمى را از ((روح )) و ((نفس )) پرسیدند. گفت : روح ، همان ((ریح )) است و ((نفس ))، همان ((نفس )). پرسنده گفت : بنابراین ، انسان چون نفس کشد، نفسش بیرون آید و چون ضرطه زند، روحش . و حاضران خندیدند.