بحر طویل در مصیبت حضرت زهرا (س) از غلامرضا سازگار

بدون نظر »

شهر زیبای مدینه شده آبستن صد فتنه و بیداد که تا حشر به گردون رود از حنجره اهل ولا ناله و فریاد که در ازمنه دهر ندارد کسی این حق کشی و ظلم و ستم یاد
شرافت ز میان رفته قرار از دل و جان رفته گل آرزوی ملت اسلام به تاراج خزان رفته محمد که بود جان گرامی جهان ها ز جهان رفته
مدینه شده خاموش فضا گشته سیه پوش عجیب است که بعد از دو مه و نیم غدیر نبوی گشته فراموش در فتنه
شده باز و سقیفه شده آغاز، عدالت ز جفا خانه نشین گشته، بیدادگری سر به در آورده، مولای دو عالم شده بی یاور و در خانه در بسته گرفته ز الم زانوی غم در بر و بر غربت اسلام کشد از دل پر غصه خود آه که آتش زده با شعله فریاد درون ارض و سما را
**************
ادامه نوشتار »

شعری در مدح حضرت زهرا (س)

بدون نظر »

سلام ای ذکر خاص حق ثنایت
درود ای گفته احمد من فدایت
تو فرقانی تو یاسینی تو طاها تو
تو زهرایی تو زهرایی تو زهرا
تو حبل محکم حبل المتینی
امید رحمه للعالمینی
تو بسم الله سماواتت کتابند
تو خورشیدی و عالم آفتابند
جنان یک ذره از دامان باغت
جهان یک شعله از نور چراغت
ملک موج لطیفی از نگاهت
فلک گرد حقیر از گرد راهت
حیات عشق از خون حسینت
بلندی خاکبوس زینبینت
شرافت مستمند صبح خیزت
حیا تصویری از ظلّ کنیزت
نیایش سائل بیت گلینت
دعا را سجده بر خاک زمینت
مزار مخفی ات مخفی است در دل
سبک مغزان تو را خوانند در گل
**************
ادامه نوشتار »

اشعار درسوگ حضرت زهرا (س)

بدون نظر »

آتش زدن بـــه خانـــه ی مــولا بهانـــه بـود
مقصــود خصم کشتن بانوی خانـــه بـود
************
از آن به باب وحی لگد زد عــدو کـــه دید
جـان علی بــه پشت در آستانــه بـــــود
************
بــــا آنهمــه سفـــارش پیغمبـــر خــــدا
پـاداش دوستــــی علی تازیانــــه بـود ؟
************
آنکس که داد نسبت هذیان به مصطفی
از کینه اش به صورت زهرا نشانه بـــود
************
در حیرتـم چگونـــه به زهـــرا مغیره زد
کز جـــای تازیانــــه ی او خون روانــــه بود
************
ضرب غلاف وتیغ به دستش مدال بست
آن بانویـــی که عصمت حَیّ یگانـــه بود
************
حـــق دارد ار کننـده ی خیبـــر زپــــا فتـــد
زهرا پس از رســول بر او استوانه بــود
************
( میثم ) قسم به فاطمه تا بود فاطمـه
بار غـــــم امــــام زمانش به شانه بــود
************
(غلامرضا سازگار(میثم))

دنیا از محمد و آل محمد نیست

بدون نظر »

محمد بن قیس گفت :
شیوه پیغمبر بود که چون از سفری باز میگشت اول بفاطمه وارد میشد و مدید مدتی نزد او میماند، بسفری رفت و فاطمه در غیاب او دو دست بند نقره و گلوبند و دو گوشواره و پرده دری ساخت که پذیرائی پدر و شوهرش ‍ باشد چون رسول خدا (ص) برگشت و داخل خانه فاطمه (ع) شد یارانش ‍ در خانه ماندند و ندانستند بمانند یا بروند چون بسیار مکث میکرد از خانه فاطمه رسول خدا فورا بیرون آمد و خشم در روی او عیان بود و نزد منبر نشست و فاطمه حس کرد که این عمل رسول خدا (ص) بخاطر دستبند و گلوبند و گوشواره ها و پرده است آنها را از خود برآورد و پرده را از در کند و نزد رسول خدا (ص) فرستاده خود گفت بگو دخترت بتو سلام میرساند و خواهش دارد اینها را در راه خدا صرف کنید چون فرستاده نزد رسول خدا (ص) آمد فرمود چنین کرد سه بار فرمود پدرش قربانش دنیا از محمد و آل محمد نیست ، اگر دنیا پیش خدا باندازه بال پشه ای ارزش داشت شربتی از آب آن بکافری نمیداد سپس برخاست و نزد فاطمه (ع) رفت

ذکری از فاطمه زهرا (س)

بدون نظر »

ابن عباس گوید:
روزی رسول خدا (ص) دست علی بن ابی طالب را گرفت و بیرون شد و میفرمود ای معشر انصار ای معشر بنی هاشم ای معشر فرزندان عبد المطلب منم محمد منم رسول خدا هلا من از گل رحمت شده بهمراه چهار کس از خاندانم آفریده شدم خودم و علی و حمزه و جعفر یکی گفت یا رسول اللّه اینها روز قیامت با تو سوار باشند؟ فرمود مادرت بعزایت نشیند در آن روز کسی سوار نباشد جز چهار تن من و علی و فاطمه و صالح پیغمبر خدا من بر براق سوارم و فاطمه دخترم بر ناقه عضباء من و صالح بر آن اشتری که پی شد و علی بر یکی از ناقه های بهشت که مهارش یاقوتست و بر او دو حله سبز باشد و میان بهشت و دوزخ بایستد و در آن روز مردم از عرق تن مهار شده اند بادی از طرف عرش بوزد و عرق آنها را خشک کند فرشتگان مقرب و صدیقان گویند این ملکی است مقرب یا پیغمبری است مرسل منادی از طرف عرش ندا کند ولی او علی بن ابی طالب برادر رسول خداست در دنیا و آخرت

حجاج وپیرمرد بنی عجل

بدون نظر »

حجاج روزی به گردش بیرون رفت و چون از تفریح فراغت یافت . یارانش را باز گرداند و تنها ماند در گذر، به پیری از قبیله ((بنی عجل )) برخورد، و او را پرسید: ای پیر! از کجایی ؟ گفت : ازین روستا. پرسید: کار گزاران ده ، چگونه اند؟ گفت : بدترین کارگزاران ، که به مردم ستم می کنند و اموال آنان را بر خویش حلال می شمارند. پرسید: رای تو در باره حجاج چیست ؟ گفت : کسی زشت تر و بدتر از او بر عراق فرمان نرانده است . که خداوند روی او و امیرش را سیاه گرداناد! حجاج پرسید: می دانی که من کیستم ؟ گفت : نه گفت : من حجاجم . پیر گفت : و تو می دانی که من کیستم ؟ گفت نه . گفت : من دیوانه قبیله ((بنی عجل ))م که در هر روز، دوبار به سرسام دچار می آیم . حجاج خندید و او را صله داد.

حکایتی پند آموز

بدون نظر »

از کتاب ((مزار)) درباره صبر: بیهقی ، از ((ذوالنون مصری روایت کرد، که گفت : در طواف بودم که دو زن را دیدم و یکی از آن دو، می گفت : بر مصیبت هایی صبر کردم که اگر برخی از آن ها بر کوه های ((حنین )) فرود می آمدند، از هم می پاشیدند. اشک خویش نگه داشتم . سپس آن را به چشم باز گرداندم تا آن را به دل بریزد)) گفتمش : غمت از چیست ؟ گفت : به مصیبتی دچار آمده ام که هیچگاه کسی دچار نشده است . گفتم : آن چیست ؟ گفت : دو پسر داشتم که با هم بازی می کردند. و پدرشان گوسفندی قربانی کرده بود. که یکی از آن دو، به دیگری گفت : برادر! بگذار تا به تو نشان دهم که پدرمان چگونه گوسفند را قربانی کرد. و برخاست و کاردی آورد و او را کشت و گریخت . آنگاه ، پدرشان از در آمد و به او گفتم : فرزندت برادرش را کشت و گریخت . پدر بیرون رفت و او را گرفت و همانند درنده ای او را از هم درید و باز گشت و از تشنگی و گرسنگی در راه مرد.
کشکول شیخ بهایی

امثال وحکم ضرب المثل های عامیانه

بدون نظر »

مارگیر از ماران نجات نیابد.
گوسفند سر بریده را از پوست کندن درد نیابد
غایب ، دلیل خویش را به همراه دارد
زناشویی ، عشق را تباه می کند
نصیحتگری موجب جدایی ا ست
آزاده ، آزاده است گرچه به زیان گرفتار آید
کار از آن زرنیخ است و نام از آن نوره
همچون برادران بیامیزید! و همچون بیگانگان داد و ستد کنید
قول و بولش یکیست
روزهای ماهی را که در آن روزی نداری ، مشمار!
زیر عبا طبل زدن
لغزش های زبان و رنگ های رخسار
، ناپاکی دل را آشکار می کند
از مرگ گریخت و در مرگ افتاد
دل ذکر می گوید و قلب می کشد.
فلان کس همچون کعبه است که زیارتش می کنند و کسی را زیارت نمی کند
همچون سوزن دیگران را می پوشاند و خود برهنه است .
هر بار که پرید، بالش را چیدند آن که به بزرگی پدران خویش ببالد، عقیم ماند
از نیکبختی آدمی ست که دشمنش خردمند باشد

گل همچو رخ خوب تو البته نباشد

بدون نظر »

از امیر خسرو:
سروری چو تو در ((اوچه )) و در ((تته )) نباشد
گل همچو رخ خوب تو البته نباشد
دوزیم زبهر تو قبا از گل سوری
تا خلعت زیبای تو از لته نباشد
در جنت فردوس ، سری را نگذارند
کز داغ غلامی تواش پته نباشد
این شکل و شمایل که تو کافر بچه داری
در چین و ختاوختن وچته نباشد
چوی موی شده ست از غم تو خسرو مسکین
تا همچو رقیب خنک و کته نباشد
کشکول شیخ بهایی

قصار الحکم نهج البلاغه ۲۲۶ تا ۲۳۰

بدون نظر »

حکمت های نهج البلاغه

حکمت ۲۲۶
طمع ‏ورزی و خواری
(اخلاقی ، اجتماعی ) و درود خدا بر او، فرمود: طمعکاری همواره زبون و خوار است.
حکمت ۲۲۷
ارکان ایمان
(اعتقادی ، معنوی ) و درود خدا بر او، فرمود: (از ایمان پرسیدند). ایمان، بر شناخت با قلب، اقرار با زبان، و عمل با اعضاء و جوارح استوار است.
حکمت ۲۲۸
ارزش‏ها و ضدّ ارزش‏ها
(اخلاقی ، اجتماعی ) و درود خدا بر او، فرمود: کسی که از دنیا اندوهناک می ‏باشد، از قضاء الهی خشمناک است، و آن کس که از مصیبت وارد شده شکوه کند از خدا شکایت کرده، و کسی که نزد توانگری رفته و به خاطر سرمایه ‏اش برابر او فروتنی کند، دو سوّم دین خود را از دست داده است و آن کس که قرآن بخواند و وارد آتش جهنّم شود حتما از کسانی است که آیات الهی را بازیچه قرار داده است، و آن کس که قلب او با دنیا پرستی پیوند خورد، همواره جانش گرفتار سه مشکل است، اندوهی رها نشدنی ، حرصی جدا نشدنی ، و آرزویی نایافتنی .
حکمت ۲۲۹
ارزش قناعت و خوش خلقی
(اخلاقی ، اقتصادی ) و درود خدا بر او، فرمود: آدمی را قناعت برای دولتمندی ، و خوش خلقی برای فراوانی نعمت‏ها کافی است. (از امام سؤال شد تفسیر آیه، فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً چیست فرمود) آن زندگی با قناعت است«».
حکمت ۲۳۰
راه به دست آوردن روزی
(اقتصادی ) و درود خدا بر او، فرمود: با آن کس که روزی به او روی آورده شراکت کنید، که او توانگری را سزاوارتر، و روی آمدن روزگار خوش را شایسته‏ تر است