حکایت احمد خضرویه ودزد

بدون نظر »

دزدى به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت ، اما چیزى نیافت که قابل دزدى باشد . خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت :اى جوان !سطل را بردار و از چاه ، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزى از راه رسید، به تو بدهم ؛ مباد که تو از این خانه با دستان خالى بیرون روى !دزد جوان ، آبى از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند.
روز شد . کسى در خانه احمد را زد . داخل آمد و ۱۵۰ دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه ، به جناب شیخ است . احمد رو به دزد کرد و گفت : دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یک شبى است که در آن نماز خواندى . حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد. گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت : تاکنون به راه خطا مى رفتم . یک شب را براى خدا گذراندم و نماز خواندم ، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بى نیاز ساخت . مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم . کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت

گوشه ای از مهربانی خدا

بدون نظر »

گویند: کافرى از ابراهیم (ع ) طعام خواست . ابراهیم گفت : اگر مسلمان شوى ، تو را مهمان کنم و طعام دهم . کافر رفت . خداى عزوجل وحى فرستاد که اى ابراهیم !ما هفتاد سال است که این کافر را روزى مى دهیم و اگر تو یک شب ، او را غذا مى دادى و از دین او نمى پرسیدى ، چه مى شد؟
ابراهیم در پى آن کافر رفت و او را باز آورد و طعام داد . کافر گفت : چه شد که از حرف خود، برگشتى و پى من آمدى و برایم سفره گستردى ؟ ابراهیم (ع ) ماجرا را بازگفت . کافر گفت : اگر خداى تو چنین کریم و مهربان است ، پس دین خود را بر من عرضه کن تا ایمان بیاورم و مسلمان شوم

اسرار حق

بدون نظر »

روزى ، یکى نزد شیخ ابوسعید ابوالخیر آمد و گفت اى شیخ !آمده ام تا از اسرار حق ، چیزى به من بیاموزى . شیخ گفت : بازگرد تا فردا . آن مرد بازگشت ، شیخ بفرمود تا آن روز موشى بگرفتند و در حقه ( جعبه ) بکردند و سر آن محکم ببستند . دیگر روز آن مرد باز آمد و گفت :اى شیخ آنچه دیروز وعده کردى ، امروز به جاى آرى . شیخ فرمان داد که آن جعبه را به وى دهند. سپس گفت : مبادا که سر این حقه باز کنى .
مرد حقه را برگرفت و به خانه رفت . در خانه صبر نتوانست کرد و با خود گفت : آیا در این حقه چه سرى از اسرار خدا است ؟ هر چند کوشید نتوانست که سر حقه باز نکند . چون سر حقه باز کرد، موشى بیرون جست و برفت . مرد، پیش شیخ آمد و گفت : اى شیخ !من از تو سر خداى تعالى خواستم ، تو موشى به من دادى ؟! شیخ گفت : اى درویش !ما موشى در حقه به تو دادیم ، تو پنهان نتوانستى کرد؛ سر خداى را چگونه با تو بگوییم ؟

یک حکایت

بدون نظر »

ابوسعید را گفتند: کسى را مى شناسیم که مقام او آن چنان است که بر روى آب راه مى رود . شیخ گفت : کار دشوارى نیست ؛ پرندگانى نیز باشند که بر روى آب پا مى نهند و راه مى روند.
گفتند: فلان کس در هوا مى پرد. گفت : مگسى نیز در هوا بپرد.
گفتند: فلان کس در یک لحظه ، از شهرى به شهرى مى رود . گفت : شیطان نیز در یک دم ، از شرق عالم به مغرب آن مى رود. این چنین چیزها، چندان مهم و قیمتى نیست . مرد آن باشد که در میان خلق نشیند و برخیزد و بخسبد و با مردم داد و ستد کند و با آنان در آمیزد و یک لحظه از خداى غافل نباشد

آیه ۵۶ اعراف

بدون نظر »

میسر گوید: به امام باقر (علیه السلام ) گفتم (معناى ) گفتار خداى عزوجل (چیست که فرماید):
وَ لا تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها
(فساد نکنید در روى زمین پس از اصلاح آن ) (سوره اعراف آیه ۵۶) فرمود:اى میسر زمین فاسد و تباه بود و خداى عزوجل آن را بوسیله پیامبرش (صلى الله علیه و آله ) اصلاح فرمود، و (به دنبال آن ) فرموده : (فساد نکنید در روى زمین پس از اصلاح آن ).

تفسیر آیه ۴۱ سوره روم

بدون نظر »

محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام ) روایت کند که در معناى گفتار خداى تعالى :
ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ
(بواسطه اعمال و کردار مردم فساد و تباهى در خشکى و دریا نمودار شد) (سوره روم آیه ۴۱) فرمود: به خدا سوگند این در وقتى شد که انصار مدینه (در پاسخ مهاجرینى که در مدینه براى غصب خلافت على (علیه السلام ) جمع شده بودند) گفتند: از ما امیرى باشد و از شما امیرى (و هر کدام براى خود امیرى انتخاب مى کنیم ، یعنى با این شعار غلط و ناحق شالوده خودسرى و مخالفت با دستورات الهى و رسول او (صلى الله علیه و آله ) آشکار شد و در نتیجه فساد و تباهى در مردم نمودار گشت )

نامه امام محمد باقر (علیه السلام ) به سعد الخیر:

بدون نظر »

یزید بن عبدالله از شخصى روایت کرده که گفت : امام باقر (علیه السلام ) نامه ذیل را بسعد الخیر نوشت
: بسم الله الرحمن الرحیم
اما بعد تو را به ترس از خدا سفارش مى کنم زیرا سلامت از نابود شدن و بهره مندى در بازگشتگاه به سوى خدا در آن است ، همانا خداى عزوجل نگاه دارد بوسیله تقوى و پرهیزکارى بنده را از آنچه عقلش بدان دسترسى ندارد، و بزداید بوسیله تقوى از بنده کوردلى و نادانى را، و بوسیله تقوى بود که نوح و همراهان در کشتى نجات یافتند، و هم چنین صالح (پیغمبر) و همراهانش از صاعقه رهائى پیدا کردند، و بوسیله تقوى صابران کامیاب گشتند، و این دسته ها (یعنى شیعیان ) از مهلکه ها نجات یافتند، و اینانرا برادرانى است که بر همین طریقه اند و همین فضیلت را جویایند، اینان طغیان شهوات خود را پشت سرانداختند هنگامیکه داستان عقوبتهاى قرآن به اطلاع آنها رسید،
ادامه نوشتار »

یاران ودوستان اهلبیت

بدون نظر »

حسین بن زید از امام صادق از پدرش علیهما السّلام روایت کند که فرمود:
هر کس با زبان خود ما را بر علیه دشمنان یارى دهد خداوند زبان او را- در روزى که در پیشگاه عظمت خداوندیش براى حسابرسى بازداشت شود- به حجّت و دلیل خود گویا سازد.

***********************************************
عمر و بن ابى المقدام از پدرش از امام حسن مجتبى (ع) روایت کند که فرمود:
هر آن کس که ما را در دل دوست بدارد، و با دست و زبانش یارى دهد، روز قیامت در جایگاهى که ما هستیم با ما خواهد بود. و هر آن کس که ما را در دل دوست دارد و با زبانش یارى دهد، یک درجه پائین تر از اوست . و هر آن کس که ما را در دل دوست بدارد ولى دست و زبان خود را از یارى ما باز دارد، نیز در بهشت خواهد بود.

***********************************************
محمد بن سوید اشعرى گوید:
من و فطر بن خلیفه بر امام صادق (ع) وارد شدیم ، امام مقدارى خرما پیش ‍ ما نهاد و ما از آن خوردیم و خود حضرت چند دانه اى به فطر داد سپس باو فرمود: حدیثى که از ابى الطّفیل در باره ابدال براى من گفتى چگونه بود؟ فطر گفت : از ابى الطّفیل شنیدم که مى گفت : از على امیر المؤمنین (ع) شنیدم که مى فرمود: ابدال (اولیاء و بندگان بزرگ خدا) از اهل شام ، و نجباء (برگزیدگان و ارزشمندان ) از اهل کوفه اند، خداوند همگى آنان را در روزى که بدترین روزگار براى دشمن ماست (روز ظهور قائم (ع)) گرد هم خواهد آورد. امام صادق (ع) فرمود: خدا شما را رحمت کند، بلاء و گرفتارى از ما شروع مى شود سپس بشما مى رسد، و آسایش نیز از ما شروع شده و آنگاه بشما خواهد رسید، خدا رحمت کند کسى را که ما را محبوب مردم سازد، و ما را مبغوض آنان نگرداند (و آنان را از ما نراند)

سه گروه امت پیامبر (ص)

بدون نظر »

فروه ظفارى گوید: از سلمان – رحمه اللّه – شنیدم که مى گفت :
رسول خدا (ص) فرمود: امّت من به سه گروه پراکنده خواهد گشت : گروهى که بر حقّاند و باطل اندک چیزى از آن نکاهد، من و اهل بیت مرا دوست مى دارند، مثل آنان مثل طلاى نابى است که هر چند آن را در آتش نهى و آتش را شعله ورتر سازى بر میزان خوبى و خالص شدن آن افزوده گردد. و گروهى بر باطل اند و حق اندک چیزى از آن نکاهد، من و اهل بیت مرا دشمن مى دارند، مثل آنان مثل آهن است که هر چه آن را در آتش افکنى و بر آن بدمى بر بدى و ناجنسى آن افزوده گردد (و از حدّ آهن فراتر نرود). و گروهى مضطرب و متزلزل اند و بر آئین سامرى هستند و لیکن نمى گویند: لا مساس ((بما دست نزنید)) بلکه مى گویند:
لا قتال ((جنگ نکنید و دست از آن بدارید))،

عمل پرهیزگاران

بدون نظر »

احمد بن عبد العزیز از امام صادق (ع) روایت کند که على (ع) فرموده است :
هر عملى که با تقوا آمیخته باشد اندک نیست ، و چگونه اندک باشد چیزى که مورد قبول خداوند قرار مى گیرد! (زیرا در قرآن آمده : خداوند عمل پرهیزکاران را قبول مى فرماید).