زائر امام حسین (ع)

۲ نظر »

احمد پسر داود مى گوید:
همسایه اى داشتم ، به نام على پسر محمد، نقل کرد:
ماهى یک مرتبه از کوفه به زیارت قبر امام حسین علیه السلام مى رفتم ، چون پیر شدم و جسمم ناتوان شد، نتوانستم به زیارت امام بروم . یک بار پاى پیاده به راه افتادم ، پس از چند روز به زیارت قبر مطهر امام مشرف شدم و سلام کردم و دو رکعت نماز زیارت خواندم و خوابیدم . در عالم رؤ یا دیدم امام حسین علیه السلام از قبر بیرون آمد و فرمود:
اى على ! چرا در حق من جفا کردى ؟ در صورتى که تو به من مهربان بودى ؟
عرض کردم :
سرورم ! جسمم ضعیف شده و پاهایم توان راه رفتن ندارد و احساس مى کنم عمرم به پایان رسیده است و اکنون که آمده ام چند روز در راه بودم و با سختى بسیار به زیارتت مشرف شدم ، دوست دارم روایتى را که نقل کرده اند از خود شما بشنوم .
حضرت فرمود:
بگو کدام است ؟
عرض کردم :
روایت کرده اند؛ که فرموده اید:
هر کس در حال حیاتش مرا زیارت کند، من او را پس از وفاتش زیارت خواهم کرد؟
امام علیه السلام فرمود:
بلى من گفته ام . (افزون بر این ) هرگاه ببینم زوار من گرفتار آتش جهنم است ، او را از آتش جهنم بیرون مى آورم .

شب عاشورا ۲

بدون نظر »

سیّد بن طاوس روایت کرده که در این وقت محمّد بن بشیر الحضرمى را خبر دادند که پسرت را در سر حدّ مملکت رى اسیر گرفتند، گفت : عوض جان او و جان خود را از آفریننده جانها مى گیریم و من دوست ندارم که او را اسیر کنند و من پس از او زنده و باقى بمانم .
چون حضرت کلام او را شنید فرمود: خدا ترا رحمت کند من بیعت خویش را از تو برداشتم برو و فرزند خود را از اسیرى برهان ، محمّد گفت : مرا جانوران درنده زنده بدرند و طمعه خود کنند اگر از خدمت تو دور شوم ! پس حضرت فرمود: این جامه هاى بُرد را بده به فرزندت تا اعانت جوید به آنها در رهانیدن برادرش ، یعنى فدیه برادر خود کند، پس ‍ پنج جامه بُرد او را عطا کرد که هزار دینار بها داشت
منتهی الامال

شب عاشورا

بدون نظر »

پس همین که شب عاشورا نزدیک شد حضرت امام حسین علیه السّلام اصحاب خود راجمع کرد، حضرت امام زین العابدین علیه السّلام فرموده که من در آن وقت مریض بودم با آن حال نزدیک شدم و گوش ‍ فرا داشتم تا پدرم چه مى فرماید، شنیدم که با اصحاب خود گفت :
اُثْنی عَلَى الله ِ اَحْسَنَ الثَّناءِ تا آخر خطبه که حاصلش به فارسى این است ثنا مى کنم خداوند خود را به نیکوتر ثناها و حمد مى کنم او را بر شدّت و رخاء، اى پروردگار من ! سپاس مى گذارم ترا بر اینکه ما را به تشریف نبوّت تکریم فرمودى ، و قرآن را تعلیم ما نمودى ، و به معضلات دین ما را دانا کردى ، و ما را گوش شنوا و دیده بینا و دل دانا عطا کردى ، پس بگردان ما را از شکر گزاران خود.
پس فرمود: امّا بعد ؛ همانا من اصحابى باوفاتر و بهتر از اصحاب خود نمى دانم و اهل بیتى از اهل بیت خود نیکوتر ندانم ، خداوند شما را جزاى خیر دهد و الحال آگاه باشید که من گمان دیگر در حقّ این جماعت داشتم و ایشان را در طریق اطاعت و متابعت خود پنداشتم اکنون آن خیال دیگر گونه صورت بست لاجرم بیعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختیار خود گذاشتم تا به هر جانب که خواهید کوچ دهید و اکنون پرده شب شما را فرو گرفته شب را مطیّه رهوار خود قرار دهید و به هر سو که خواهید بروید؛ چه این جماعت مرا مى جویند چون به من دست یابند به غیر من نپردازند.
چون آن جناب سخن بدین جا رسانید، برادران و فرزندان و برادرزادگان و فرزندان عبدالله جعفر عرض کردند: براى چه این کار کنیم آیا براى آنکه بعد از تو زندگى کنیم ؟ خداوند هرگز نگذارد که ما این کار ناشایسته را دیدار کنیم .
و اوّل کسى که به این کلام ابتدا کرد عبّاس بن على علیهماالسّلام بود پس ‍ از آن سایرین متابعت او کردند و بدین منوال سخن گفتند.
پس آن حضرت رو کرد به فرزندان عقیل و فرمود که شهادت مسلم بن عقیل شما را کافى است زیاده بر این مصیبت مجوئید من شما را رخصت دادم هر کجا خواهید بروید. عرض کردند: سبحان الله ! مردم با ما چه گویند و ما به جواب چه بگوئیم ؟ بگوئیم دست از بزرگ و سیّد و پسر عّم خود برداشتیم و او را در میان دشمن گذاشتیم بى آنکه تیر و نیزه و شمشیرى در نصرت او به کار بریم ، نه به خدا سوگند! ما چنین کار ناشایسته نخواهیم کرد بلکه جان و مال و اهل و عیال خود را در راه تو فدا کنیم و با دشمن تو قتال کنیم تا بر ما همان آید که بر شما آید، خداوند قبیح کند آن زندگانى را که بعد از تو خواهیم .
این وقت مسلم بن عَوْسَجَه برخاست و عرض کرد:یا بن رسول الله ! آیا ما آن کس ‍ باشیم که دست از تو بازداریم پس به کدام حجّت درنزد حقّ تعالى اداى حقّ ترا عذر بخواهیم ، لاوالله ! من از خدمت شما جدا نشوم تا نیزه خود را در سینه هاى دشمنان تو فرو برم و تا دسته شمشیر در دست من باشد اندام اَعدا را مضروب سازم و اگر مرا سلاح جنگ نباشد به سنگ با ایشان محاربه خواهم کرد، سوگند به خداى که ما دست از یارى تو بر نمى داریم تا خداوند بداند که ما حرمت پیغمبر را در حقّ تو رعایت نمودیم ، به خدا سوگند که من در مقام یارى تو به مرتبه اى مى باشم که اگر بدانم کشته مى شوم آنگاه مرا زنده کنند و بکشند و بسوزانند و خاکستر مرا بر باد دهند و این کردار را هفتاد مرتبه با من به جاى آورند هرگز از تو جدا نخواهم شد تا هنگامى که مرگ را در خدمت تو ملاقات کنم ، و چگونه این خدمت را به انجام نرسانم و حال آنکه یک شهادت بیش نیست و پس ‍ از آن کرامت جاودانه و سعادت ابدیّه است .
پس زهیر بن قَیْن برخاست و عرضه داشت : به خدا سوگند که من دوست دارم که کشته شوم آنگاه زنده گردم پس کشته شوم تا هزار مرتبه مرا بکشند و زنده شوم و در ازاى آن خداى متعال دُور گرداند شهادت را از جان تو و جان این جوانان اهل بیت تو. و هر یک از اصحاب آن جناب بدین منوال شبیه به یکدیگر با آن حضرت سخن مى گفتند و زبان حال هر یک از ایشان این بود:
شعر :
شاها من اَرْ به عرش رسانم سریر فضل
مملوک این جنابم و محتاج این درم
گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر
این مِهر بر که افکند آن دل کجا بَرَم
پس حضرت همگى را دُعاى خیر فرمود.
و علاّمه مجلسى رحمه الله نقل کرده که در آن وقت جاهاى ایشان را در بهشت به ایشان نمود و حور و قصور و نعیم خود را مشاهده کردند و بر یقین ایشان بیفزود و از این جهت احساس اَلم نیزه و شمشیر و تیر نمى کردند و در تقدیم شهادت تعجیل مى نمودند.
منتهی الامال

در وقایع روز تاسوعا و ورود شمر ملعون

بدون نظر »

چون روز پنجشنبه نهم محّرم الحرام رسید شِمر ملعون با نامه ابن زیاد لعین در امر قتل امام علیه السّلام به کربلا وارد شد و آن نامه را به ابن سعد نمود، چون آن پلید از مضمون نامه آگه گردید خطاب کرد به شمر و گفت :مالک وَ یْلَکَ، خداوند ترا از آبادانیها دور افکند و زشت کند چیزى را که تو آورده اى ، سوگند به خداى چنان گمان مى کنم که تو بازداشتى ابن زیاد را از آنچه من بدو نوشتم و فاسد کردى امرى را که اصلاح آن را امید مى داشتم ، والله ! حسین آن کس نیست که تسلیم شود و دست بیعت به یزید دهد ؛ چه جان پدرش على مرتضى در پهلوهاى او جا دارد؛ شمر گفت : اکنون با امر امیر چه خواهى کرد؟ یا فرمان او بپذیر و با دشمن او طریق مبارزت گیر و اگر نه دست از عمل بازدار و امر لشکر را با من گذار، عمر سعد گفت : لا وَلا کَرامَهَ لَکَ من این کار را انجام خواهم داد تو همچنان سرهنگ پیادگان باش و من امیر لشکرم ، این بگفت و در تهیه قتال با جناب سیّد الشهّداء علیه السّلام شد.
ادامه نوشتار »

ترکیب بند محتشم کاشانی

بدون نظر »

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو

کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب

کاشوب در تمامی ذرات عالم است

گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست

این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جای ملال نیست

سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند

گویا عزای اشرف اولاد آدم است

خورشید آسمان و زمین نور مشرقین

پروردهٔ کنار رسول خدا حسین

****************************
کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا

در خاک و خون طپیده میدان کربلا

گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست

خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا

نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک

زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

از آب هم مضایقه کردند کوفیان

خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید

خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد

فریاد العطش ز بیابان کربلا

آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم

کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا

آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد

کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
ادامه نوشتار »

عاشورا از نگاه امام رضا (ع)

۱ نظر »

امام رضا (ع) فرمود:
هر که روز عاشورا کارهاى خود را تعطیل کند خدا حوائج دنیا و آخرتش را برآورد، هر که روز عاشوراء را روز مصیبت و حزن و گریه خود کند خداى عز و جل روز قیامت را روز خرسندى و شادیش سازد و در بهشت چشمش بما روشن شود و هر که روز عاشورا را روز برکت داند و براى خانه اش ذخیره اى نهد برکت ندارد و روز قیامت با یزید و عبید اللّه بن زیاد و عمر بن سعد بدرک اسفل دوزخ محشور گردد.

محرم از نگاه امام رضا (ع)

بدون نظر »

امام رضا (ع) فرمود:
محرم ماهى بود که اهل جاهلیت نبرد را در آن حرام مى دانستند و خون ما را در آن حلال شمردند و حرمت ما را هتک کردند و ذرارى و زنان ما را اسیر کردند و آتش به خیمه هاى ما زدند و آنچه بنه در آن بود چپاول کردند و در امر ما رعایتى از رسول خدا (ص) نکردند روز شهادت حسین (ع) چشم ما را ریش کرد و اشک ما را روان ساخت و عزیز ما را در زمین کربلا خوار کرد و گرفتارى و بلا بما دچار ساخت تا روز قیامت بر مانند حسین باید گریست این گریه گناهان بزرگ را بریزد سپس فرمود پدرم را شیوه بود که چون محرم میشد خنده نداشت و اندوه بر او غالب بود تا روز دهم روز دهم روز مصیبت و حزن و گریه اش بود و میفرمود در این روز حسین کشته شد

خبر دادن میثم تمار از واقعه عاشورا

بدون نظر »

جبله مکیه گوید شنیدم میثم تمار قدس الله روحه میگفت :
بخدا این امت پسر پیغمبر خود را در دهم محرم بکشند و دشمنان خدا این روز را روز برکت گیرند این کار شد نیست و در علم خداى تعالى ذکره گذشته می دانم آن را از سفارشى که مولایم امیر المؤمنین (ع) به من نموده و به من خبر داده که همه چیز بر آن حضرت بگریند تا وحشیان بیابان و ماهیان دریا و پرندگان هوا و خورشید و ماه و ستارگان و آسمان و زمین و مؤمنان انس و جن و همه فرشته هاى آسمانها و رضوان و مالک و حاملان عرش بر او بگریند و آسمان خاکستر و خون گرید سپس فرمود لعنت بر قاتلان حسین (ع) واجب است چنانچه بر مشرکان واجب است که با خدا معبودان دیگرى قرار دهند و چنانچه بر یهود و نصارى و مجوس واجب است ، جبله گوید گفتم اى میثم چطور مردم روزى که حسین کشته شود روز برکت گیرند؟
میثم (رضی الله عنه ) گریست و گفت بگمان حدیث مجعولى که آن روز خدا توبه آدم را پذیرفته با آنکه خدا توبه او را در ذیحجه پذیرفته و گمان کنند آن روز خدا یونس را از شکم ماهى برآورده با آنکه خدا یونس را در ذى قعده از شکم ماهى برآورده و گمان کنند آن روزیست که کشتى نوح در آن روز بر جودى استوار شده با اینکه روز هیجدهم ذیحجه بر جودى استوار شده و گمان کنند روزیست که خدا دریا را براى بنى اسرائیل شکافته با اینکه در شهر ربیع الاول بوده سپس گفت اى جبله بدان که حسین بن على روز قیامت سید شهیدان است و یارانش یک درجه بر شهیدان دیگر دارند چون بینى خورشید مانند خون تازه سرخ شده بدان که آقایت حسین کشته شده جبله گوید روزى بیرون شدم و دیدم آفتاب بر دیوارها چون پارچه هاى زعفرانیست شیون کردم و گریستم و گفتم بخدا آقاى ما حسین (ع) کشته شد.

نامه امام حسین (ع) به اهل کوفه چون به کوفه رفت و او را یاری نکردند

بدون نظر »

نامه آن حضرت باهل کوفه

اما بعد نیست و نابود شوید ایا گروه کوفیان در این هنگام که از ما دادرسی خواستید و ما شتابانه بداد رسیدن شما آمدیم و شما همان شمشیر حکومت اسلام را که از ان ما است بروی ما کشیدید و آتشی بجان ما افروختید که ما آن را بر جان دشمن خود و دشمن شما روشن کرده بودیم، و شما همدست و همداستان شدید بر ضرر دوستان خود، و کمک شدید برای دشمنان خود، بی ‏آنکه عدالتی در میان شماها نشر کنند و یا آرمانی شما در باره آنها داشته باشید، و بی ‏آنکه از ما بدعتی سرزده باشد، و یا نظر خطائی اظهار شده باشد. وا ویلا بر سر شماها شتابد، شما ما را وانهادید با اینکه شمشیری کشیده نشده و خاطرها آسوده است، و رأی ما تغییر نکرده، چون ملخهای هم‏پرواز بر آن شتافتید، و چون پروانه بر سر شمع فرو ریختید نابودی و آوارگی از ان سرکشان و رانده‏شدگان احزاب و دورافکنان قرآن و پف‏های شیطان باد، آنها که سخن حق را دیگر گونه جلوه دهند، و چراغ سنت اسلام را خاموش کنند و زنازاده ‏گان را هم‏ نژاد سازند، آنها که دین را مسخره کنند، و قرآن را پاره پاره کنند.

به خدا این نامردی و خذلان در میان شماها معروف است، و رگ و ریشه شما بر آن روئیده، و بن شما بر آن استوار شده، شماها بدترین میوه گلوگیری هستید برای سرپرست و باغبان خود و برای زورگوی بر خود لقمه‏ های گوارا، هلا لعنت خدا بر پیمان‏شکنان آنها که پیمانها را پس از تأکید نقض کنند با اینکه خدا را کفیل و ضامن سپردند.
ادامه نوشتار »

بخشش امام (ع)

بدون نظر »

عرب بیابانى نیازمند وارد مدینه شد و پرسید سخیترین و بخشنده ترین شخص در این شهر کیست ؟
همه امام حسین علیه السلام را نشان دادند.
عرب امام حسین علیه السلام را در مسجد در حال نماز دید و با خواندن قطعه شعر حاجت خود را مطرح کرد. مضمون قطعه شعرى که وى خواند چنین است :(۱)
تا حال هر که به تو امید بسته ناامید برنگشته است ، هر کس حلقه در تو را حرکت داده ، دست خالى از آن در، باز نگشته است .
تو بخشنده و مورد اعتمادى و پدرت کشنده مردمان فاسق بود.
شما خانواده اگر از اول نبودید ما گرفتار آتش دوزخ بودیم .
او اشعارش را مى خواند و امام در حال نماز بود. چون از نماز فارغ شد و به خانه برگشت ، به غلامش قنبر فرمود:
از اموال حجاز چیزى باقى مانده است ؟
غلام عرض کرد:
آرى ، چهار هزار دینار موجود است .
فرمود:
آن پولها را بیاور! کسى آمده که از ما به آن سزاوارتر است .
سپس عبایش را از دوش برداشت و پولها را در میان آن ریخت و عبا را پیچید مبادا عرب را شرمنده ببیند، دستش را از شکاف در بیرون آورد و به او داد و این اشعار را سرود:(۲)
این دینارها را بگیر و بدان که من از تو پوزش مى خواهم و نیز که من بر تو دلسوز و مهربانم .
اگر امروز حق خود در اختیار داشتم بیشتر از این کمک مى کردم ، لکن روزگار با دگرگونیش بر ما جفا کرده ، اکنون دست ما خالى و تنگ است .
امام علیه السلام با این اشعار از او عذرخواهى کرد.
عرب پولها را گرفت و از روى شوق گریه کرد.
امام پرسید: چرا گریستى شاید احسان ما را کم شمردى ؟
گفت : گریه ام براى این است که چگونه این دستهاى بخشنده را خاک در بر مى گیرد و در زیر خاک مى ماند
____________________________________________________
پی نوشت
۱-لم یخب الان من رجاک و من حرک من دون بابک الحلقه
انت جواد و انت معتمد ابوک قد کان قاتل الفسقه
لو الذى کان من اوائکم کانت علینا الجهیم منطبقه
۲- خدها فانى الیک معتذر و اعلم بانى علیک ذو شفقه
لو کان فى سیرنا الغداه امست سمانا علیک مندفقه
ولکن ریب الزمان ذو غیر و الکف منى قلیله النفقه