گواهی روزهای عمر در روز قیامت

بدون نظر »

حضرت على (ع) فرمود:
روزى بر فرزند آدم نگذرد که به او نگوید اى پسر آدم من روز تازه اى هستم و بر تو گواهم ، در من نیک بگو و رفتار نیک داشته باش تا روز قیامت براى تو گواهى دهم پس از من دیگر هرگز مرا نخواهى دید.

بهترین توشه

بدون نظر »
  • امام صادق (ع) از جدش روایت کرده که :
    چون امیر المؤمنین بر گورستان مشرف مى شد میفرمود اى خاک نشینان ، اى آوارگان خانه ها را تصرف کردند و زنها را گرفتند و دارائى را پخش کردند اینست خبر پیش ما، پیش شما چه خبر است ؟ سپس رو باصحابش کرد و فرمود اگر اجازه سخن داشتند بشما خبر میدادند که بهترین توشه تقوى است .

به چشم معرفت در راه بین آنگاه سالک شو

بدون نظر »

یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستی
بگفت ای بیخبر، مرگ از چه نامی زندگانی را
اگر زین خاکدان پست روزی بر پری بینی
که گردونها و گیتی‌هاست ملک آن جهانی را
چراغ روشن جانرا مکن در حصن تن پنهان
مپیچ اندر میان خرقه، این یاقوت کانی را
مخسب آسوده ای برنا که اندر نوبت پیری
به حسرت یاد خواهی کرد ایام جوانی را
به چشم معرفت در راه بین آنگاه سالک شو
که خواب آلوده نتوان یافت عمر جاودانی را
ز بس مدهوش افتادی تو در ویرانه گیتی
بحیلت دیو برد این گنجهای رایگانی را

ادامه نوشتار »

ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک

بدون نظر »

ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک
حق نگه دار که من می‌روم الله معک
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم
وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک
بگشا پسته خندان و شکرریزی کن
خلق را از دهن خویش مینداز به شک
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
چون بر حافظ خویشش نگذاری باری
ای رقیب از بر او یک دو قدم دورترک

حافظ

نتیجه برخی اعمال

بدون نظر »

– عبد الرحمن بن قاسم گوید:
ما یک روز نزد رسول خدا (ص) بودیم فرمود من دیشب عجایبى دیدم عرضکردم یا رسول اللّه چه دیدى ؟ براى ما نقل کن قربانت جان ما و اهل و اولاد ما، فرمود مردى از امتم را دیدم که ملک الموت آمده بود جانش را بگیرد و احسان به پدر و مادر آمد و او را بازداشت ، مردى از امتم را دیدم که عذاب قبر بر او چنگال گشوده وضویش آمد و آن را بازداشت ، مردى از امتم را دیدم که شیاطین گردش را گرفته بودند ذکر خداى عز و جل آمد از میان آنها نجاتش داد،

ادامه نوشتار »

سفرهای نیک وبد

بدون نظر »

از حضرت صادق (علیه السلام ) منقول است که در حکمت آل داود نوشته است که نباید کسى سفر کند مگر از براى سه چیز سفریکه توشه آخرت در آن حاصل شود یا سفرى که باعث مرمت امور معاش گردد یا سفرى که از براى سیرو لذتى باشد که حرام نباشد.
درحدیث دیگرفرمود که سفرکنید تا بدنهاى شما صحیح شود و جهاد کنید تا غنیمت دنیا و اخرت بیابید و حج کنید تا مال دار و بى نیازشوید.

حلیه المتقین

منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا

بدون نظر »

منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا
شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه
شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا
گشته‌ست باژگونه همه رسمهای خلق
زین عالم نبهره و گردون بی‌وفا
هر عاقلی به زاویه‌ای مانده ممتحن
هر فاضلی به داهیه ای گشته مبتلا
آنکس که گوید از ره معنی کنون همی
اندر میان خلق ممیز چو من کجا
دیوانه را همی نشناسد ز هوشیار
بیگانه را همی بگزیند بر آشنا
با یکدگر کنند همی کبر هر گروه
آگاه نه کز آن نتوان یافت کبریا
هرگز بسوی کبر نتابد عنان خویش
هرک آیتی نخست بخواند «ز هل اتی»
با این همه که کبر نکوهیده عادتست
آزاده را همی ز تواضع بود بلا

ادامه نوشتار »

احسنت و زه ای نگار زیبا

بدون نظر »

احسنت و زه ای نگار زیبا
آراسته آمدی بر ما
امروز به جای تو کسم نیست
کز تو به خودم نماند پروا
بگشای کمر پیاله بستان
آراسته کن تو مجلس ما
تا کی کمر و کلاه و موزه
تا کی سفر و نشاط صحرا
امروز زمانه خوش گذاریم
بدرود کنیم دی و فردا
من طاقت هجر تو ندارم
با تو چکنم به جز مدارا

سنایی

از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم

بدون نظر »

هرمز را گفتند وزیران پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی گفت خطایی معلوم نکردم و لیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بی کرانست و بر عهد من اعتماد کلی ندارند ترسیدم از بیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنند پس قول حکما را کار بستم که گفته‌اند
از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم
وگر با چنو صد بر آیی به جنگ
از آن مار بر پای راعی زند
که ترسد سرش را بکوید به سنگ
نبینی که چون گربه عاجزشود
بر آرد به چنگال چشم پلنگ

گلستان سعدی

حسود را چه کنم کو ز خود به رنج درست

بدون نظر »

سرهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم که عقل و کیاستی و فهم و فراستی زاید الوصف داشت هم از عهد خردی آثار بزرگی در ناصیه او پیدا
بالای سرش ز هوشمندی
می‌تافت ستاره بلندی
فی الجمله مقبول نظر سلطان آمد که جمال صورت و معنی داشت و خردمندان گفته‌اند توانگری به هنرست نه به مال و بزرگی به عقل نه به سال ابنای جنس او بر منصب او حسد بردند و به خیانتی متهم کردند و در کشتن او سعی بی فایده نمودند
دشمن چه زند چو مهربان باشد دوست
ملک پرسید که موجب خصمی اینان در حق تو چیست؟ گفت در سایه دولت خداوندی دام مُلکُه همگنان را راضی کردم مگر حسود را که راضی نمی‌شود الاّ به زوال نعمت من و اقبال و دولت خداوند باد
توانم آنکه نیازارم اندرون کسی
حسود را چه کنم کو ز خود به رنج درست
بمیر تا برهی ای حسود کین رنجیست
که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست
شور بختان به آرزو خواهند
مقبلان را زوال نعمت و جاه
گر نبیند به روز شپّره چشم
چشمه آفتاب را چه گناه
راست خواهی هزار چشم چنان
کور بهتر که آفتاب سیاه

گلستان سعدی

اغلمش == [ اُ ل ُ م ُ ] (اِخ ) نام پادشاهی از ترکستان