سخن حکما

بدون نظر »

آن که به چیزی پست خشنود شود، به دنیا خرسندست .

کسی که از خصومت رو بگرداند، بر ترک آن ، دریغ نمی خورد .

بر درازی روزگار دوستی تکیه مدار! و هر زمان عهد مودت تازه دار! که دوستی طولانی ، چون نو نشود، رنگ کهنگی گیرد

خردمند، با خودکامه رای نزند .

همنشینی ، در کم گویی و زود برخا
آسان ترین کار، به دشمنی پای نهادن است و دشوارترین ، از آن بیرون رفتن .

هر گاه همنشین تو، از کسی به بدی یاد کند، بدان که تو دومینی

از کسی که پایگاه ترا بیش از اندازه بالا برد بپرهیز!

چیره ترین مردم ، پادشاه ستمکار است و زن مسلط بر مرد

چون بر وکیل خویش شک بردی ، خاموش باش . و بر آن چه در دست او داری ، وثیقه بگیر!

گرامی ترین همنشینی ، همنشینی با کسی ست که دعوی ریاست ندارد، و پایگاه آن را دارد .

کشکول شیخ بهایی

فراق امام زمان (عج)

بدون نظر »

تاکى به تمناى وصال تو یگانه
اشکم شود، از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
اى تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعى به تو مشغول و تو غایب ز میانه
************
رفتم به در صومعه‌ى عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت، راکع و ساجد
در میکده، رهبانم و در صومعه، عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنى که تو را مى طلبم خانه به خانه
**********
روزى که برفتند حریفان پى هر کار
زاهد سوى مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار
حاجى به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همى جوید و من صاحب خانه
*********
هر در که زنم، صاحب آن خانه تویى تو
هر جا که روم،پرتو کاشانه تویى تو
در میکده و دیر که جانانه تویى تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویى تو
مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه
**************
بلبل به چمن، زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روى تو در پیر و جوان دید
یعنى همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم، من که روم خانه به خانه
*************
عاقل، به قوانین خرد، راه تو پوید
دیوانه، برون از همه، آیین تو جوید
تا غنچه‌ى بشکفته‌ى این باغ که بوید
هر کس به زبانی، صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانى و قمرى به ترانه
*************
بیچاره بهایى که دلش زار غم توست
هر چند که عاصى است، زخیل خدم توست
امید وى از عاطفت دم به دم توست
تقصیر خیالى به امید کرم توست
یعنى که گنه را به از این نیست بهانه
شیخ بهایی

نکته ای در مورد آیه ۱۷ سوره نسا انماالتوبه على الله للذین یعملون السوء بجهاله

بدون نظر »

شیخ ثقه – امین الدین ابوعلى طبرسى که – روحش قدسى باد! – ذیل آیه شریفه : ((انماالتوبه على الله للذین یعملون السوء بجهاله )) (یعنى محققا، خدا توبه کسانى را مى پذیرد، که کار ناشایسته را از روى نادانى مرتکب مى شود – سوره ۴ – آیه ۱۷) مى نویسد: در معنى این آیه شریفه ، مفسران اختلاف کرده و به چند وجه ، تفسیر کرده اند. یکى این که هر گناهى را که بنده مرتکب مى شود، از روى جهل باشد، اگر چه به عمده صورت گیرد. زیرا، جهل ، آن را در نظر او زینت داده است . از ((ابن عباس )) و ((عطا)) و ((مجاهد)) و ((قتاده )) و روایت شده است از ابا عبدالله (ع ) که فرمود: هر گناهى که بنده مرتکب مى شود، هر چند به زشتى آن آگاه باشد. چون با گناه کردن خطر مى کند، باز جاهل است . و از قول یوسف نقل کرده است ، که به برادرانش گفت : ((هل علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه اذا انتم جاهلون )) که در این آیه ، چون دلشان نگران بوده است ، آنها را جاهل خوانده وجه دوم این که : از حقیقت عذابى که در آینده بدان گرفتار مى شوند، آگاهى ندارند و این ، قول فراء است . وجه سوم این که از آن گونه گناهان بى اطلاع بوده اند و در نتیجه ، آن را مرتکب شده اند و به یک تاءویل ، آن را به خطا انجام مى دهند و به تاءویل دیگر، از آن جهت که در استدلال پیرامون زشتى گناه ، تفریط مى کنند. و این ، گفته ((جبائى )) است .
اما ((رمانى ))، این تفسیر را از آن جهت ضعیف شمرده است ، که بر خلاف اجتماع مفسران است . از سوى دیگر، ایجاب مى کند، که توبه کسانى که از گناه خود با خبرند، پذیرفته نشود. زیرا، آیه صراحت دارد بر این که توبه ، توبه مردم جاهل است و بس .
کشکول شیخ بهایی

سخن عارفان و پارسایان

بدون نظر »

پارسایى مى گفت : اگر گرده نان حلالى مى یافتم ، مى سوزندام و مى سائیدم و گردش مى کردم ، تا بیماران را بدان ، درمان کنم .
**************************
جنید به ((شیخ علىّ بن سهل اسفهانى )) نوشت : از پیرت – عبداللّه محمدبن یوسف البناء – بپرس : بر کار او چه چیز غالب است . على بن سهل پرسید و عبداللّه پاسخ داد: خدا.
*****************************
از سخنان سمنون محب : آغاز پیوند بنده به خدا، دورى اوست از نفسش ‍ و آغاز دورى بنده از خدا، پیوستن اوست به نفسش
کشکول شیخ بهایی

شعر فارسی

بدون نظر »

از شیخ سعدى :
گوش تواند که همه عمر وى
نشنود آواز دف و چنگ ونى
دیده شکیبد زتماشاى باغ
بى گل و نسرین به سر آرد دماغ
گر نبود بالش آگنده پر
خواب توان کرد حجر زیر سر
ور نبود دلبر همخوابه پیش
دست توان کرد در آغوش خویش
وین شکم بى هنر پیچ پیچ
صبر ندارد که بسازد به هیچ

و بهاءالدین محمد – در پاسخ گفته است :
گر نبود خنگ مطلى لگام
زد بتوان بر قدم خویش ، گام
ور نبود مشربه از زرّتاب
با دو کف دست ، توان خورد آب
ور نبود بر سر خوان آن و این
هم بتوان ساخت به نان جوین
ور نبود جامه اطلس ترا
دلق کهن ساتر تن ، بس ترا
شانه عاج از نبود بهر ریش
شانه توان کرد به انگشت خویش
جمله که بینى ، همه دارد عوض
وز عوضش گشته میسر غرض
آن چه ندارد عوض اى هوشیار!
عمر عزیزست و غنیمت شمار!

شعری از شیخ بهایی

بدون نظر »

به هنگام بازگشت از سفر مشهد مقدس در ماه محرم سال ۱۰۰۸ بر خاطرم گذشت :
نگشود مرا زیارتت کار
دست از دلم اى رفیق ! بردار!
گرد رخ من ، زخاک آن کوست
ناشسته مرا به خاک بسپار!
رندیست ره سلامت ، اى دل
من کرده ام استخاره صدبار
سجاده زهد من که آمد
خالى از عیب و عارى از عار
پودش همگى زتار چنگست
تارش همگى زبود زنّار
خالى شده کوى دوست ، از دوست
از بام و درش چه پرسى اخبار؟
کز غیر صدا جواب ناید
هر چند کنى سؤال ، تکرار
گر مى گویى : کجاست دلدار؟
آید زصدا: کجاست دلدار
افسوس ! که تقوى بهایى
شد شهره به رندى ، آخر کار