ضراربن ضمره گفت : پس از شهادت امیرالمؤمنین (ع ) به نزد معاویه رفتم . و او گفت : علی را برایم توصیف کن ! گفتم : از من درگذر! و او گفت : ناچار باید بگویی . پس ، گفتم : چون ناچارم . بخدا که او نامتناهی بود و پر قدرت . حق و باطل را از هم جدا می کرد، به عدل حکم می کرد، چشمه های دانش از او می جوشید، سخنانش حکمت آمیز بود، از دنیا و ظواهر فریبنده آن ، بیزار بود. به شب و دهشت آن ماءنوس بود. در اشتیاق خدا اشک می ریخت ، اندیشه ای عمیق داشت . جامه خشن را خوش ‍ می داشت . طعام ناگوار را می پسندید، در میان ما، همانند یکی از ما بود، چون می پرسیدیم پاسخمان می داد و چون دعوتش می کردیم به نزدمان می آمد و ما با همه نزدیکی که با او داشتیم ، از شکوهش ، با او توان سخن گفتن نداشتیم


دینداران را محترم می شمرد و نیازمندان رابه خود نزدیک می داشت . نیرومند به باطل در او طمع نمی بست و ضعیف از دادگری او نومید نبود. و شهادت می دهم که او را در یکی از شب زنده داری هایش که شب ، پرده تیرگی بر جهان کشیده بود، و ستارگان ، از تاریکی آن به چشم نمی آمدند، دیده ام در حالی که محاسن خویش را به دست گرفته بود و چون مار گزیده به خود می پیچید و از سر اندوه می گریست . و می گفت :
ای دنیا! دیگری را بفریب متعرض من می شوی ؟ خود را برای من می آرایی ؟ دور است ! دور است ! تو را به سه نوبت طلاق گفته ام . که بازگشتی ندارد. زیرا عمر تو کوتاه است و قدرت ناچیز و شادیت کوچک . آه ! آه ! از کمی توشه و درازی سفر و وحشت راه .
پس ، معاویه گریست و گفت : خدا ابوالحسن را بیامرزد! بخدا همچنان بود. ای ضرار! اندوه تو بر او چگونه است ؟ گفتم : اندوه من ، اندوه کسی ست که فرزندش را در آغوشش کشته باشند، که هیچگاه ، اشکش ‍ خشک نشود و غمش فرو ننشیند.
مؤلف گوید: حدیث یاد شده ، از کتاب ((کشف الیقین فی فضایل امیرالمؤمنین )) گرفته شده است
کشکول شیخ بهایی