گروهی ، وامدار خویش را به نزد حاکم بردند و هزار دینار بر او دعوی کردند. حاکم گفت : چه گویی ؟ گفت : راست گویند و اما من از آن ها مهلتی خواهم تا املاک و شتر و گوسفندم بفروشم و وام آن ها بگزارم . گفتند: ای حاکم ! دروغ می گوید. او، ثروتی ندارد، نه کم و نه زیاد. مرد گفت : ای حاکم ! شهادت آنان را بر ناداری من شنیدی ؟ پس چه می خواهند؟ و حاکم به رهایی او حکم کرد