نشانه های محبت

بدون نظر »

بدان ! که انس و خوف و شوق ، از نشانه های ((محبت ))اند. جز این که این نشانه ها به حسب نگرش دوستدار، متفاوت اند. و بستگی دارد، به این که : در آن وقت ، چه چیز بر او غلبه داشته است .
هر گاه ، دوستدار، از پس پرده های غیب ، به منتهای جمال محبوب ، توجه کند، و خویش را ناچیزتر از آن بیند، که بتواند به کنه جلال او برسد، دل ، به طلب بر انگیخته می شود، و هیجان و حرکتی در او پدید می آید و این حالت را((شوق )) می نامند که هر چه بیشتر به امر غایب ، اظهار اشتیاق می کند.
اگر قرب به محبوب بر او چیره شود، و بر اثر گشایشی که در او پدید آمده ، به مشاهده حضور نایل شود، و تنها، به مشاهده جمال حاضر مکشوف باشد، و توجهی به دوری از آن ، نداشته باشد، دل ، به آنچه که می بیند، شاد می شود. و این حالت را ((انس )) گویند.
اما، اگر نظر او به صفات ((عزت )) و استغنای محبوب ، متوجه باشد، و در خویش ، احساس زوال و دوری نکند، و از این حالت احساس ‍ دردمندی دل کند، این دردمندی را ((خوف )) گویند و این اعمال ، تابع این ملاحظاتست
کشکول شیخ بهایی

بلی گر کُشتهٔ معشوق باشم

بدون نظر »

شهی را سیمبر شهزاده‌ای بود
ز زلفش مه به دام افتاده‌ای بود

ندیدی هیچ مردم روی آن شاه
که روی دل نکردی سوی آن ماه

چنان اُعجوبهٔ آفاق بودی
که آفاقش همه عشّاق بودی

دو ابرویش که هم شکل کمان بود
دو حاجب بر در سلطان جان بود

چو چشمی تیر مژگانش بدیدی
دلش قربان شدی کیشش گزیدی

که دیدی ابروی آن دلستان را
که دل قربان نکردی آن کمان را

دهانش سی گهر پیوند کرده
ز دو لعل خوشابش بند کرده

خطش فتوی ده عشاق بوده
به زیبائی چو ابرو طاق بوده

زنخدانش سر مردان فگنده
بمردی گوی در میدان فگنده

زنی در عشق آن بت سرنگون شد
دلش بسیار کرد افغان و خون شد

چو هجرش دست برد خویش بنمود
ازان سرگشته و دلریش بنمود

بزیر خویش خاکستر فرو کرد
چو آتش بود مأواگه ازو کرد

همه شب نوحهٔ آن ماه کردی
گهی خون ریختی گه آه کردی

اگر روزی به صحرا رفتی آن ماه
دوان گشتی زن بیچاره در راه

چو گوئی پیش اسپش می‌دویدی
دو گیسو چون دو چوگان می‌کشیدی

نگه می‌کردی از پس روی آن ماه
چو باران می‌فشاندی اشک بر راه

ز صد چاوش پیاپی چوب خوردی
که نه فریاد ونه آشوب کردی

به نظّاره جهانی خلق بودی
که آن زن را به مردان می‌نمودی

همه مردان ازو حیران بمانده
زن بیچاره سرگردان بمانده

به آخر چون ز حد بگذشت این کار
دل شهزاده غمگین گشت ازین بار

پدر را گفت تا کی زین گدائی
مرا از ننگ این زن ده رهائی

چنین فرمود آنگه شاه عالی
که در میدان برید آن کُرّه حالی

به پای کرّه در بندید مویش
بتازید اسپ تیز از چارسویش

که تا آن شوم گردد پاره پاره
وزین کارش جهان گیرد کناره

کشد چون پیل مستش اسپ در راه
پیاده رخ نیارد نیز در شاه

به میدان رفت شاه و شاهزاده
جهانی خلق بودند ایستاده

همه از درد زن خون بار گشته
وزان خون خاک چون گلنار گشته

چو لشکر خویش را بر هم فگندند
که تا مویش به پای اسپ بندند

زن سرگشته پیش شاه افتاد
به حاجت خواستن در راه افتاد

که چون بکشیم و آنگه بزاری
مرا یک حاجتست آخر برآری

شهش گفتا ترا گر حاجت آنست
که جان بخشم بتو خود قصد جانست

وگر گوئی مکن گیسو کشانم
بجز در پای اسپت خون نرانم

وگر گوئی امانم ده زمانی
زمانی نیست ممکن بی امانی

ور از شهزاده خواهی همنشینی
زمانی نیز روی او نه بینی

زنش گفتا که من جان می‌نخواهم
زمانی نیز امان زان می‌نخواهم

نمی‌گویم که ای شاه نکوکار
مکُش در پای اسپم سرنگونسار

مر اگر شاه عالم می‌دهد دست
برون زین چار حاجت حاجتی هست

مرا جاوید آن حاجت تمامست
شهش گفتا بگو آخر کدامست

که گر زین چار حاجت سر بتابی
جزین چیزی که می‌خواهی بیابی

زنش گفتا اگر امروز ناچار
بزیر پای اسپم می‌کُشی زار

مرا آنست حاجت ای خداوند
که موی من به پای اسپ او بند

که تا چون اسپ تازد بهر آن کار
بزیر پای اسپم او کُشد زار

که چون من کُشتهٔ آن ماه گردم
همیشه زندهٔ این راه گردم

بلی گر کُشتهٔ معشوق باشم
ز نور عشق بر عیّوق باشم

زنی‌ام مردئی چندان ندارم
دلم خون گشت گوئی جان ندارم

چنین وقتی چو من زن را که اهلست
برآور این قدر حاجت که سهلست

ز صدق و سوز او شه نرم دل شد
چه می‌گویم ز اشکش خاک گل شد

ببخشید و بایوانش فرستاد
چو نو جانی بجانانش فرستاد

بیا ای مرد اگر با ما رفیقی
در آموز از زنی عشق حقیقی

وگر کم از زنانی سر فرو پوش
کم از حیزی نهٔ این قصّه بنیوش
عطار

شیرینی ایمان

بدون نظر »

کلینی از امام صادق (ع ) روایت کرد که فرمود: تا در دنیا زهد پیشه نکنید، شیرینی ایمان بر دل های شما حرام است .
نیز از پیامبر (ص ) روایت است که فرمود: آدمی ، تا آن گاه که به خورش این جهانی ، بی اعتنا نشود، شیرینی ایمان را در نمی یابد.
کشکول شیخ بهایی

محنت قرب ز بعد افزونست

بدون نظر »

والی مصر ولایت – ذوالنون –
آن به اسرار حقیقت مشحون

گفت : در مکه مجاور بودم
در حرم حاضر و ناظر بودم

ناگه ، آشفته جوانی دیدم
چه جوان ؟! سوخته جانی دیدم

لاغر و زرد شده همچو هلال
کردم از وی ، ز سر مهر، سؤال

که : مگر عاشقی ؟ ای شیفته مرد!
که بدین گونه شدی لاغر و زرد

گفت : آری ! به سرم شور کسی ست
کش چو من عاشق و رنجور بسی ست

گفتمش : یار به تو نزدیکست
یا چو شب ، روزت ازو تاریکست ؟

گفت : در خانه اویم همه عمر
خاک کاشانه اویم همه عمر

گفتمش : یکدل و یکروست به تو؟
یا ستمکار و جفاجوست به تو؟

گفت : هستیم به هر شام و سحر
به هم آمیخته چون شیر شکر

گفتمش : یار تو، ای فرزانه !
با تو همواره بود همخانه ؟

سازگار تو بود در همه کار؟
بر مراد تو بود کار گذار؟

لاغر و زرد شده بهر چه ای ؟
تن همه درد شده بهر چه ای ؟

گفت : رو!رو! که عجب بیخبری
به که زین گونه سخن در گذری

محنت قرب ز بعد افزونست
جگر از محنت قربم خونست

هست در قرب ، همه بیم زوال
نیست در بعد، جز امید وصال

آتش قرب ، دل و جان سوزد
شمع امید، روان افروزد
جامی

سوال بزرگ یهود از امیر المومنین (ع)

بدون نظر »

یهود گرد رأس الجالوت (بزرگ عالم یهود) اجتماع کرده به او گفتند: این مرد عالم است مقصودشان امیرالمؤمنین علیه‏ السلام بود ما را نزد او ببر تا از او سؤال کنیم، نزدش آمدند، به آنها گفتند: حضرت در خانه خویش است، به انتظار نشستند تا در آمد رأس الجالوت عرض کرد: آمده‏ ایم از شما پرسشی کنیم. فرمود: ای یهودی بپرس از هر چه به خاطرت گذرد، گفت: از پروردگارت می‏پرسم که از چه زمانی بوده؟ فرمود: خدا بوده است بدون پدید آمدن ( بدون بودنی زاده برانیت و حقیقتش او همان حقیقت وجود بحت است) و بدون چگونگی (پس صفاتش عین ذاتش باشد) همیشگی است بدون کمیت و کیفیت زمانی (زیرا زمان از مجعولات و مخلوقات است و محال است که در ذات او تأثیری کند) چیزی پیش از او نبوده او خود بدون پیشی پیش از هر پیش است (چون اولیت او عین ذاتش باشد پس اولیتی زائد بر ذات ندارد و چون مبدء المبادی و علت العلل است بر هر پیشی مقدم است) او پایان و نهایتی ندارد، پایان از او منقطع است و او پایان هر پایان است (چون آخریت به او عین ذاتش باشد پس آخریت زائدی ندارد و چون همه چیز پایدار پایان یابد و او باقی باشد پس پایان پایان است) رأس الجالوت گفت: بیائید برویم که او از آنچه هم درباره‏اش گویند دانشمندتر است.
اصول کافی جلد ۱ باب بودن ومکان روایت ۴

توصیف امام باقر (ع) از خدای تبارک و تعالی

بدون نظر »

مردی خدمت امام باقر علیه ‏السلام آمد و عرض کرد: به من بگو پروردگارت از کی بوده؟ فرمود: وای بر تو، به چیزی که در زمانی نبوده گویند، از کی بوده، همانا پروردگار من تبارک و تعالی همیشه بوده و زنده است بدون چگونگی، برای او بود شدنیست (جمله (((بود شد))) نسبت به خدا غلط است زیرا این جمله را به کسی گویند که نباشد و سپس پیدا شود) و بودنش را چگونه بودن نباشد، (زیرا او وجود بحت بسیط است و هیچگونه ترکیبی ندارد تا چگونگی داشته باشد) مکانی ندارد، در چیزی نیست و بر چیزی قرار ندارد، و برای منزلت خود مکانی پدید نیاورده، پس از آن که چیزها را آفرید نیرومند نگشت و از پیش از آنکه چیزی آفریند ناتوان نبود، پیش از آنکه چیزی پدید آورد ترسان نبود، به آنچه در لفظ آید و بخاطر گذرد مانند نیست، پیش از آفریدنش هم از سلطنت جدا نبود و پس از رفتن آفریدگان نیز از آن جدا نباشد همیشه زنده است بدون زندگی جدای از ذاتش، پیش از آنکه چیزی آفریند پادشاه توانا بود و پس از ایجاد جهان هستی پادشاه مقتدر است، برای او چگونگی و مکان و حدی نیست و به وسیله شباهبت به چیزی شناخته نشود،
ادامه نوشتار »

که یزدان ز ناچیز چیز آفرید( فردوسی )

بدون نظر »

از آغاز باید که دانی درست
سر مایهٔ گوهران از نخست

که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانایی آرد پدید

سرمایهٔ گوهران این چهار
برآورده بی‌رنج و بی‌روزگار

یکی آتشی برشده تابناک
میان آب و باد از بر تیره خاک

نخستین که آتش به جنبش دمید
ز گرمیش پس خشکی آمد پدید

وزان پس ز آرام سردی نمود
ز سردی همان باز تری فزود

چو این چار گوهر به جای آمدند
ز بهر سپنجی سرای آمدند
ادامه نوشتار »

مکان ولا مکان

بدون نظر »

نافع بن ازرق به امام باقر علیه‏ السلام عرض کرد: به من بفرمائید: خدا از چه زمانی بوده؟ فرمود: مگر چه زمانی نبوده تا به تو گویم از چه زمانی بوده، منزه باد آن که همیشه بوده و همیشه باشد، یکتا و بی‏ نیاز است، همسر و فرزند نگیرد.
اصول کافی جلد ۱ باب بودن ومکان روایت ۱
مردی از پشت نهر بلخ آمد و خدمت حضرت رضا(ع) رسید و عرضکرد: من از شما مسأله‏ ای می‏پرسم، اگر چنان چه می‏دانم جواب گوئی به امامت معتقد شوم. امام فرمود: هر چه خواهی بپرس، عرض کرد: به من بگو پروردگارت از کی بوده (و کجا بوده) و چگونه بوده و تکیه‏ اش بر چیست؟ امام فرمود خدای تبارک و تعالی مکان را مکان کرد بی‏ آن که خود مکانی داشته باشد و چگونگی را چگونگی ساخت بی‏ آن که خود چگونگی داشته باشد و بر قدرت خود تکیه دارد، آن مرد برخاست و سر آن حضرت را بوسید و گفت گواهی دهم که شایان پرستش جز خدا نیست و محمد فرستاده اوست و علی وصی پیغمبر و سرپرست دعوت او پس از وی میباشد و شمائید پیشوایان راستگو و توئی جانشین بعد از آن ها
اصول کافی جلد ۱ باب بودن ومکان روایت ۲

پرستش نام و صاحب نام

بدون نظر »

امام صادق علیه ‏السلام فرمود: کسی که خدا را از روی خیال خود پرستد کافر است، کسی که تنها نام خدا را بدون صاحب نام پرستد کافر است کسی که نام و صاحب نام را با هم پرستد مشرک است، کسی که صاحب نام پرستد و با صفاتی که خود را به آن ستوده نام ها را هم بر آن تطبیق کند و دل بدان محکم کند و در نهان و آشکارش به زبان آورد اینها اصحاب حقیقی امیرالمؤمنین علیه‏السلام می‏باشند.
و در حدیث دیگر است: ایشان مؤمنین حقیقی می‏باشند.

اصول کافی جلد ۱ باب معبود پرستش شده روایت ۱
*******************
هشام بن حکم گوید از حضرت صادق راجع به اسماء خدا و اشتیاق آنها پرسیدم که الله از چه مشتق است؟ فرمود: از (((الاه))) واله مألوهی (آنکه پرستشش کنند) لازم دارد و نام غیر صاحب نام است، کسی که نام را بدون صاحب نام پرستد کافر است و چیزی نپرسیده، و هر که نام و صاحب نام را پرستد کافر است و دو چیز پرستیده و هر که صاحب نام را پرستد نه نام را این یگانه پرستی است، ای هشام فهمیدی عرضکردم: بیشتر بفرمائید. فرمود: خدا را نود و نه نام است؟ اگر هر نامی همان صاحب نام باشد باید هر کدام از آنها معبودی باشد، ولی خدا خود معنائی است که این نامها بر او دلالت کنند و همه غیر خود او باشند، ای هشام کلمه خبز (نان) نامی است برای خوردنی و کلمه ماء (آب) نامی است برای آشامیدنی و کلمه ثوب (لباس) نامی است برای پوشیدنی و کلمه نار (آتش) نامی است برای سوزنده، ای هشام طوری فهمیدی که بتوانی دفاع کنی و در مبارزه با دشمنان ما و کسانیکه همراه خدا چیزی دیگری پرستند پیروز شوی، عرض کردم آری، فرمود: ای هشام خدایت بدان سود دهد و استوارت دارد. هشام گوید: از زمانیکه از آن مجلس برخاستم تا امروز کسی در مباحثه توحید بر من غلبه نکرده است.

اصول کافی جلد ۱ باب معبود پرستش شده روایت ۲
*******************
ابن ابی نجران گوید: به امام باقر علیه‏ السلام نوشتم، یا گوید: زبانی عرضکردم: خدا مرا قربانت کند، ما می‏توانیم بخشنده مهربان یگانه یکتای بی‏ نیاز را پرسش کنیم؟ فرمود: هر که تنها نام را بدون آنکه بدان نامیده شده پرستد مشرک و کافر و منکر است و چیزی نپرستیده، بلکه خدای یگانه یکتای بی‏ نیازی را که به این نام ها نامیده شده پرستش کن نه خود نام ها را زیر نام ها صفاتی هستند که خدا خود را به آنها ستوده.

اصول کافی جلد ۱ باب معبود پرستش شده

کمترین درجه خدا شناسی

بدون نظر »

فتح بن یزید گوید: از حضرت ابوالحسن علیه‏ السلام راجع به کمترین حد خداشناسی پرسیدم: فرمود: اقرار داشتن به اینکه جز او خدائی نیست و مانندی (در صفات) و نظیری (در الوهیت) ندارد و او قدیم است و پا برجا، موجود است و گم نشدنی و اینکه چیزی مانندش نیست.
اصول کافی باب کمترین درجه خدا شناسی روایت ۱
طاهربن حاتم در زمانی که عقیده درست داشت (و غالی نشده بود) به امام نوشت: در خداشناسی مقداری که به کمتر از آن اکتفا نشود چیست؟ حضرت به او نوشت، این که خدا همیشه دانا و شنوا و بیناست، آنچه خواهد انجام دهد. و حضرت ابوجعفر(ع) را پرسیدند از مقداریکه در خداشناسی به کمتر از آن اکتفا نشود، فرمود: اینکه چیزی مانند و شبیه او نیست، همیشه دانا و شنوا و بیناست.
اصول کافی باب کمترین درجه خدا شناسی روایت ۲
امام صادق علیه‏السلام فرمود: همه امر خدا شگفت‏ آور است جز اینکه به مقداریکه از خود به شما معرفی کرده مسؤلتان دانسته است (که او را به همان مقدار بشناسید و فرمان برید).
اصول کافی باب کمترین درجه خدا شناسی روایت ۳