آسایش مومن

بدون نظر »

ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩق (ع) فرمودند: «ﺁﺳﺎﻳﺶ ﻣﺆﻣﻦ ﺩﺭ ﺳﻪ ﭼﻴﺰ ﺍﺳﺖ: خانه ﻓﺮﺍﺥ ﻛﻪ ﺑﺮﻫﻨﮕﻰ ﻭ ﺑﺪ ﺣﺎﻟﻰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺑﭙﻮﺷﺎﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﺴﺮ ﻧﻴﻜﻮﻛﺎﺭ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻛﺎﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻭ ﺁﺧﺮﺕ ﻳﺎﻭﺭ ﺍﻭ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮﻯ ﻛﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻳﺎ ﺯﻧﺎﺷﻮﻳﻰ ﺍز خانه بیرون فرستد خصال صدوق

ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﻰ ﺑﻦ ﺍﻟﺤﺴﻴﻦ (ع) فرمودند: «ﺍﺯ ﺧﻮﺷﻰ ﻣﺮﺩ ﺁﻥ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﻰ ﻭﻯ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﻭﻯ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻧﻴﻚ ﺍﻧﺪﻳﺶ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻰ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻳﺎﻭﺭ ﻭﻯ ﺑﺎﺷﻨﺪ».
خصال صدوق

خواص پیاز

بدون نظر »

ﻣﻴﺴﺮ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﻏﻠﺎﻡ ﺳﻴﺎﻩ ﮔﻔﺘﻪ: ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﺷﻨﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﻣﻰ ﮔﻔﺖ: «ﭘﻴﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻪ ﺧﺎﺻﻴﺖ ﺍﺳﺖ: ﺩﻫﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺷﺒﻮ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺑﻦ ﺩﻧﺪﺍﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﺤﻜﻢ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺁﺏ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺟﻤﺎﻉ ﺭﺍ ﻧﻴﺮﻭ ﻣﻰ ﺑﺨﺸﺪ».
خصال صدوق

خواص به

بدون نظر »

ﺷﻬﺎﺏ ﭘﻮﺭ ﻋﺒﺪ ﺭﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ: ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﺷﻨﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﮔﻔﺖ: ﺯﺑﻴﺮ ﭘﻴﺶ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻬﻰ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﭼﻴﺴﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ؟. ﮔﻔﺖ: به اﺳﺖ. ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﺯﺑﻴﺮ ﺑﻪ بخور که سه خاصیت دارد. ﭘﺮﺳﻴﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﻛﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟. ﮔﻔﺖ: ﺩﻝ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺗﻨﮓ ﭼﺸﻢ ﺭﺍ ﺟﻮﺍﻧﻤﺮﺩ ﺳﺎﺯﺩ ﻭ ﺗﺮﺳﻮ ﺭﺍ ﺩﻟﺎﻭﺭ ﻛﻨﺪ»

خصال صدوق

دوای پیری

بدون نظر »

از سلامان و ابسال جامی :
کرد پیری عمر او هشتاد سال
از حکیمی حال ضعف خود سؤال
گفت : دندانم ز خوردن گشته سست
ناید از وی شغل خاییدن درست
منتی باشد ز تو بر جان من
گر بری این سستی از دندان من
گفت با او پیر دانشور حکیم
کای دلت از محنت پیری دونیم
چاره ضعف ز پس هشتاد سال
جز جوانی نیست . وین باشد محال
رشته دندان تو گردد قوی
گر ازین هشتاد، چل واپس روی
لیک ، چون واپس شدن مقدور نیست
گر به این سستی بسازی ، دور نیست
چون اجل از تن جدایی بخشدت
از همه سستی ، رهایی بخشدت
بود که بیند و رحمی نماید ای همدم !
ز گریه پاک مکن چشم خونفشان مرا!

کشکول شیخ بهایی

معنی زهد

بدون نظر »

در (احیاء)(العلوم ) از یحیی معاذ (رازی ) نقل شده است که می گفت : زاهد راستین ، کسی ست که روزیش آن چه یابد، باشد و جامه ، آن چه پوشد و مسکنش به جایی از زندان دنیا که در آن گنجد و دوری از خلق جای آسایش او و گورش خوابگاه او و اندیشه اش پندگیری او و قرآن گفتار او و خدا انیس او و یاد خدا رفیق او و زهد همنشین او و اندوه کار او و شرم شعار او و گرسنگی خورش او و حکمت سخن او و خاک بستر او و تقوا توشه راه او و خاموشی بهره او و شکیبایی تکیه گاه او و توکل حسب و نسب او و خرد راهنمای او و عبادت پیشه او و بهشت پایان آرزوی او .

کشکول شیخ بهایی

احترام به پدر و مادر

بدون نظر »

بدان ! که پروردگار عزیز و بزرگ ، نیاز تو را به پدر و مادر دانست . از این رو، تو را در نزد آنان گرامی داشت . که نیازی به سفارش کردن درباره تو، به آنان نبود . و پروردگار، بی نیازی آنان را از تو دانست و از این رو، آنان را درباره تو سفارش کرد . و در حدیث آمده است که : (علی بن الحسین ) (ع ) فرزند خویش (زید) را گفت : ای پسرکم ! پروردگار، تو را به من خشنود نساخت . از این رو، مرا به تو سفارش کرد . اما مرا به تو خرسند ساخت و از تو مرا سفارش کرد . پس . – خدا تو را توفیق دهاد! – تفاوت میان این دو را بدان ! و با خرد خویش ، میان این دو فرق بگذار! آنگاه ، بنگر! که خرد روشن تو، لزوم سپاسگزاری ترا به نعمت دهنده ات سفارش می کند و بنگر! که از آدمیان ، کسی هست که بیش از پدر و مادر بر تو حق داشته باشد؟ و کسی هست که بیش از آنان ، در خور سپاس و نیکی تو باشد؟ پس آن را با گرامیداشت و بزرگداشت و فرمانبری و اطاعت ، تا آنگاه که زنده اند، پاسخ بگوی ! و از آنان بخشش بخواه و حق آنان را ادا کن ! و پس از مرگ نیز با دیدار خاکشان دین خویش را ادا کن ! همچنان که دوست داری که فرزندانت ، به روزگار زندگی و پس از مرگت ، با تو چنان کنند .

کشکول شیخ بهایی

نازیستن به از سالها بر خطا زیستن

بدون نظر »


شبی در جوانی و طیب نعم
جوانان نشستیم چندی به هم
چو بلبل، سرایان چو گل تازه روی
ز شوخی در افکنده غلغل به کوی
جهان دیده پیری ز ما بر کنار
ز دور فلک لیل مویش نهار
چو فندق دهان از سخن بسته بود
نه چون ما لب از خنده چون پسته بود
جوانی فرا رفت کای پیرمرد
چه در کنج حسرت نشینی به درد؟
یکی سر برآر از گریبان غم
به آرام دل با جوانان بچم
برآورد سر سالخورد از نهفت
جوابش نگر تا چه پیرانه گفت
چو باد صبا بر گلستان وزد
چمیدن درخت جوان را سزد
چمد تا جوان است و سر سبز خوید
شکسته شود چون به زردی رسید
بهاران که بید آورد بید مشک
بریزد درخت گشن برگ خشک
نزیبد مرا با جوانان چمید
که بر عارضم صبح پیری دمید
به قید اندرم جره بازی که بود
دمادم سر رشته خواهد ربود
شما راست نوبت بر این خوان نشست
که ما از تنعم بشستیم دست
چو بر سر نشست از بزرگی غبار
دگر چشم عیش جوانی مدار

ادامه نوشتار »

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

بدون نظر »

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی

بدون نظر »

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمی‌کنی مدارا
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را
به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را

حافظ

سخن حکما

بدون نظر »

آن که به چیزی پست خشنود شود، به دنیا خرسندست .

کسی که از خصومت رو بگرداند، بر ترک آن ، دریغ نمی خورد .

بر درازی روزگار دوستی تکیه مدار! و هر زمان عهد مودت تازه دار! که دوستی طولانی ، چون نو نشود، رنگ کهنگی گیرد

خردمند، با خودکامه رای نزند .

همنشینی ، در کم گویی و زود برخا
آسان ترین کار، به دشمنی پای نهادن است و دشوارترین ، از آن بیرون رفتن .

هر گاه همنشین تو، از کسی به بدی یاد کند، بدان که تو دومینی

از کسی که پایگاه ترا بیش از اندازه بالا برد بپرهیز!

چیره ترین مردم ، پادشاه ستمکار است و زن مسلط بر مرد

چون بر وکیل خویش شک بردی ، خاموش باش . و بر آن چه در دست او داری ، وثیقه بگیر!

گرامی ترین همنشینی ، همنشینی با کسی ست که دعوی ریاست ندارد، و پایگاه آن را دارد .

کشکول شیخ بهایی