در فواید خاموشی از گلستان سعدی

بدون نظر »

جوانی خردمند از فنون فضایل حظی وافر داشت و طبعی نافر چندان که در محافل دانشمندان نشستی زبان سخن ببستی باری پدرش گفت ای پسر تو نیز آنچه دانی بگوی گفت ترسم که بپرسند از آنچه ندانم و شرمساری برم.

نشنیدى که صوفیى مى‌کوفت
زیر نعلین خویش میخى چند؟

آستینش گرفت سرهنگی
که بیا نعل بر ستورم بند
************************

عالمی‌معتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده لَعنهُم الله عَلی حِدَه و به حجت با او بس نیامد سپر بینداخت و برگشت کسی گفتش ترا با چندین فضل و ادب که داری با بی دینی حجت نماند؟ گفت علم من قرآنست و حدیث و گفتار مشایخ و او بدین ها معتقد نیست و نمی‌شنود. مرا شنیدن کفر او به چه کار آید.

ای پریشان کرده عمدا، زلف عنبربیز را

بدون نظر »

ای پریشان کرده عمدا، زلف عنبربیز را
بر دل من دشنه داده غمزهٔ خونریز را

شد فروزان آتش سودایت اندر جان و دل
درفکن در جام بی رنگ، آب رنگ آمیز را

می پیاپی، بی محابا ده، میندیش از حریف
یاد می‌دار این دو بیت گفتهٔ دست آویز را

گر حریفی از دمادم سر بپیجاند رواست
بر کف من نه، که پور زال به شبدیز را

جان من می را و قالب خاک را و دل تو را
وین سر طناز پر وسواس تیغ تیز را
بابا افضل مرقی

که یزدان ز ناچیز چیز آفرید( فردوسی )

بدون نظر »

از آغاز باید که دانی درست
سر مایهٔ گوهران از نخست

که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانایی آرد پدید

سرمایهٔ گوهران این چهار
برآورده بی‌رنج و بی‌روزگار

یکی آتشی برشده تابناک
میان آب و باد از بر تیره خاک

نخستین که آتش به جنبش دمید
ز گرمیش پس خشکی آمد پدید

وزان پس ز آرام سردی نمود
ز سردی همان باز تری فزود

چو این چار گوهر به جای آمدند
ز بهر سپنجی سرای آمدند
ادامه نوشتار »

مکان ولا مکان

بدون نظر »

نافع بن ازرق به امام باقر علیه‏ السلام عرض کرد: به من بفرمائید: خدا از چه زمانی بوده؟ فرمود: مگر چه زمانی نبوده تا به تو گویم از چه زمانی بوده، منزه باد آن که همیشه بوده و همیشه باشد، یکتا و بی‏ نیاز است، همسر و فرزند نگیرد.
اصول کافی جلد ۱ باب بودن ومکان روایت ۱
مردی از پشت نهر بلخ آمد و خدمت حضرت رضا(ع) رسید و عرضکرد: من از شما مسأله‏ ای می‏پرسم، اگر چنان چه می‏دانم جواب گوئی به امامت معتقد شوم. امام فرمود: هر چه خواهی بپرس، عرض کرد: به من بگو پروردگارت از کی بوده (و کجا بوده) و چگونه بوده و تکیه‏ اش بر چیست؟ امام فرمود خدای تبارک و تعالی مکان را مکان کرد بی‏ آن که خود مکانی داشته باشد و چگونگی را چگونگی ساخت بی‏ آن که خود چگونگی داشته باشد و بر قدرت خود تکیه دارد، آن مرد برخاست و سر آن حضرت را بوسید و گفت گواهی دهم که شایان پرستش جز خدا نیست و محمد فرستاده اوست و علی وصی پیغمبر و سرپرست دعوت او پس از وی میباشد و شمائید پیشوایان راستگو و توئی جانشین بعد از آن ها
اصول کافی جلد ۱ باب بودن ومکان روایت ۲

پرستش نام و صاحب نام

بدون نظر »

امام صادق علیه ‏السلام فرمود: کسی که خدا را از روی خیال خود پرستد کافر است، کسی که تنها نام خدا را بدون صاحب نام پرستد کافر است کسی که نام و صاحب نام را با هم پرستد مشرک است، کسی که صاحب نام پرستد و با صفاتی که خود را به آن ستوده نام ها را هم بر آن تطبیق کند و دل بدان محکم کند و در نهان و آشکارش به زبان آورد اینها اصحاب حقیقی امیرالمؤمنین علیه‏السلام می‏باشند.
و در حدیث دیگر است: ایشان مؤمنین حقیقی می‏باشند.

اصول کافی جلد ۱ باب معبود پرستش شده روایت ۱
*******************
هشام بن حکم گوید از حضرت صادق راجع به اسماء خدا و اشتیاق آنها پرسیدم که الله از چه مشتق است؟ فرمود: از (((الاه))) واله مألوهی (آنکه پرستشش کنند) لازم دارد و نام غیر صاحب نام است، کسی که نام را بدون صاحب نام پرستد کافر است و چیزی نپرسیده، و هر که نام و صاحب نام را پرستد کافر است و دو چیز پرستیده و هر که صاحب نام را پرستد نه نام را این یگانه پرستی است، ای هشام فهمیدی عرضکردم: بیشتر بفرمائید. فرمود: خدا را نود و نه نام است؟ اگر هر نامی همان صاحب نام باشد باید هر کدام از آنها معبودی باشد، ولی خدا خود معنائی است که این نامها بر او دلالت کنند و همه غیر خود او باشند، ای هشام کلمه خبز (نان) نامی است برای خوردنی و کلمه ماء (آب) نامی است برای آشامیدنی و کلمه ثوب (لباس) نامی است برای پوشیدنی و کلمه نار (آتش) نامی است برای سوزنده، ای هشام طوری فهمیدی که بتوانی دفاع کنی و در مبارزه با دشمنان ما و کسانیکه همراه خدا چیزی دیگری پرستند پیروز شوی، عرض کردم آری، فرمود: ای هشام خدایت بدان سود دهد و استوارت دارد. هشام گوید: از زمانیکه از آن مجلس برخاستم تا امروز کسی در مباحثه توحید بر من غلبه نکرده است.

اصول کافی جلد ۱ باب معبود پرستش شده روایت ۲
*******************
ابن ابی نجران گوید: به امام باقر علیه‏ السلام نوشتم، یا گوید: زبانی عرضکردم: خدا مرا قربانت کند، ما می‏توانیم بخشنده مهربان یگانه یکتای بی‏ نیاز را پرسش کنیم؟ فرمود: هر که تنها نام را بدون آنکه بدان نامیده شده پرستد مشرک و کافر و منکر است و چیزی نپرستیده، بلکه خدای یگانه یکتای بی‏ نیازی را که به این نام ها نامیده شده پرستش کن نه خود نام ها را زیر نام ها صفاتی هستند که خدا خود را به آنها ستوده.

اصول کافی جلد ۱ باب معبود پرستش شده

پند بزرگان

بدون نظر »

احنف بن قیس گفت : شبی تا صبح بیدار بودم ، که کلمه ای یابم تا سلطان را خوش آید، بی آن که خدا را به خشم آورد، و نیافتم .
*****************
حکیمی گفت : پروردگار، سودهای دو جهان ، در زمینی گرد نیاورده . بل ، پخش کرده است .
*****************
بطلمیوس گفت : به آن سخنان خطا که نگفته ای ، شادتر از آن سخنان درست باش که گفته ای .
***************
افلاطون گفت : شادمانیت ، همچون عریانیت است . جز بر آن که امین است ، آشکار مکن ! و نیز گفت : ناموس خویش پاس دار؟ تا ترا پاس دارد

سخن خدا

بدون نظر »

از تورات : آن که به قضای من خرسند و بر بلای من شکیبا و نعمت های مرا سپاسگزار نیست ، بگذار! خدایی جز من جوید. آن که غمگنانه به دنیا بنگرد، گویی بر من خشم گرفته است . آن که توانگری را به پاس بی نیازی فروتنی کند، ثلث دین خویش از دست داده است . ای آدمی زاد! هیچ روز بر تو نشود، مگر آن که روزی تو بفرستم . و هیچ شبی بر تو نو نگردد، مگر آن که کار زشتی به فرشتگان عرضه کنی . نیکی من بر تو فرود می آید و شرک تو به من می رسد.
ای آدمی زادگان ! چندان که به من نیاز دارید، مرا اطاعت کنید. و چندان که بر آتش بردبارید، مرا عصیان کنید. چندان که به دنیا خواهید ماند، برای آن کار کنید. و آخرت را چندان که خواهید ماند، توشه برگیرید!
ای آدمی زادگان : برای من کشت کنید! و برای من بکوشید. و حاصل خویش ، پیشاپیش ، به من فروشید. چندان شما را سود دهم که چشمی ندیده و گوشی نشنیده و بر خاطری نگذشته باشد.
ای فرزند آدم ! مهر دنیا از دل خویش بیرون کن ! که مهر من و مهر دنیا، هیچگاه در یک دل گرد نیایند. ای فرزند آدم ! چنان کن . که من فرمان دهم . و بپرهیز! از آن چه من نهی کنم . که ترا چنان زنده کنم که هیچگاه نمیری .
ای آدمی زاد! چون دل خویش سخت یابی ، یا تنت را بیماری فرا گیرد، یا در مالت کاستی افتد، و حرام به روزیت راه یابد، بدان ! که زبان به سخنی گشوده ای که ترا سودی نداشته است .
ای فرزند آدم ! توشه آخرت خویش بیش کن ! که راه ، درازست . و بار خویش سبک کن ! که صراط باریکست . کردار خویش ، بی ریا کن که صراف ، بصیر است . و خواب خویش ، بهر گور بگذار! و نازیدن خویش ، به آنگاه که کردار نیکت به میزان کنند و کام خویش به بهشت بگذار! و مرا باش ! تا ترا باشم . و با خوار داشتن دنیا به من نزدیک شو! تا از آتش دور شوی . ای آدمی زاد! کشتی به دریا شکسته ای که به تخته پاره ای آویخته است ، مصیبتش همسنگ مصیبت تو نیست . زیرا، تو بر گناهان خویش ‍ بیقینی و از سوی کردار خویش ، در خطر.
کشکول شیخ بهایی

سخن حکیمان

بدون نظر »

حکیمی گفت : از شرف بینوایی ست ، که هیچ کس در فقر، عصیان نمی کند و بیشترینه آنان که به سرکشی می پردازند، خویش را بی نیاز می پندارند.
*************
حکیمی گفته است : آن که دلی تنگ دارد، زبانی دراز دارد.
****************
بر عاقل است که خرد دیگران را به خرد خویش بیفزاید و رای خود به رای حکیمان پیوند دهد. که خودکامه ، چه بسیار که می لغزد و خرد تنها، بسا که گمراه می شود!
********************
حسن بصری گفت : ای آن که به دنیا جویای آنی که نیابی ، خواهی که در آخرت بدان رسی ، که نجسته ای ؟
*********************
از سخنان ابوالفتح بستی : آن که خوی ناراست خویش راست گرداند، حسودان خویش سرکوب کند. خوی بزرگان ، بزرگ خوی هاست . از نیکبختی های تو آنست که در حد خویش بمانی رشوه ، ریسمان نیازست . از درک لذات ، به خودسازی بپرداز!
کشکول شیخ بهایی

تفاوت عزیز و رحیم

بدون نظر »

حکایت شده است که اصمعی گفت : این آیه می خواندم که : ((و السارق و السارقه فاقطوا ایدیهما جزاء بما کسبانکالا من الله و الله غفور رحیم .)) و بادیه نشینی به کنارم نشسته بود. گفت : باز بخوان ! خواندم گفت : این ، سخن خدا نیست . متوجه شدم و خواندم : ((و الله عزیز حکیم )) گفت : اکنون درست خواندی . گفتم : قرآن خوانده ای ؟ گفت : نه ! گفتم : پس ، از کجا دانستی ؟ گفت : ای مرد! خدا ((عزیز)) است که حکم به قطع دست می کند. اگر بخشنده و مهربان بود، چنین نمی کرد
کشکول شیخ بهایی
____________________________
وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَهُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ
دست مرد دزد و زن دزد را ، به کیفر عملی که انجام داده اند ، بعنوان یک مجازات الهی ، قطع کنید! و خداوند توانا و حکیم است.
ایه ۳۸ سوره مائده

سخن حکما در مرگ اسکندر

بدون نظر »

چون اسکندر مرد، او را در تابوتی از زر نهادند و به اسکندریه اش بردند و گروهی از حکیمان ، بر مرگش (بدین شرح ) ندبه کردند:
بطلمیوس گفت : امروز، روز عبرتی بزرگست . فتنه ای دور بود پیش آمد و خیری بود و واپس رفت .
و میلاتوس گفت : نادان به دنیا آمدیم و بیخبر ماندیم و ناخرسند رفتیم .
و افلاطون دوم گفت : ای پادشاه کوشا! گردآورده ات خوارت کرد. و دوست داشته ات ترکت کرد، گناهانش به تو رسید و ثمره اش به دیگری .
و نسطور گفت : دیروز، سراپاگوش بودیم و توان گفتن نداشتیم ، و امروز، توان گفتن داریم . آیا تو توان شنیدن داری ؟
و ثاون گفت : به خواب شیرین بنگرید! که چسان گذشت ! و به سایه ابر که چگونه رفت !
و دیگری گفت : اسکندر، جز این سفر، نرفته بود.
و دیگری گفت : چنین که با خاموشی اش ادبمان آموخت ، با کلامش ‍ نیاموخت .
و دیگری گفت : دیروز دیدارش ما را زندگی می بخشید و امروز نگریستن به او دردی ست