مختصری از زنگی نامه وحشی بافقی

بدون نظر »

تولد وحشی گویا در اواسط نیمه اول قرن دهم در بافق که بر سر راه یزد و کرمان واقع است، اتفاق افتاد و چون بافق را گاهی از توابع کرمان و گاه از توابع یزد به حساب می آورند، وحشی را گاهی یزدی و گاهی کرمانی گفته اند.

دوره اول زندگی وحشی در زادگاهش سپری شد. وحشی در این مدت به جز برادرش در خدمت شرف الدین علی بافقی نیز به کسب دانش و ادب مشغول بود.

وحشی بعد از فراگیری مقدمات علوم ادبی، از بافق به یزد و از آنچه به کاشان رفت و مدتی را در آن شهر به مکتب داری مشغول بود. بعد از مدتی، به یزد برگشت و در همانجا ساکن شد و به شعر و مدح پادشاهان ان شهر مشغول بود تا اینکه در سال ۹۹۱ هجری در گذشت.
خانواده وحشی از نظر ثروت، جزو خانواده های متوسط بافق بود. برادر بزرگترش، مرادی بافقی هم یکی از شاعران آن عهد بود که تاثیر زیادی در تربیت و آشنایی وحشی با محفل های ادبی داشت، اما پیش از آنکه وحشی در شعر به شهرت برسد در گذشت.
وحشی در اشعار خود چند بار نام برادرش را آورده است.

وحشی شاعری بلند همت، حساس، وارسته و گوشه گیر بود با وجود اینکه شاعران هم عصر او برای برخورداری از نعمتهای دربار گورکانی هند، امیران و بزرگان این دولت، به هند مهاجرت می گردند؛ وحشی نه تنها از ایران بیرون نرفت بلکه حتی از بافق تنها مدتی به کاشان رفت و پس از آن تمام عمرش را در یزد اقامت کرد.
او شاعری را تنها برای بیان اندیشه ها و احساسات خود به کار می گرفت و نه برای کسب مال و زراندوزی.
دوره کمالش در شاعری را در یزد گذراند و برای به دست آوردن روزی خود، تنها رجال و بزرگان یزد و کرمان را مدح کرد. در دیوانش یک قصیده در مدح شاه تهماسب و ماده تاریخی درباره وفاتش دیده می شود اما حامی واقعی او میرمران، حاکم یزد بود.

ابیاتی از شیخ بهایی

بدون نظر »

تا منزل آدمی ، سرای دنیاست
کارش همه جرم و کار حق لطف و عطاست
خوش باش ! که آن سرا چنین خواهد بود
سالی که نکوست ، از بهارش پیداست .
*************

کاری زوجود ناقصم نگشاید
گویی که ثبوتم انتفامی زداید
شاید زعدم ، من به وجودی برسم
زان رو که ز نفی نفی ، اثبات آید.
*************

آهنگ حجاز می نمودم من زار
کآمد سحری به گوش دل این گفتار
یارب ! به روی ، جانب کعبه رود؟
رندی که کلیسیا از او دارد عار
*************
ای دل ! که زمدرسه به دیر افتادى
واندر صف اهل زهد، غیر افتادى
الحمد! که کار را رساندی تو به جاى
صد شکر! که عاقبت به خیر افتادى
تا از ره و رسم عقل بیرون نشوى
یک ذره از آنچه هستی ، افزون نشوى
گفتم که : کنم تحفه ات ای لاله عذار!
جان را، چو شوم زوصل تو برخوردار
گفتا که : بهائی ! این فضولی بگذار!
جان خود زمن است ، غیر جان تحفه بیار
ای چرخ ! که با مردم نادان یارى
هر لحظه بر اهل فضل ، غم می بارى
پیوسته زتو بر دل من بار غمی ست
گویا که زاهل دانشم پندارى
کشکول شیخ بهایی

شعری از وحشی بافقی

بدون نظر »

از وحشی بافقی :
می نماید، چند روزی شد، که آزاریت هست
غالبا دل در کف چون خود ستمکاریت هست
در گلستانی نمی جنبی چو شاخ گل زجاى
می توان دانست کاندر پای دل ، خاریت هست
چاره خود کن ! اگر بیچاره سوزی همچو تست
وای بر جانت ! اگر مانند خودت یاریت هست
عشقبازان ، رازداران همند، از من بپوش !
همچون من بی عزتی ؟ یا مقداریت هست ؟
چونی ؟ از شاخ گلت رنگی و بویی می رسد؟
یا به این خوش می کنی خاطر، که گلزاریت هست ؟
در طلسم دوستی ، کاندر تواش تاءثیر نیست
نسخه دارم ، اشارت کن ! اگر کاریت هست
بار حرمان برنتابید خاطر نازکدلان
عمر من ! بر جان وحشی نه ! اگر باریت هست
کشکول شیخ بهایی

سخن بزرگان در مورد سخن گفتن

بدون نظر »

بزرگی گفته است : رحمت خدا بر آن کس باد! که کف دستش را بگشاید و فکش را ببندد
و بستی در این مضمون گفته است :
سخن بگو! و آن چه مى توانی به حکمی بگو! زیرا، کلام تو جاندارست ، و سکوت تو جماد. و اگر سخن محکم نیافتی ؛ تا بیان کنی ، سکوت تو نشانه محکمی خرد توست .
کشکول شیخ بهایی

حکمت های نهج البلاغه ۳۱۶ تا ۳۲۰

بدون نظر »

حکمت ۳۱۶
پیشوایی مؤمنان و تبهکاران
(اعتقادی، اقتصادی) و درود خدا بر او، فرمود: من پیشوای مؤمنان، و مال، پیشوای تبهکاران است.
می‏گویم: (معنای سخن امام این است که مؤمنان از من پیروی می‏کنند و بدکاران پیرو مال می‏باشند آنگونه که زنبوران عسل از رئیس خود اطاعت دارند)
حکمت ۳۱۷
اختلاف مسلمین و انحراف یهودیان
(اعتقادی، سیاسی) و درود خدا بر او، فرمود: (شخصی یهودی به امام گفت: هنوز پیامبرتان را دفن نکرده، در باره‏اش اختلاف کردید، امام فرمود:) ما در باره آنچه که از او رسیده اختلاف کردیم، نه در خود او، امّا شما یهودیان، هنوز پای شما پس از نجات از دریای نیل خشک نشده بود که به پیامبرتان گفتید: «برای ما خدایی بساز، چنانکه بت پرستان خدایی دارند» و پیامبر شما گفت: «شما مردمی نادانید»
حکمت ۳۱۸
قاطعیّت در مبارزات
(سیاسی، نظامی) و درود خدا بر او، فرمود: (از امام پرسیدند، با کدام نیرو بر حریفان خود پیروز شدی فرمود) کسی را ندیدم جز آن که مرا در شکست خود یاری می‏داد
می‏گویم: (امام به این نکته اشاره کرد که هیبت و ترس او در دل‏ها جای می‏گرفت)
حکمت ۳۱۹
ره ‏آورد شوم تهیدستی
(اقتصادی)

و درود خدا بر او، فرمود: (به پسرش محمد حنفیّه سفارش کرد) ای فرزند من از تهیدستی بر تو هراسناکم، از فقر به خدا پناه ببر، که همانا فقر، دین انسان را ناقص، و عقل را سرگردان، و عامل دشمنی است.
حکمت ۳۲۰
روش صحیح پرسیدن
(علمی) و درود خدا بر او، فرمود: (شخصی مسئله پیچیده‏ای سؤال کرد، فرمود) برای فهمیدن بپرس، نه برای آزار دادن، که نادان آموزش گیرنده، همانند داناست، و همانا دانای بی ‏انصاف چون نادان بهانه جو است.

حکمت های نهج البلاغه ۳۱۱تا ۳۱۵

بدون نظر »

حکمت ۳۱۱
نفرین امام علیه السّلام
(اعتقادی)

و درود خدا بر او، فرمود: (چون به شهر بصره رسید خواست انس بن مالک را به سوی طلحه و زبیر بفرستد تا آنچه از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در باره آنان شنیده یادشان آورد، أنس، سر باز زد و گفت من آن سخن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را فراموش کردم، فرمود)«» اگر دروغ می‏گویی خداوند تو را به بیماری برص (سفیدی روشن) دچار کند که عمّامه آن را نپوشاند.
(پس از نفرین امام (ع)، انس به بیماری برص در سر و صورت دچار شد، که همواره نقاب می‏زد)
حکمت ۳۱۲
روانشناسی عبادات
(علمی، عبادی) و درود خدا بر او، فرمود: دل‏ها را روی آوردن و نشاط، و پشت کردن و فراری است، پس آنگاه که نشاط دارند آن را بر انجام مستحبّات وادارید، و آنگاه که پشت کرده بی‏ نشاط است، به انجام واجبات قناعت کنید.
حکمت ۳۱۳
جامعیّت قرآن
(علمی) و درود خدا بر او، فرمود: در قرآن اخبار گذشتگان، و آیندگان، و احکام مورد نیاز زندگی‏تان وجود دارد.
حکمت ۳۱۴
روش برخورد با متجاوز
(سیاسی، اخلاقی) و درود خدا بر او، فرمود: سنگ را از همان جایی که دشمن پرت کرده، باز گردانید، که شر را جز شر پاسخی نیست.
حکمت ۳۱۵
روش نویسندگی
(علمی، هنری) و درود خدا بر او، فرمود: (به نویسنده خود عبید اللّه بن ابی رافع دستور داد) در دوات، لیقه بینداز، نوک قلم را بلند گیر، میان سطرها فاصله بگذار، و حروف را نزدیک به یکدیگر بنویس، که این شیوه برای زیبایی خط بهتر است.

حکمت نهج البلاغه ۳۰۶تا۳۱۰

بدون نظر »

حکمت ۳۰۶
نگهدارندگی أجل
(اعتقادی) و درود خدا بر او، فرمود: اجل، نگهبان خوبی است.«»
می‏گویم: معنای سخن امام این است که انسان بر کشته شدن فرزندان بردباری می‏کند امّا در غارت و ربوده شدن اموال بردبار نیست.)
حکمت ۳۰۷
مشکل مال غارت شده
(اقتصادی) و درود خدا بر او، فرمود: آدم داغدار می‏خوابد، امّا مال غارت شده، نمی‏خوابد.
می‏گویم: (معنای سخن امام علیه السّلام این است که انسان بر کشته شدن فرزندان بردباری می‏کند امّا در غارت و ربوده شدن اموال بردبار نیست).
حکمت ۳۰۸
ره آورد دوستی پدران
(اخلاق اجتماعی) و درود خدا بر او، فرمود: دوستی میان پدران، سبب خویشاوندی فرزندان است، و خویشاوندی به دوستی نیازمندتر است از دوستی به خویشاوندی.
حکمت ۳۰۹
ارزش گمان مؤمن
(اخلاقی، معنوی) و درود خدا بر او، فرمود: از گمان مؤمنان بپرهیزید که خدا حق را بر زبان آنان قرار داده است.
حکمت ۳۱۰
ضرورت اطمینان به وعده‏ های الهی
(اعتقادی) و درود خدا بر او، فرمود: ایمان بنده‏ای درست نباشد جز آن که اعتماد او به آنچه در دست خداست بیشتر از آن باشد که در دست اوست.

مختصری از زندگی جامی

بدون نظر »

نورالدّین عبد الرّحمن بن احمد بن محمد معروف به ، ملقب به خاتم الشعرا شاعر، موسیقی‌دان، ادیب و صوفی نام‌دار ایرانی ۲۴ آبان ۷۹۳ – ۲۳ شعبان ۸۱۷ هجری – بزرگترین استاد سخن بعد از عهد حافظ و به نظر بسیاری از پژوهشگران خاتم شعرای بزگ پارسی گوی است
تخلص او در شعر جامی است وی این تخلص را از دوجهت برگزید ، نخست به خاطر اینکه زادگاهش جام بود و دیگر آنکه رشحات قلمش از جرعه شیخ احمد جام معروف به ژنده پیل سرچشمه می گرفت
پدر بزگ جامی ، شمس الدین محمد دشتی از محله دشت اصفهان بود و به موجب بیدادگری ترکان و آشوب زمان در سده ۸ قمری به خراسان کوچ کرد و در شهر جام با شهرت دشتی منصب قضاوت یافت و ماندگار شد.و با دختریک نفر از اقاب امام محمد شیبانی ازدواج کرد و ثمره آن کودکی بود به نام احمد و او نیز در همان شهر ازدواج کرد که حاصل ازدواج او پسری به نام عبدالرحمان بود که بعد ها با نام جامی شهرت آفاق گشت
ادامه نوشتار »

گفتم : به عزم توبه نهم جام می زکف

بدون نظر »

گفتم : به عزم توبه نهم جام می زکف
مطرب زد این ترانه که : می نوش ! ولا تخف !
آیا بود که صف نعالی به ما رسد ؟
چون بر بسط قرب زنند اهل قرب ، صف
بشناس قدر خویش ! که پاکیزه تر ز تو
دری نداد پرورش این آبگون صدف
عمر تو گنج و هر نفس از وی یکی گهر
گنجی چنین لطیف مکن رایگان تلف !
جامی چنین که می کشد از دل خدنگ آه
خواهد رسید عاقبه الا مر بر هدف

ثواب خواندن قران

بدون نظر »

حـضـرت بـاقـر عـلیـه السـلام فـرمـود: هـر کـه قـرآن را در حـال ایـسـتـاده در نمازش بخواند خداوند به هر حرفی از آن صد حسنه برای او بنویسد، و هـرکـس آنـرا در نمازش نشسته بخواند خداوند به هر حرفی پنجاه حسنه برایش بنویسد و هر که قرآن را در غیر از نمازش بخواند خداوند به هر حرفی ده حسنه برایش بنویسد.
ابن محبوب گوید: من مانند همین حدیث را از معاذ بن مسلم (یکی از راویان حدیث ) شنیدم .
اصول کافی جلد ۴ با ثواب خواندن قران روایت ۱
************
حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام فـرمـود: چـه بـاز مـی دارد تـاجـری را کـه در بـازار مـشغول (به تجارت است ) از اینکه چون (شب هنگام ) به خانه باز گردد نخوابد تا یک سوره از قرآن بخواند و به جای هر آیه که می خواند برایش ده حسنه نوشته شود و ده گناه از او محو گردد.
اصول کافی جلد ۴ باب ثواب خواندن قران روایت ۲
***************
بـشـر بـن غـالب اسـدی از حـضـرت حـسین بن علی علیهما السلام حدیث کند که فرمود: هـرکـس یـک آیـه از کـتـاب عـزوجـل را در نـمـازش در حـال ایـسـتاده بخواند در برابر هر حرفی خداوند صد حسنه برایش بنویسد، و اگر در غیر از نماز بخواند به هر حرفی ده حسنه بنویسد، و اگر قرآن را گوش دهد به هر حرفی یـک حـسـنـه برایش بنویسد، و اگر قرآن را شبانه ختم کند فرشتگان تا صبح برای او رحـمـت فـرستند، و اگر روز آنرا ختم کند تا شام فرشتگان نگهبان (در روز) بر او رحمت فرستند، و یک دعای مستجاب شده نزد خداوند دارد، (و این دعا یا ختم قرآن ) برای او بهتر است از آنچه میان زمین و آسمان است ، گوید: من عرضکردم : این پاداش آنکسی است که همه قـرآن را بـخـوانـد و اگـر کـسـی هـمه آنرا نخواند (چه پاداشی دارد)؟ فرمود: ای برادر اسـدی خـداونـد بخشنده و بزرگوار و کریم است هر چه از قرآن که بلد باشد و بخواند خداوند این پاداش را به او می دهد.
اصول کافی جلد ۴ باب ثواب خواندن قران روایت ۳
***************
حـضـرت باقر علیه السلام فرمود: هر که در مکه قرآن را از این جمعه تا جمعه دیگر خـتـم کـنـد یا در کمتر از این زمان یا بیشتر باشد ولی ختم و پایانش در روز جمعه باشد بـرای او اجـر و حـسـنه نوشته شود از اولین جمعه ای که در دنیا بوده تا آخرین جمعه ای که در دنیا هست ، و اگر در روزهای دیگر نیز ختم کند چنین است (و این اجر برای او هست ).
اصول کافی جلد ۴ باب ثواب خواندن قران روایت ۴
***************