راه شناخت خدا

بدون نظر »

از امیرالمؤمنین علیه‏السلام سؤال شد که پروردگارت را به چه شناختی؟ فرمود: به آنچه خودش خود را برایم معرفی کرده. عرض شد: چگونه خودش را به تو معرفی کرده؟ فرمود: هیچ صورتی شبیه او نیست و به حواس درک نشود و به مردم سنجیده نشود، در عین دوری نزدیک است و در عین نزدیکی دور (با آنکه از رگ گردن به بندگانش نزدیک‏تر است، بندگان در نهایت پستی و او در نهایت علو است) برتر از از همه چیز است و گفته نشود چیزی برتر از اوست، جلو همه چیز است و نتوان گفت جلو دارد (پس او بودنش به معنی تقدم رتبه و علت بودن اوست نه جلو بودن مکانی) در اشیاء داخل است نه مانند داخل بودن چیزی در چیزی (بلکه به معنی احاطه علم و تدبیر و فیضش با جزاء ممکنات) از همه چیز خارجست نه مانند چیزی که از چیزی خارج باشد (بلکه بمعنی شباهت نداشتن بهیچ چیز) منزه است آنکه چنین است و جز او چنین نیست، و او سر آغاز همه چیز است.
اصول کافی جلد ۱ باب ان که خدارا جز به خودش نتوان شناخت روایت ۲
************************

شناخت خدا

بدون نظر »

امیرالمؤمنین علیه‏السلام فرمود: خدا را به خدا بشناسید و رسول را به رسالتش و صاحبان فرمان را به امر به معروف و دادگری و نیکوکاری.
(مؤلف کتاب مرحوم کلینی ره فرماید): معنی سخن حضرت که (((خدا را به خدا بشناسید، اینست که: خدا اشخاص و انوار و جواهر و اعیان را خلق فرمود، اعیان پیکرها (موجودات جسمانی) و جواهر روح هاست و خدای عزوجل شباهتی با جسم و روح ندارد هیچ کس را در آفریدن روج حساس دراک دستور و وسیله ای نبوده، خدا در خلقت ارواح و اجسام یکتا بوده، پس چون کسی شباهت خدا را با موجودات جسمانی و روحانی از میان برد خدا را به خدا شناخته و چون او را به روح یا جسم یا نور تشبیه کند خدا را به خدا نشناخته است.
اصول کافی جلد ۱ باب ان که خدارا جز به خودش نتوان شناخت روایت ۱
شرح :
مراد به اولی‏الامر (صاحبان فرمان) ائمه معصومین(ص) است و مراد به جمله (((اعرفوا الله بالله، به قرینه دو جمله بعد (((اعرفوا الله بالالوهیه))) می‏باشد، پس مقصود از جمله اول اینستکه خدا را به سبب شؤون و امتیازات خدائی بشناسید یعنی چون شأن الوهیت اینست که قدیم وحی و عالم و قادر و بی‏مانند باشد و جسم و شریکدار و محتاج و مرکب نباشد، اگر خدا را اینگونه شناختید او را به الوهیت شناخته‏ اید و برگشت این معنی به کلام مرحوم کلینی(ره) می‏باشد و از این معنی می‏توان نتیجه گرفت که خدا را با معرفی خودش که توسط پیمبران و کتب آسمانی نموده بشناسید، خدا را با استحسان و عقل ناقص خود نشناسید، خدا را با نور خدائی که در دل بندگان شایسته‏ اش پرتو افکند بشناسید، یا با اطاعت و تضرع در خانه او شناسائیش را بخواهید، چون کسی خدا را به غیر این صفات معرفی کرد نپذیرید همه اینها از لوازم معنائی است که از کلام مرحوم کلینی(ره) استفاده می‏شود: و اما جمله دوم یعنی پیغمبر را به شؤن و امتیازات پیغمبری بشناسید چون شأن پیغمبر آوردن معجزه و شریعت مستقیم و دین و کتابی است که با موازین عقلی و قوانین فطری و عدالت و حکمت موافق باشد پس پیغمبر را باید از روی این امور شناخت و لازمه این سخن آن ستکه درباره پیغمبر غلو نشود و خدایش ندانند و نیز از مقام واقعیش نکاهد و همچنین شأن امام علیه‏السلام امر به معروف و اقامه عدل و احسانست که باید امام را به وسیله آنها شناخت پس کسیکه ادعای امامت کند و اقامه عدل و احسان نکند دروغگو است، با این معنی که برای حدیث شریف گفتیم لازم نیست که هر یک از نتائچ و لوازمی را که بیان کردیم احتمالی جداگانه برای معنی حدیث دانست چنان که مرحوم مجلسی (ره) قرار داده است بلکه ارجاع همه احتمالات به همان یک معناست ولی مرحوم صدوق و فیض و ملاصدرا هر یک معانی جدا غیر از آنچه گفتیم گفته‏ اند که این مختصر مناسب ذکرش نیست.

وصف خدا از زبان امام صادق (ع)

بدون نظر »

هشام بن حکم گوید: امام صادق علیه‏السلام به زندیقی که از او پرسید: خدا چیست؟ فرمود: او چیزیست بخلاف همه چیز
گفته من برگشتش به اثبات معنائی است برای خدا (همین قدر که به او اعتراف کنی و منکرش نشوی و بدانی که) او چیزیست بحقیقت معنی (((چیز))) جز اینکه جسم نیست، صورت نیست، دیده نشود، لمس نگردد، و بهیچ یک از حواس پنجگانه در نیاید، خاطرها درکش نکنند و گذشت روزگار کاهشش ندهد و سپری شدن زمان دگرگونش نسازد،
سائل گفت: می‏گوئید خدا شنوا و بیناست؟ فرمود: او شنوا و بیناست: شنواست بی‏ عضو گوش، بیناست، بی‏ ابزار چشم، بلکه به نفس خود شنود و به نفس خود بیند، اینکه گویم: شنواست و به نفس خود شنود، بیناست و بنفس خود بیند معنی اش این نیست که او چیزیست و نفس چیز دیگری بلکه خواستم آنچه در دل دارم بلفظ آورم چون از من پرسیده‏ ای و می‏خواهم به تو که سائلی بفهمانم (لذا باید با الفاظی که تو با آنها مأنوسی مقصود مرا ادا کنم) حقیقت اینست که او باتمام ذاتش می‏شنود و معنی تمام این نیست که او را بعضی باشد بلکه خواستم بتو بفهمانم و مقصود مرا بلفظ آورم، و برگشت سخنم باینستکه او شنوا، بینا دانا و آگاه است بی‏آنکه ذات و صفت اختلاف و کثرت پیدا کند.
سائل گفت: پس او چه باشد؟ امام فرمود: او رب (پروردگار) است، او معبود است، او الله است، اینکه گویم: الله است، (رب است) نظرم اثبات حروف: الف، لام، هاء، راء، باء، نیست، بلکه بازگرد بمعنائی و چیزیکه خالق همه چیز است و سازنده آنها و مصداق این حروف و معنائیکه، الله، رحمن، رحیم، عزیز و اسماء دیگرش نامیده می‏شود و او است پرستیده شده بزرگ و والا،

ادامه نوشتار »

جواز تعبیر خدا به شی

بدون نظر »

ابن ابی نجران گوید: از امام جواد(ع) راجع به توحید سؤال کردم و گفتم: میتوانم خدا را چیزی تصور کنم؟ فرمود: آری ولی چیزی که حقیقتش درک نمی‏شود و حدی ندارد زیرا هر چیز که در خاطرت در آید خدا غیر او باشد، چیزی مانند او نیست و خاطره‏ ها او را درک نکنند، چگونه خاطره‏ ها درکش نکنند، در صورتیکه او بر خلاف آنچه تعقل شود در خاطر نقش بندد می‏باشد، درباره خدا تنها همین اندازه بخاطر گذرد: (((چیزی که حقیقتش درک نشود و حدی ندارد))).

شرح :
وقتی گوئیم زمین چیزیست، آب چیزیست، کوه چیزیست، حقیقت معانی این الفاظ را می‏فهمیم و صورتی از آنها در ذهن ما منتقش است که محدود بحد معینی است، مثلا حد آب این است که روان باشد اگر جامد شد نامش یخ است نه آب بخلاف وقتیکه گوئیم (((خدا چیزیست))) اولا باید بدانیم که حقیقت خدا را نمی‏توانیم درک کنیم ثانیا مکن نیست صورتی از خدا در ذهن ما مننقش شود ثالثا خدا بحدی محدود نگردد و بهمین دلیل در ذهن در نیابد
اصول کافی جلد ۱ باب جواز تعبیر خدا به شی روایت ۱ .
*************
از امام باقر علیه السلام سؤال شد: رواست که بخدا گویند چیزیست؟ فرمود: آری چیزی که او را از حد تعطیل (خدائی نیست) و حد تشبیه (مانند ساختن او را بمخلوق) خارج کند (یعنی چون گوئی خدا چیزیست اعتراف بوجودش کرده‏ ای پس کافر و طبیعی نیستی اما باید بدانی که او چیزیست بی مانند).
اصول کافی جلد ۱ باب جواز تعبیر خدا به شی روایت ۲
*****************
امام صادق علیه‏السلام فرمود: ذات خدا از مخلوق جدا و مخلوقش از ذات او جداست و هر آنچه نام (((چیز))) بر او صادق باشد جز خدا مخلوقست و خدا خالق همه چیز است، تَبَارَکَ الّذِی لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ وَ هُوَ السّمِیعُ الْبَصِیرُ
پر خیر منزه است آنکه چیزی مانندش نیست و او شنوا و بیناست.
اصول کافی جلد ۱ باب جواز تعبیر خدا به شی روایت ۴ .
*************

دلایل شناخت خدا

بدون نظر »

امام باقر علیه‏ السلام فرمود: خلقت پروردگار غالب و سلطنت پروردگار زبر دست و شکوه پروردگار ظاهر و نور پروردگار مسلط و دلیل پروردگار صادق و اعترافی که از زبان بندگان گذرد و آنچه پیغمبران آورده‏ اند و آنچه بر بندگان نازل شده، کافی است که بر خردمندان راهنمای پروردگار باشد.
اصول کافی جلد ۱ باب حادث بودن جهان و اثبات پدید آورنده آن روایت ۶

قسمتی از گفتگوی امام صادق(ع) با زندیق

بدون نظر »

هشام بن حکم گوید: قسمتی از سخن امام صادق علیه‏ السلام به زندیقی که خدمتش رسید این بود: اینکه گوئی خدا دوتاست بیرون از این نیست که یا هر دو قدیم و قویند و یا هر دو ضعیف یا یکی قوی و دیگری ضعیف: اگر هر دو قویند پس چرا یکی از آنها دیگری را دفع نکند تا در اداره جهان هستی تنها باشد (زیرا خدا باید فوق همه قدرتها باشد و اگر قدرتی در برابرش یافت شود نشانه عجز و ناتوانی است) و اگر یکی را قوی و دیگری را ضعیف پنداری گفتار ما ثابت شود که خدای یکی است بعلت ناتوانی و ضعفی که در دیگری آشکار است (و اگر هر دو ضعیف باشند پیداست که هیچیک خدا نخواهد بود) (این بیان امام(ع) ساده و روشن و مطابق فهم عامه مردم است، اکنون همین مطلب را با استدلالی دقیقتر که مناسب فهم خواص و نکته سنجانست بیان می ‏فرماید از ملاصدرا) اگر بگوئی خدا دو تاست بیرون از این نیست که یا هر دو در تمام جهات برابرند یا از تمام جهات مختلف و متمایزند، چون ما امر خلقت را منظم می ‏بینم و فلک را در گردش و تدبیر جهانرا یکسان و شب و روز و خورشید و ماه را مرتب: درستی کار و تدبیر و هماهنگی آن دلالت کند که ناظم یکی است بعلاوه اگر ادعای دو خدا کنی بر تو لازمست میانه‏ ای بین آنها قائل شوی تا دوئیت آنها درست شود بنابراین آن میانه خدای سومی قدیمی است بین آن دو پس سه خدا گردنگیر شود و اگر سه خدا ادعا کنی بر تو لازم شود آنچه در دو خدا گفتم که بین آنها میانه باشد بنابراین خدایان پنج می ‏شوند و همچنین در شماره بالا می ‏رود و زیادی خدا بی ‏نهایت می ‏شود، هشام گوید از جمله سؤال زندیق این بود که گفت. دلیل بر وجود خدا چیست؟ امام علیه‏ السلام فرمود: وجود ساخته‏ ها دلالت دارد بر اینکه سازنده‏ای آنها را ساخته، مگر نمی ‏دانی که چون ساختمان افراشته و استواری بینی یقین کنی که بنائی داشته اگر چه تو آن بنا را ندیده و مشاهده نکرده باشی ، زندیق گفت خدا چیست؟ فرمود: خدا چیزی است بر خلاف همه چیز به عبارت دیگر ثابت کردن معنائی است و اینکه او چیزی است به حقیقت (((چیز بودن))) جز این که جسم و شرک نیست، دیده نشود، لمس نگردد، به هیچ یک از حواس پنجگانه درک نشود: خیالها او را در نیابند، و گذشت زمان کاهشش ندهد و دگرگونش نسازد.
اصول کافی جلد ۱ باب حادث بودن جهان واثبات پدید آورنده آن روایت ۵
**********************
شرح :
مجلسی (ره) در شرح این حدیث گوید: این حدیث از غوامض و مشکلات احادیث است و هفت وجه مفصل از قول علماء در شرح آن بیان کرده است، ولی پیداست که مشکل بودن این حدیث از نظر مستصعب بودن و یا متشابه بودن آن نیست بلکه از این جهت است که سخن امام علیه‏ السلام تقطیع شده و تنها قسمت‏هایی از آن با حذف ایصال ذکر شده و قرائن فهم معنی از میان رفته است لذا تفکر در توجیه و تأویل است، دور از فهم است، و حق هم با اوست ولی برای اینکه خوانندگان به کلی بی ‏بهره نباشند خلاصه بیان مرحوم ملاصدرا(ره) را که مجلسی هم یکی از اقوال شمرده با اندکی تصرف ذکر می ‏کنیم: او می ‏گوید: این حدیث مشتمل بر سه مطلب است: ۱- اثبات وحدت خدای جهان ۲- اثبات وجود او ۳- اثبات اینکه او وجود بحث بسیط است و ماهیتی غیر از این ندارد اما برای مطلب اول امام علیه‏ السلام دو دلیل بیان فرمود که یکی برای عوام و دیگری برای خواص است (سپس دلیل عوام را چنانکه گفتیم تشریح کرده) اما در این خواص بیانش این است که اگر دو خدای قدیم فرض شود یا هر دو از تمام جهات متفقند و یا از تمام جهات مختلف و یا از جهتی متفق و از جهتی مختلفند، اگر از هر دو جهت متفق باشند بطلانش واضحست زیرا تا یکی از دو چیز از دیگری امتیاز نداشته باشد ولو از یک جهت دوئیت محقق نمی ‏شود بلکه آندو یک چیز است و بواسطه وضوحش در روایت ذکر نشده و اگر هر دو از تمام جهات مختلف باشند فرضش باطلست زیرا هیچ دو چیز در عالم نیست مگر اینکه یک جهت اتفاق دارند ولو جهت اتفاق تنها اشتراک در جود و شیئیت باشد که این را امام علیه‏ السلام نفرموده و دلیل دیگری فرموده و آن این است که تمام جهان مانند یک انسان است که دارای اعضاء و جوارح بسیاری است و با آن که هر یک از اعضاء خاصیت و عمل مخصوصی دارد ولی یک روح و نفس است که مدیر و فرمانروای همه آنهاست همچنین است جهان هستی که آسمان و زمین کوه و دریإ و ماه و خورشیدش هر یک وظیفه مخصوصی دارد و عمل جدائی انحام می ‏دهد ولی در عین حال همه با هم همکاری و تشریک مسائی دارند و نفع ساکنان زمین و حیوان و گیاه آن قدم بر می ‏دارند، انسان طوری آفریده شده که مواد مخصوصی که اندازه معینی تغذیه لازم دارد و از آن طرف زمین و گیاه و حیوان روی زمین همان زینت احتیاج به طلا و هردو در جهان هستی موجود است و اندازه احتیاج بنابراین از ارتباط و هماهنگی اجزاء عالم و وحدت هدف و منظور پی می ‏بریم که صانع و مدبر آنها یکی است.
و اما در صورتی که دو خدا از جهتی متفق و از جهتی مختلف باشند لازم است یک امر وجودی در میان باشد که یکی از دو خدا آن را داشته باشد و دیگری نداشته باشد تا امتیاز صادق آید و این امر نمی ‏تواند عدمی باشد زیرا اعدام تمایزی ندارد و ما به الامتیاز واقع نشوند و نیز این امر وجودی باید قدیم باشد و همراه آن دو خدا دوئیت قدیم صادق آید بنابراین خدایان سه تا شوند و چون سه شدند بین هر دو تای آنها چنانکه گفتیم یک امر وجودی فارق لازم است پس خدایان پنج می ‏شوند و باز به همین ترتیب عدد خداها بالا می ‏رود تا به بی ‏نهایت می ‏رسد و آن تسلسل باطل است و اگر بگویی بنابراین نباید هیچ دو چیزی در خارج پیدا شود می ‏گوئیم فرق دو خدا با دو چیز خارجی این است که در دو چیز خارجی آن امر وجودی که در میان آید و به آنها ضمیمه شود مانند انضمام فصل به جنس است که فصل جنس مبهم را تحصل می ‏دهد ولی در دو خدا چون واجب الوجود خود امر محصلی است پس ضمیمه امر وجودی به آن ضمیمه کردن محصل موجودی است به امر محصل موجود دیگر.
مطلب دوم: اثبات وجود خدا در این قسمت مرحوم ملاصدرا(ره) ابتدا شرحی راجع به تقد م توحید بر اثبات صانع و توضیح دلیل انی و لمی می ‏دهد که از شرح :متن حدیث خارج است سپس حاصل بیان امام علیه‏ السلام را برهانی کرده و به شکل اول بر می ‏گرداند به این طریق: جهان ساخته و بنا شده است و هر ساخته بنا شده‏ای اقتضای بانی و صانعی می ‏کند پس جهان صانعی دارد.
مطلب سوم: اثبات اینکه خدا وجود بحث است ماهیت خدای تعالی همان انیت اوست یعنی خدا جز همان حقیقت محض و انیت بحت ماهیتی ندارد و وجود صرفی است که وجودی کاملتر و تمامتر از او نیست از اینرو عدم و عموم و خصوص عارضش نشود اینست معنی قول امام (علیه ‏السلام) شی ‏ء بخلاف الاشیاء زیرا هر چیزی جز حقیقت وجود ماهیت خاصی هم دارد که عدم و کلیت و جزئیت عارضش شود و اشیاء بسیاری از او سلب شود مانند جسم که عقل نیست انسان که فلک نیست ماده که صورت نیست بخلاف ذات خدایتعالی که کل وجود و وجود کل است پس در عالم هستی جز ذات او و صفات و افعال او چیزی نیست و نیز از این جهت امام علیه‏ السلام نقایص و تصورات و تراکیب و کثرات و تغیرات را از او نفی کرده است و هر چه جز او باشد این نقایص و معایب را دارد چنانچه جسم مرکب است و هر چه به حس درک شود در خارج یا در ذهن کثیر الافراد است و هر چه در عقل یا ذهن یافت شود قابل اشتراک بین کثیرین است و آنچه در زمان یافت شود نا پایدار و معدوم شدنی است ولی ذات خدا که مثل و نظیری ندارد نه به حس درک شود و نه زمان و دهر و ساعت بر او توارد کند.

گفتگوی دیصانی وامام صادق (ع ) پیرامون قدرت خدا

بدون نظر »

عبدالله دیصانی از هشام پرسید: تو پروردگاری داری ، گفت: آری گفت: او قادر است؟ گفت: آری قادر و هم قاهر است گفت: می ‏تواند تمام جهان را در تخم مرغی بگنجاند که نه تخم مرغ بزرگ شود و نه جهان کوچک: هشام گفت: مهلتم بده، دیصانی گفت: یک سال به تو مهلت دادم و بیرون رفت. هشام سوار شد و خدمت امام صادق علیه‏ السلام رسید و اجازه خواست و حضرت به او اجازه داد، هشام عرض کرد: یأبن رسول الله عبدالله دیصانی از من سؤالی کرده که در آن تکیه‏ گاهی جز خدا و شما نباشد. امام فرمود: چه سؤالی کرده: عرض کرد: چنین و چنان گفت. حضرت فرمود: ای هشام چند حس داری ! گفت: پنج حس. فرمود کدام یک کوچکتر است! گفت باصره (یعنی چشم). فرمود: اندازه بیننده چه قدر است، گفت: اندازه یک عدس یا کوچکتر از آن پس فرمود: ای هشام به پیش رو و بالای سرت بنگر و بمن بگو چه می ‏بینی ، گفت: آسمان و زمین و خانه‏ ها و کاخها و بیابانها و کوهها و نهرها می ‏بینم. امام علیه‏ السلام فرمود آنکه توانست آنچه را تو می ‏بینی در یک عدس یا کوچکتر از عدس در آرد می ‏تواند جهان را در تخم مرغ در آورد بی ‏آنکه جهان کوچک و تخم مرغ بزرگ شود، آنگاه هشام به جانب حضرت خم شد و دست و سر و پایش بوسید و عرض کرد مرا بس است ای پسر پیغمبر و به منزلش بازگشت. دیصانی فردا نزد او آمد و گفت این هشام من آمدم که به تو سلام دهم نه این که از تو جواب خواهم، هشام گفت اگر برای طلب جواب هم آمده‏ ای این است جوابت (جواب حضرت را به او گفت) دیصانی از نزد او خارج شد و در خانه امام صادق علیه‏ السلام آمد و اجازه خواست، حضرت به او اجازه داد، چون نشست گفت: ای جعفربن محمد مرا به معبودم راهنمائی فرما، امام صادق به او فرمود: نامت چیست؟ دیصانی بیرون رفت و اسمش را نگفت رفقایش به او گفتند چرا نامت را به حضرت نگفتی ؟ جواب داد؟ اگر می ‏گفتم نامم عبدالله (بنده خدا) است می ‏گفت: آن که تو بنده‏ اش هستی کیست؟ آنها گفتند باز گرد و بگو ترا به معبودت دلالت کند و اسمت را نپرسد. او باز گشت و گفت: مرا به معبودم راهنمائی کن و نامم مپرس حضرت به او فرمود: بنشین، در آنجا یکی از کودکان امام علیه‏السلام تخم مرغی در دست داشت و با آن بازی می ‏کرد: حضرت به او فرمود: این تخم مرغ را به من ده آن را به وی داد امام علیه‏ السلام فرمود: ای دیصانی این تخم سنگریست پوشیده که پوست کلفتی دارد و زیر پوست کلفت پوست نازکی است و زیر پوست نازک طلائی است روان و نقره ایست آب شده که نه طلای روان به نقره آب شده آمیزد و نه نقره آبشده با طلای روان در هم شود و به همین حال باقی است، نه مصلحی از آن خارج شده تا بگوید من آنرا اصلاح کردم و نه مفسدی درونش رفته تا بگوید من آن را فاسد کردم و معلوم نیست برای تولید نر آفریده شده یا ماده ، ناگاه می ‏شکافد و مانند طاووس رنگارگ بیرون می ‏دهد آیا تو برای این مدبری در می ‏یابی ، دیصانی مدتی سر بزیر افکند و سپس گفت: گواهی دهم که معبودی جز خدای یگانه بی ‏شریک نیست و اینکه محمد بنده و فرستاده اوست و تو امام و حجت خدائی بر مردم و من از حالت پیشین توبه گزارم.

اصول کافی جلد ۱ باب حادث بودن جهان واثبات پدید آورنده آن روایت ۴

مناظره امام رضا (ع) با زندیق

بدون نظر »

خادم حضرت رضا علیه‏السلام گوید: مردی از زنادقه خدمت امام آمد وقتی که جمعی حضورش بودند امام علیه‏السلام فرمود: به من بگو اگر قول حق گفته شما باشد با اینکه چنان نیست مگر نه این است که ما و شما همانند و برابریم، آنچه نماز گزاردیم و روزه گرفتیم و زکواه دادیم و ایمان آوردیم که به ما زیانی نداد، آن مرد خاموش بود، سپس امام علیه‏السلام فرمود: و اگر قول حق گفته ما باشد. با آنکه گفته ماست مگر نه این است که شما هلاک شدید و ما نجات یافتیم، گفت خدایت رحمت کند، به من بفهمان که خدا چگونه و در کجاست، فرمود: وای بر تو ای راه که رفته‏ ای غلط است، او مکان را مکان قرار داد بدون اینکه برای او مکانی باشد و چگونگی را چگونگی قرار داد بدون اینکه برای خود او چگونگی باشد ( آن زمان که خدا بود هیچ چیز دیگر نبود کلمه آن زمان هم از باب ضیق تعبیر و تنگی قافیه است نه جسمی بود و نه روحی نه مکانی نه کمی و کیفی و نه زمینی و نه آسمانی خودش بود و خودش و سپس به تدریج همه چیز را آفرید و او هم که جسم و ماهیت نیست تا در مکانی باشد و مرکب نیست تا چگونگی داشته باشد) پس خدا به چگونگی و مکان گرفتن شناخته نشود و به هیچ حسی درک نشود و با چیزی سنجیده نگردد.
آن مرد گفت: هر صورتی که او به هیچ حسی ادراک نشود پس چیزی نیست، امام علیه‏السلام فرمود، وای بر تو که چون حواست از ادراک او عاجز گشت منکر ربوبیتش شدی ولی ما چون حواسمان از ادارکش عاجز گشت یقین کردیم او پروردگار ماست که بر خلاف همه چیزهاست (ما دانستیم که تنها جسم و ماده است که به حس درک شود و آنچه که به حس درک شود ممنوع و حادث و محتاج است و خالق و صانع اشیاء محالست که مصنوع و حادث باشد ولی تو چون به این حقیقت پی نبردی در نقطه مقابل ما ایستادی).
آن مرد گفت: به من بگو خدا از چه زمانی بوده است، اما فرمود: تو به من بگو چه زمانی بوده که او نبوده تا بگویم از چه زمانی بوده است. آنمرد گفت: دلیل بر وجود او چیست امام فرمود: من چون تن خود را نگریستم که نتوانم در طول و عرض آن زیاد و کم کنم و زیان و بدی‏هارا از او دور و خوبیها را به او برسانم یقین کردم این ساختمان رإ سازنده‏ ای است و به وجودش اعتراف کردم علاوه بر این که می‏بینیم گردش فلک به قدرت اوست و پیدایش ابر و گردش بادها و جریان خورشید و ماه و ستارگان و نشانه‏ های شگرفت و آشکار دیگر را که دیدم دانستم که این دستگاه را مهندس و مخترعی است
اصول کافی جلد ۱ باب حادث بودن جهان و اثبات پدید آورنده آن روایت ۳
___________________
زندیق = ص (ز.د)معرف زندیک
کسی که در باطن کافر باشد و تظاهر به ایمان کند؛ ملحد؛ مرتد؛ کافر؛ بی‌دین.
۲. هریک از اصحاب عبدالله‌بن ‌سبا و از غلاه شیعه که معتقد به خدایی علی‌بن‌ ابی‌طالب بوده‌اند و آن حضرت پس از اتمام حجت حکم به قتل آن‌ها داد.

مناظره امام صادق (ع) با ابن ابی العوجاء

بدون نظر »

مردی گوید: من و ابن ابی‏ العوجاء و ابن مقفع در مسجدالحرام بودیم، ابن مقفع با دست اشاره به محل طواف کرد و گفت: این مردم را که می‏بینی کسی از ایشان را شایسته نام انسانیت نمی‏دانیم مگر آن شیخ نشسته – مقصودش امام صادق علیه‏السلام بود اما دیگران ناکسانند و چهارپایان؛ ابن ابی‏ العوجاء گفت: چگونه این نام را تنها شایان این شیخ دانی گفت: برای اینکه آنچه را نزد او دیدم از علم و کیاست نزد آنها نیافتم ابن ابوالعوجاء گفت: لازمست گفته ‏ات را درباره او بیازمایم، ابن مقفع گفت: اینکار مکن که می‏ترسم عقیده‏ات را فاسد کند: گفت: نظر تو این نیست بلکه می‏ترسی نظرت نسبت به مقام شامخی که برای او توصیف کردیم نزد من سست شود، ابن مقفع گفت: چون چنین گمانی به من بری برخیز و نزد او برو و تا توانی خود را از لغزش نگهدار و مهار از دست مده که تو را در بند کند و آنچه به سود یا زیان تو باشد که بر او عرضه کنی علامت گذار یا آزمایش کن راوی گوید: ابن ابی‏ العوجاء برخاست و من و ابن مقفع نشسته بودیم، چون ابن ابی‏ العوجاء برگشت، گفت: وای بر تو پسر مقفع گفت: (که مقام او را کوچک دانستی، به عقیده من) این مرد از جنس بشر نیست بلکه اگر دنیا روحی باشد که هرگاه خواهد با کالبد هویدا شود و هرگاه روحی ناپیدا گردد، این مرد است!!، ابن مقفع گفت: چطور، گفت: نزد او نشستم چون دیگران رفتند و من تنها ماندم، بی‏پرسش من فرمود اگر حقیقت چنان باشد که اینها می‏گویند و همان طور هم هست (مقصودش مسلمین طواف کننده بود) آنها رستگارند و شما هلاکید و اگر چنان باشد که شما گوئید در صورتی که چنان نیست شما با آنها برابرید من گفتم: خدایت رحم کند مگر ما چه می‏گوئیم و آنها چه می‏گویند، گفته ما و آنها یکی است و فرمود: چگونه گفتار تو با آنها یکی است:؛ در صورتی که آنها معتقدند که معاد و پاداش و کیفری دارند و معتقدند که در آسمان معبودی است و آن جا (با وجود فرشتگان) آباد است و شما عقیده دارید آسمان خراب است و کسی در آن نیست، ابن ابی‏ العوجاء گوید من این سخن را از او غنیمت دانستم و گفتم: اگر مطلب چنان است که اینها می‏گویند (و خدائی هست) چه مانعی دارد که بر مخلوقش آشکار شود و آنها را به پرستش خود خواند تا حتی دو نفر از مردم با هم اختلاف نکنند، چرا از آنها پنهان گشت و فرستاده‏ گانش را بسوی ایشان گسیل داشت اگر خود بی‏ واسطه این کار را می‏کرد، راه ایمان مردم به او نزدیک‏تر می‏شد، به من فرمود وای بر تو! چگونه پنهان گشته بر تو کسیکه قدرتش را در وجود خودت به تو ارائه داده است، پیدا شدنت بعد هیچ بودنت، بزرگسالیت بعد کودکی، نیرومندیت بعد ناتوانی و ناتوانیت پس از نیرومندی، بیماریت بعد تندرستی و تندرستیت پس از بیماری، خرسندیت بعد از خشم و خشمت بعد از خرسندی، و اندوهت بعد از شادی و شادیت پس از اندوه دوستیت بعد دشمنی و دشمنیت پس از دوستی تصمیت بعد درنگت و درنگت پس از تصمیم خواهشت بعد از نخواستن و نخواستنت پس از خواهش، تمایلت بعد هراست و هراست پس از تمایل. امیدت بعد از نومیدی و نومیدیت پس از امید، بخاطر آمدنت آنچه در ذهنت نبود و ناپیدا گشتن آنچه می‏دانی از ذهنت، به همین نحو پشت سر هم قدرت خدا را که در وجودم بود و نمی‏توانستم انکار کنم برایم می‏شمرد که معتقد شدم بزودی در این مبارزه بر من غالب خواهد شد.
اصول کافی باب حادث بودن جهان و اثبات پدید آورنده آن روایت ۲

مباحثه امام صاد ق (ع) با زندیق

بدون نظر »

هشام بن حکم گوید: در مصر زندیقی بود که سخنانی از حضرت صادق علیه السلام به او رسیده بود به مدینه آمد تا با آن حضرت مباحثه کند در آنجا به حضرت برنخورد، به او گفتند به مکه رفته است، آنجا آمد، ما با حضرت صادق علیه السلام مشغول طواف بودیم که به ما رسید: نامش عبدالملک و کینه‏ اش ابو عبدالله بود، در حال طواف شانه ‏اش را بشانه امام صادق علیه السلام زد، حضرت فرمود: نامت چیست؟ گفت نامم: عبدالملک، (بنده سلطان): فرمود: گنیه ات چیست؟ گفت: کنیه ام ابوعبدالله (پدر بنده خدا) حضرت فرمود: این ملکی که تو بنده او هستی؟ از ملوک زمین است یا ملوک آسمان و نیز به من بگو پسر تو بنده خدای آسمان است یا بنده خدای زمین، هر جوابی بدهی محکوم می‏شوی (او خاموش ماند)، هشام گوید: به زندیق گفتم چرا جوابش را نمی‏گوئی؟ از سخن من بدش آمد، امام صادق(ع) فرمود: چون از طواف فارغ شدم نزد ما بیا زندیق پس از پایان طواف امام علیه‏السلام آمد و در مقابل آن حضرت نشست و ما هم گردش بودیم، امام به زندیق فرمود: قبول داری که زمین زیر و زبری دارد؟ گفت: آری فرمود: زیر زمین رفته‏ ای؟ گفت: نه، فرمود: پس چه می‏دانی که زیر زمین چیست؟ گفت: نمی‏دانم ولی گمان می‏کنم زیر زمین چیزی نیست! امام فرمود: گمان درماندگی است نسبت به چیزیکه به آن یقین نتوانی کرد. سپس فرمود: به آسمان بالا رفته ‏ای؟ گفت: نه فرمود: میدانی در آن چیست؟ گفت: نه فرمود: شگفتا از تو که به مشرق رسیدی و نه به مغرب، نه به زمین فرو شدی و نه به آسمان بالا رفتی و نه از آن گذشتی تا بدانی پشت سر آسمانها چیست و با اینحال آنچه را در آنها است (نظم و تدبیری که دلالت بر صانع حکیمی دارد) منکر گشتی، مگر عاقل چیزی را که نفهمیده انکار می‏کند؟!! زندیق گفت: تا حال کسی غیر شما با من اینگونه سخن نگفته است امام فرمود: بنابراین تو در این موضوع شک داری که شاید باشد و شاید نباشد! گفت شاید چنین باشد. امام فرمود: ای مرد کسی که نمی‏داند بر آنکه می‏داند برهانی ندارد، ندانی را حجتی نیست‏ ای برادر اهل مصر از من بشنو و دریاب ما هرگز درباره خدا شک نداریم، مگر خورشید و ماه و شب و روز را نمی‏بینی که به افق در آیند، مشتبه نشوند، بازگشت کنند ناچار و مجبورند مسیری جز مسیر خود ندارند، اگر قوه رفتن دارند؟ پس چرا بر می‏گردند، و اگر مجبور و ناچار نیستند چرا شب روز نمی‏شود و روز شب نمی‏گردد؟ ای برادر اهل مصر به خدا آنها برای همیشه (به ادامه وضع خود ناچارند و آنکه ناچارشان کرده از آنها فرمانرواتر (محکمتر) و بزرگتر است، زندیق گفت: راست گفتی، سپس امام علیه‏السلام فرمود: ای برادر اهل مصر براستی آنچه را به او گرویده‏ اند و گمان می‏کنید که دهر است، اگر دهر مردم را میبرد چرا آنها را بر نمی‏گرداند و اگر بر می‏گرداند چرا نمی‏برد؟ ای برادر اهل مصر همه ناچارند، چرا آسمان افراشته و زمین نهاده شده چرا آسمان بر زمین نیفتد، چرا زمین بالای طبقاتش سرازیر نمی‏گردد و آسمان نمی‏چسبد و کسانیکه روی آن هستند بهم نمی‏چسبند و زندیق بدست امام علیه‏السلام ایمان آورد و گفت: خدا که پروردگار و مولای زمین و آسمانست آنها را نگه داشته، حمران (که در مجلس حاضر بود) گفت: فدایت اگر زنادقه به دست تو مؤمن شوند، کفار هم به دست پدرت ایمان آوردند پس آن تازه مسلمان عرضکرد: مرا به شاگردی بپذیر، امام علیه‏السلام به هشام فرمود: او را نزد خود بدار و تعلیمش ده هشام که معلم ایمان اهل شام و مصر بود او را تعلیم داد تا پاک عقیده شد و امام صادق علیه‏السلام را پسند آمد
اصول کافی جلد ۱ باب حادث بودن جهان و اثبات پدید آورنده آن روایت ۱
___________________
زندیق = ص (ز.د)معرف زندیک
کسی که در باطن کافر باشد و تظاهر به ایمان کند؛ ملحد؛ مرتد؛ کافر؛ بی‌دین.
۲. هریک از اصحاب عبدالله‌بن ‌سبا و از غلاه شیعه که معتقد به خدایی علی‌بن‌ ابی‌طالب بوده‌اند و آن حضرت پس از اتمام حجت حکم به قتل آن‌ها داد.