از تاریخ ((ابن زهره اندلسى )):
بایزید بستامى ، سال ها در خدمت ابا عبد الله جعفر بن محمد الصادق (ع ) بود. و امام ، او را ((طیفور سقا)) نامید، از آن روى که او سقاى خانه وى بود. سپس او را مرخص کرد تا به بستانم باز گردد. پس چون ، به نزدیکى بستام رسید، مردم شهر بیرون آمدند، تا از او استقبال کنند و او ترسید از این که به سبب استقبال مردم ، به خود پسندى افتد. و آن ، در روزهاى ماه رمضان بود. پس ، از سفره اش گرده نانى بیرون آورد و در حالى که بر خر خویش نشسته بود، شروع به خوردن کرد. چون به شهر رسید و عالمان و زاهدان ، به سویش آمدند و او را به روزه خوارى مشغول دیدند. اعتقاد آنان در حق او کم شد و به نظرشان کوچک آمد و بیشترشان از پیرامون او پراکنده شدند. آنگاه گفت : اى نفس ! علاج تو این بود. و از سخنان اوست که : بنده ، آنگاه دوستدار خداى خویش است ، که به پاس ‍ خشنودى او، از هر آن چه که دارد، آشکارا و پنهان ، دست بردارد. و پروردگار از دل او بخواند که جز او را نمى خواهد.

از او پرسیدند: نشانه عارف چیست ؟ گفت : ذکر پرورگار بزرگ بدون درنگ و دلتنگى نپذیرفتن از حق وى و به کسى جز او انس نگرفتن و گفت : دوستى من به تو شگفت نیست . چه ، من بنده بینوایى بیش نیستم . لیکن عشق تو به من ، مرا به شگفتى وامى دارد. چه ، تو پادشاهى توانا هستى . و نیز او را پرسیدند که : بنده ، به چه چیز به بالاترین درجات رسد؟ گفت : به این که لال و کور و کر باشد. احمد خضرویه بلخى بر او وارد شد. پس بایزید او را گفت : اى احمد! چقدر سیاحت مى کنى ؟ و احمد گفت : آب هرگاه در یک جا بایستد، مى گندد. و ابو یزید او را گفت : دریا باش ! تا گندیده نشوى . و نیز گفت : تصوف ، جامه حق است که بنده مى پوشد و گفت : آن که خدا را شناخت ، از آمیزش با خلق بهره نمى گیرد. و آن که دنیا را شناخت ، از زندگى در آن لذت نمى برد. و آن که دیده بصیرتش گشوده شود، در حیرت مى ماند و دیگر فرصت سخن نماند و نیز گفت : بنده تا آن زمان که جاهل است ، عارف است ، و همین که جهل از او زدوده شود، معرفتش نیز زدوده شود. و گفت : بنده تا آنگاه که پندارد که در مردم ، چه کسى بدتر از اوست ، خود پسندست . و او را گفتند: آیا بنده در ساعتى به حق پیوندد؟ گفت : آرى . اما به اندازه رنج سفر، سود برگیرد. مردى از او پرسید: با کدام کس ‍ همنشینى کنم ؟ گفت : با آن که نیازمند بدان نباشى که آن چه خدا مى داند، از او پنهان دارى .
مؤ لّف گوید: با یزید و ابوعبدالله جعفربن محمدالصادق (ع ) و داشتن سمت سقایى خانه او، را گروهى از مورّخان ذکر کرده اند و از آن جمله است ((فخررازى )) که در بسیارى از کتابهاى کلامى خود آورده است و نیز سید بزرگوار ((على بن طاووس )) در کتاب ((طرائف )) و ((علامه حلى )) – که روانش پاک باد! – در شرحى که بر ((تجرید)) نگاشته است و پس از شهادت این کسان ، سخنانى که در برخى از کتابهاى نظیر(( شرح مواقت )) آمده است ، اعتبارى ندارد که گفته اند: با یزید امام صادق را ملاقات ننموده و زمانش را درک نکرده است . بلکه روزگار با یزید، مدتى پس از امام (ع ) بوده است . و چه بسا که این تضاد، ناشى از این بوده است که دو تن ، به یک نام معروف شده اند. یکى ، همان ((طیفور)) نام سقّا، که امام را ملاقات کرده و ایشان را خدمت کرده است و دیگرى ، شخص ‍ دیگر. و نظیر این اشتباه ، بسیار روى داده است . چنان که در مورد نام افلاطون نیز چنین شده است . که صاحب ((ملل و نحل )) گفته است که تعداد قابل توجهى از حکیمان گذشته ، موسوم به افلاطون بوده اند