آسمان بی‌ستون پر نور شد
و آن ستون از فرقتش رنجور شد

وصف او در گفت چون آید مرا
چون عرق از شرم خون آید مرا

او فصیح عالم و من لال او
کی توانم داد شرح حال او

وصف او کی لایق این ناکس است
واصف او خالق عالم بس است

ای جهان با رتبت خود خاک تو
صد جهان جان خاک جان پاک تو

انبیا در وصف تو حیران شده
سرشناسان نیز سرگردان شده

ای طفیل خندهٔ تو آفتاب
گریهٔ تو کار فرمای سحاب

هر دو گیتی گرد خاک پای تست
در گلیمی خفته‌ای، چه جای تست

سر برآور از گلیمت ای کریم
پس فرو کن پای بر قدر گلیم

محو شد شرع همه در شرع تو
اصل جمله کم ببود از فرع تو

تا ابد شرع تو و احکام تست

هم بر نام الهی نام تست

هرک بود از انبیا و از رسل

جمله با دین تو آیند از سبل

چون نیامد پیش، پیش از تو یکی

از پس تو باید آمد بی‌شکی

هم پس و هم پیش از عالم توی

سابق و آخر به یک جا هم توی

نه کسی در گرد تو هرگز رسد

نه کسی رانیز چندین عز رسد

خواجگی هر دو عالم تاابد

کرد وقف احمد مرسل احد

یا رسول الله بس درمانده‌ام

باد در کف ، خاک بر سر مانده‌ام

بی کسانرا کس تویی در هر نفس

من ندارم در دو عالم جز تو کس

یک نظر سوی من غم‌خواره کن

چارهٔ کار من بی‌چاره کن

گرچه ضایع کرده‌ام عمر از گناه

توبه کردم عذر من از حق بخواه

گر ز لاتاء من بود ترسی مرا

هست از لاتیاء سو درسی مرا

روز و شب بنشسته در صد ماتمم

تا شفاعت خواه باشی یک دمم

از درت گر یک شفاعت در رسد

معصیت را مهر طاعت در رسد

ای شفاعت خواه مشتی تیره روز

لطف کن شمع شفاعت برفروز

تا چو پروانه میان جمع تو

پرزنان آئیم پیش شمع تو

هرک شمع تو ببیند آشکار

جان به طبع دل دهد پروانه‌وار

دیدهٔ جان را لقای تو بس است

هر دو عالم را رضای تو بس است

داروی درد دل من مهرتست

نور جانم آفتاب چهرتست

بر درت جان بر میان دارم کمر

گوهر تیغ زفان من نگر

هر گهر کان از زفان افشانده‌ام

در رهت از قعر جان افشانده‌ام

زان شدم از بحر جان گوهرفشان

کز تو بحر جان من دارد نشان

تا نشانی یافت جان من ز تو

بی‌نشانی شد نشان من ز تو

حاجتم آنست ای عالی گهر

کز سر فضلی کنی در من نظر

زان نظر در بی‌نشانی داریم

بی‌نشانی جاودانی داریم

زین همه پندار و شرک و ترهات

پاک گردانی مرا ای پاک ذات

از گنه رویم نگردانی سیاه

حق هم نامی من داری نگاه

طفل راه تو منم غرقه شده

گرد من آب سیه حلقه شده