داعی ذرات بود آن پاک ذات
در کفش تسبیح‌زان کردی حصات

ز انبیا این زینت وین عز که یافت
دعوت کل امم هرگز که یافت

نور او چون اصل موجودات بود
ذات او چون معطی هر ذات بود

واجب آمد دعوت هر دو جهانش
دعوت ذرات پیدا و نهانش

جزو و کل چون امت او آمدند
خوشه چین همت او آمدند

روزحشر از بهر مشتی بی عمل
امتی او گوید و بس زین قبل

حق برای جان آن شمع هدی
می‌فرستد امت او را فدی

در همه کاری چو او بود اوستاد
کار اوست آنرا که این کار اوفتاد

گرچ او هرگز به چیزی ننگریست
بهر هر چیزیش می‌باید گریست

در پناه اوست موجودی که هست

وز رضای اوست مقصودی که هست

پیرعالم اوست در هر رسته‌ای

هرچ ازو بگذشت خادم دسته‌ای

آنچ از خاصیت او بود و بس

آن کجا در خواب بیند هیچ کس

خویش را کل دید و کل را خویش دید

هم چنانک از پس بدید از پیش دید

ختم کرده حق نبوت را برو

معجز و خلق و فتوت را برو

دعوتش فرمود بهر خاص و عام

نعمت خود را برو کرده تمام

کافران را داده مهلت در عقاب

نا فرستاده به عهد او عذاب

کرده در شب سوی معراجش روان

سر کل با او نهاده در نهان

بوده از عز و شرف ذوالقلتین

ظل بی ظلی او در خافقین

هم ز حق بهتر کتابی یافته

هم کل کل بی حسابی یافته

امهات مؤمنین ازواج او

احترام مرسلین معراج او

انبیا پس رو بدند او پیشوا

عالمان امتش چون انبیا

حق تعالاش از کمال احترام

برده در توریت و در انجیل نام

سنگی از وی قدر و رفعت یافته

پس یمین الله خلعت یافته

قبله گشته خاک او از حرمتش

مسخ منسوخ آمده در امتش

بعثت او سرنگونی بتان

امت او بهترین امتان

کرده چاهی خشک را در خشک سال

قطرهٔ آب دهانش پر زلال

ماه از انگشت او بشکافته

مهر در فرمانش از پس تافته

بر میان دو کتف او خورشیدوار

داشته مهر نبوت آشکار

گشته در خیر البلاد او رهنمون

و هو خیرالخلق فی خیر القرون

کعبه زو تشریف بیت الله یافت

گشت ایمن هرکه در وی راه یافت

جبرئیل از دست او شد خرقه‌دار

در لباس دحیه زان گشت آشکار
خاک در عهدش قوی‌تر چیز یافت

مسجدی یافت و طهوری نیز یافت

سر یک یک ذره چون بودش عیان

امی آمد کو ز دفتر بر مخوان

چون زفان حق زفان اوست پس

بهترین عهدی زمان اوست پس

روز محشر محو گردد سر به سر

جز زفان او زفانهای دگر