ساقیا!مى بده ! که ابرى خاست از خاور سفید

سرو را سرسبز شد، صد برگ را چادر سفید

ابر، چون چشم زلیخا بهر یوسف ژاله بار

ژاله ها چون دیده یعقوب پیغمبر سفید

عنکبوت غار را گفتم که : این پرده چه بود؟

گفت : مهمان عزیزى بود، کردم در سفید

محضر آزادگان مى جستم از مبناى دهر

کاغذى در دست من دادند سرتاسر سفید

اى حسن ! اغیار را هرگز نباشد طبع راست

راستست این ، زاغ را هرگز نباشد پر سفید