از وحشى (وفات ۹۹۱ه‍):
مریض عشق اگر صد بود، علاج یکیست
مرض یکى و طبیعت یکى ، مزاح یکیست
تمام ، طالب وصلیم و وصل مى طلبیم
اگر یکیم و اگر صد،که احتیاج یکیست
بجز فساد مجو حشى از طبیعت دهر!
که وضع عنصر و تاءلیف و امتزاج یکیست
شد وقت آن دیگر که من ، ترک شکیبایى کنم
ناموس را یک سو نهم ، بنیاد رسوایى کنم
چندان بکوشم در وفا،کز من نیوشد راز خود
هم محرم مجلس شوم ، هم باده پیمانى کنم
توخته و من هر شبى در خلوت جان آرمت
دل را نگهبانى دهم ، خاطر تماشایى کنم
شعر فارسى
از نشناس
یک جو غم ایام نداریم و خوشیم
گه چاشت ، گهى شام نداریم و خوشیم
چون پخته به ما مى رسد از عالم غیبت
از کس طمع خام نداریم و خوشیم