حسّان بن فائد عَبَسى گفته که من در نزد پسر زیاد حاضر بودم که نامه پسر سعد رسید چون نامه را باز کرد وخواند گفت :
شعر :
اَلاَّْنَ اِذْ عُلِقَتْ مَخاِلبُنا بِه
یَرجُوالنَّجاهَ وَلاتَ حِیْنَ مَناصٍ
یعنى الحال که چنگالهاى ما بر حسین بند شده در صدد نجات خود بر آمده و حال آنکه مَلْجاء و مَناصى از براى رهائى او نیست . پس در جواب عمر نوشت که نامه تو رسید به مضمون آن رسیدم ،پس الحال بر حسین عرض کن که او و جمیع اصحابش براى یزید بیعت کنند تا من هم ببینم راءى خود را در باب او بر چه قرار خواهد گرفت و السّلام (۱)
پس چون جواب نامه به عمر رسید آنچه عبیداللّه نوشته بود به حضرت عرض نکرد ؛ زیرا که مى دانست آن حضرت به بیعت یزید راضى نخواهد شد. ابن زیاد پس از این نامه ، نامه دیگرى نوشت براى عمر سعد که یابن سعد حایل شومیان حسین و اصحاب او و میان آب فرات و کار را بر ایشان تنگ کن و مگذار که یک قطره آب بچشند چنانکه حائل شدند میان عثمان بن (۲) عّفان تقىّ زکىّ و آب در روزى که او را محصور کرد

پس چون این نامه به پسر سعد رسید همان وقت عمر بن حجّاج را با پانصد سوار بر شریعه موکّل گردانید و آن حضرت را از آب منع کردند، و این واقعه سه روز قبل از شهادت آن حضرت واقع شد و از آن روزى که عمر سعد به کربلا رسید پیوسته ابن زیاد لشکر براى او روانه مى کرد، تا آنکه به روایت سیّد تا ششم محّرم بیست هزار نزد آن ملعون جمع شد.(۳)
و موافق بعضى از روایات پیوسته لشکر آمد تا به تدریج سى هزار سوار نزد عمر جمع شد،و ابن زیاد براى پسر سعد نوشت که عذرى از براى تو نگذاشتم در باب لشکر باید مردانه باشى و آنچه واقع مى شود درهر صبح و شام مرا خبر دهى .
پس چون حضرت آمدن لشکر را براى مقاتله با او دید به سوى ابن سعد پیامى فرستاد که من با تو مطلبى دارم و مى خواهم ترا ببینم پس شبانگاه یکدیگر را ملاقات نموده و گفتگوى بسیار با هم نمودند پس عمر به سوى لشکر خویش برگشت و نامه به عبیداللّه بن زیاد نوشت که اى امیر خداوند آتش برافروخته نزاع ما را با حسین خاموش کرد و امر امّت را اصلاح فرمود، اینک حسین علیه السّلام با من عهد کرده که بر گردد به سوى مکانى که آمده یا برود در یکى از سرحدّات منزل کند و حکم او مثل یکى از سایر مسلمانان باشد در خیر و شرّ یا آنکه برود در نزد امیر یزید دست خود را در دست او نهد تا او هر چه خواهد بکند. و البته در این مطلب رضایت تو و صلاحیّت امّت است .
مؤ لف گوید:اهل سِیَر و تواریخ از عُقْبَهِ بن سِمْعان غلام رباب زوجه امام حسین علیه السّلام نقل کرده اند که گفت : من با امام حسین علیه السّلام بودم از مدینه تا مکّه و از مکّه تا عراق و از او مفارقت نکردم تا وقتى که به درجه شهادت رسید، و هر فرمایشى که در هر جا فرمود اگر چه یک کلمه باشد خواه در مدینه یا در مکه یا در راه عراق یا روز شهادتش تمام را حاضر بودم و شنیدم این کلمه را که مردم مى گویند آن حضرت فرمود دست خود را در دست یزید بن معاویه گذارد، نفرمود.
فقیر گوید: پس ظاهر آن است که این کلمه را عمر سعد از پیش خود در نامه درج کرده تا شاید اصلاح شود و کار به مقاتله نرسد؛ چه آنکه عمر سعد از ابتداء جنگ با آن حضرت را کراهت داشت و مایل نبود.
و بالجمله : چون نامه به عبیداللّه رسید و خواند گفت : این نامه شخصى ناصح مهربانى است با قوم خود و باید قبول کرد. شِمر ملعون برخاست و گفت : اى امیر! آیا این مطلب را از حسین قبول مى کنى ؟ به خدا سوگند که اگر او خود را به دست تو ندهد و در پى کار خود رود، امر او قوّت خواهد گرفت و ترا ضعف فرو خواهد گرفت اگر خلاف کند دفع او را دیگر نتوانى کرد، لکن الحال به چنگ تو گرفتار است و آنچه رَاءیت در باب او قرار گیرد از پیش مى رود. پس امر کن که در مقام اطاعت و حکم تو بر آید، پس آنچه خواهى از عقوبت یا عفو در حقّ او و اصحابش به عمل آور. ابن زیاد حرف او را پسندید و گفت : نامه اى مى نویسم در این باب به عمر بن سعد و با تو آن را روانه مى کنم و باید ابن سعد آن را بر حسین و اصحابش عرض نماید اگر قبول اطاعت من نمود، ایشان را سالماً به نزد من بفرستد و اگر نه با ایشان کارزار کند و اگر پسر سعد از کارزار با حسین اِبا نماید تو امیر لشکر مى باش و گردن عمر را بزن و سرش را براى و سرش را براى من روانه کن .
پس نامه اى نوشت به این مضمون :
اى پسر سعد! من ترا نفرستادم که با حسین رفق و مدارا کنى و در جنگ او مسامحه و مماطله نمائى و نگفتم سلامت و بقاى او را متمنّى و مترجّى باشى و نخواستم گناه او را عذر خواه گردى و از براى او به نزد من شفاعت کنى ، نگران باش اگر حسین و اصحاب او در مقام اطاعت و انقیاد حکم من مى باشند پس ایشان را به سلامت براى من روانه نما ؛ و اگر اباء و امتناع نمایند با لشکر خود ایشان را احاطه کن و با ایشان مقاتلت نما تا کشته شوند و آنها را مُثلْه کن ، همانا ایشان مستحق این امر مى باشند و چون حسین کشته شد سینه و پشت او را پایمال ستوران کن ؛ چه او سرکش و ستمکار است و من دانسته ام که سُم ستوران مردگان را زیان نکند چون بر زبان رفته است که اگر او را کشم اسب بر کشته او برانم این حکم باید انفاذ شود. پس اگر به تمام آنچه امرت کنم اقدام نمودى جزاى شنونده و پذیرنده به تو مى دهم و اگر نه از عطا محرومى و از امارات لشکر معزول و شِمر بر آنها امیر است و منصوب والسلام . آن نامه را به شمر داد و به کربلا روانه نمود(۴)
________________________________________________
پی نوشت

۱-(ارشاد) شیخ مفید ۲/۸۶.
۲- مکشوف باد که عثمان بن عفّان را مصریان در مدینه محاصره کردند و منع آب از وى نمودند خبر به امیرالمؤ منین علیه السّلام که رسید آن جناب متغیّر شدند و از براى او آب فرستادند و شرح قضیّه او در تواریخ مسطور است .
ا دست آویز دیرینه خود قرار دادند و به مردم اظهار داشتند که عثمان کشته شده با حال تشنگى باید تلافى نمود و به گمان مردم دادند که شورش مردم بر عثمان به صوابدید حضرت امیر علیه السّلام بوده ، در این باب فتنه و بغى و نواصب خونریزیها از مسلمانان کردند تا وقعه کربلا سید، اول حکم که ابن زیاد نمود منع آب از عترت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله شد و از زمانى که حکم منع آب شد عمر بن سعد در صدد اجراى این حکم بر آمد و به همراهان و لشکر خود سپردکه نگذارید اصحاب امام حسین از شریعه فرات آب بردارند اگرچه فرات طویل و عریض بود لکن اصحاب حضرت درمحاصره بودند و مکرّر ابن زیاد در منع آب تاءکید کرد عمر بن سعد، عمرو بن حجّاج زبیدى را با پانصد سوار ماءمور کرد که مواظب شرایع فرات باشند و تشنگى سخت شد در اصحاب حضرت .
قب ) نقل شده که سه شبانه روز ممنوع بودند، گاهى چشمه حفر کردند و آن جماعت بى حیا پر کردند، گاهى چاه کندند براى استعمال آب غیر شرب و گاهى شبانگاه حضرت ابوالفضل علیه السّلام تشریف برد و آبى آورد. و در روایت (امالى ) از حضرت سجّاد علیه السّلام مروى است که در على اکبر علیه السّلام با پنچاه نفر رفت در شریعه و آب آورد و حضرت سیدالشّهداء علیه السّلام به اصحاب فرمود: برخیزید و از این آب بیاشامید و این آخر توشه شما است از دنیا و وضو بگیرید و غسل کنید و جامه هاى خود را بشوئید تا کفن باشد براى شما و از صبح عاشورا دیگر م رسول خدا صلى اللّه علیه و آله برسد و معلوم است که هواى گرمسیر در یک ساعت تشنگى چه اندازه کار سخت مى شود و قدر معلوم از تواریخ و اخبار آن است که کشته شدند ذریّه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله با لب تشنه پس چقدر شایسته باشد که دوستان آن حضرت در وقت آشامیدن آب یادى از تشنگى آن سیّد مظلومان نمایند.
و از (مصباح کفعمى ) منقول است که هنگامى که جناب سکینه در مقتل پدر بزرگوار خود آمد جسد آن حضرت را در آغوش گرفت و از کثرت گریستن مدهوش شد و این شعر را از پدر بزرگوار در عالم اغماء شنید:
شیعَتی ما اِنْ شَرِبْتُمْ رَىَّ عَذْبٍ فَاذْکُرُونی
اَوْسَمِعْتُمْ بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبونی مصباح کفعمى ص ۹۶۷
و ظاهر این است بقیّه اشعارى که به این ردیف اهل مراثى مى خوانند از ملحقات شعرا باشد نه از خود حضرت و نیکو ارداف نموده اند.
ل بهائى ) است که ابن زیاد به مسجد جامع رفت و گفت منادى ندا کرد که مردان جمله با سلاح شهر بیرون بروند از براى جنگ با امام حسین و هر مردى که در شهر باشد او را بکشند و هم نوشته که در کوفه و حوالى آن هیچ مردى نمانده بود الاّ که ابن زیاد طوعا و کرها رانده بود و غیره کار حسین و اصحابش را تمام کند و گفته که راویان احوال ایشان حُمَیْد بن مسلم کِندى که در لشکر ملاعین بود و زینب خواهر امام حسین علیه السّلام و علىّ زین العابدین علیه السّلام اند و حُمَیْد از جمله نیک مردان بود لکن او را به اکراه و اجبار آنجا حاضر کرده بودند. (کامل بهائى ) ۲/۲۷۹.(شیخ عبّاس قمى رحمه اللّه ).
۳-(سوگنامه کربلا) ترجمه لهوف سیّد ابن طاوس ص ۱۵۷.
۴- (ارشاد) شیخ مفید ۲/۸۸ و ۸۹
منتهی الامال