کسى ، صاحب کمالى را در خواب دید، و از حالش پرسید. و او خواند: به حساب ما رسیدند. پس آنگاه ، منت گذاردند و ما را آزاد ساختند. آرى ، شیوه شهر یاران با بندگان خود چنین است ، که با آنان مدارا کنند.
**********************************
عبدالملک بن مروان به هنگام مرگ ، از کاخش ، گازرى را که لباس هاى شسته شده را به زمین مى زد، نگاه کرد و گفت : اى کاش من لباسشو بودم ! و عهده دار خلافت نشده بودم ! پس سخنش به ((ابو حازم )) رسید و در پاسخ گفت : سپاس پروردگار را که آنان را در مرتبه اى قرار داد که چون مرگشان فرا رسید، آرزوى آن کنند که در مقامى باشند که ما، در آنیم و چون مرگ ما فرا رسد، آرزو نکنیم که در مقام آنان باشیم .