دست او، طوق گردن جانت
سر بر آورده از گریبانت

به تو نزدیک تر زحبل ورید
تو در افتاده در ضلال بعید

چند گردی به گرد هر سر کوی ؟
درد خود را دوا هم از خود جوی !

لانه کیست کاینات آشام ؟
عرش تا فرش در کشیده به کام

هر کجا کرده آن نهنگ آهنگ
از من و ما، نه بوی ماند و نه رنگ

نقطه ای ، زین دوایر پر کار
نیست بیرون زدور این پرگار

چه مرکب در این قضا، چه بسیط
هست حکم فنا به جمله محیط

بلکه مقراض قهرمان حقست
قاطع وصل کلما خلق است

هندوی نفس راست غل دوشاخ
تنگ کرده بر او جهان فراخ
شیخ بهایی