گِلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم

بدو گفتم که مشکی یا عبیری
که از بوی دلاویز تو مستم

بگفتا من گِلی ناچیز بودم
و لیکن مدّتی با گل نشستم

کمال همنشین در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم