یزید فرمان داد تا آن سر مبارك را در طشتی در پیش روی او نهادند و اهل بیت علیهماالسّلام را در پشت سر او نشانیدند تا به سر حسین علیه السّلام نگاه نكنند، سیّد سجّاد علیه السّلام را چون چشم مبارك بر آن سر مقدّس افتاد بعد از آن هرگز از سر گوسفند غذا میل نفرمود، و چون نظر حضرت زینب علیهاالسّلام بر آن سر مقدس افتاد بی طاقت شد و دست برد گریبان خود را چاك كرد و با صدای حزینی كه دلها را مجروح می كرد نُدبه آغاز نمود و می گفت : یا حُسَینا و اَیْ حبیب رسول خدا وای فرزند مكه و مِنی ، ای فرزند دلبند فاطمه زهراء و سیده نساء، ای فرزند دختر مصطفی ! اهل مجلس آن لعین همگی به گریه در آمدند و یزید خبیث پلید ساكت بود.
شعر :
وَ مِمّا یُزیلُ الْقَلبَ عَنْ مُسْتَقِرّها
وَ یَتْرُكُ زَنْدَ الْغَیْظِ فی الصَّدر وارِیا
وُقُوف بَناتِ الْوَحی عِنْدَ طَلیقِها
بِحالٍ بِها تَشْجینَ حَتّی الاَْعادِیا

پس صدای زنی هاشمیّه كه در خانه یزید بود به نوحه و ندبه بلند شد و می گفت : یا حبیباه یا سیّد اَهْلَبیْتاه یابن محمّداه ، ای فریاد رس بیوه زنان و پناه یتیمان ، ای كشته تیغ اولاد زناكاران . بار دگر حاضران كه آن ندبه را شنیدند گریستند و یزید بی حیا هیچ از این كلمات متاءثر نشد و چوب خیزرانی طلبید و به دست گرفت و بر دندانهای مبارك آن حضرت می كوفت و اشعاری می گفت كه حاصل بعضی از آنها آنكه ای كاش ‍ اشیاخ بنی امیّه كه در جنگ بدر كشته شدند حاضر می بودند و می دیدند كه من چگونه انتقام ایشان را از فرزندان قاتلان ایشان كشیدم و خوشحال می شدند و می گفتند ای یزید دستت شَل نشود كه نیك انتقام كشیدی .