راوی گفت : به خدا سوگند! فراموش نمی کنم زینب دختر علی علیهماالسّلام را که بر برادر خویش ندبه می کرد وبا صوتی حزین و قلبی کئیب ندا برداشت که : یا مَحَمَّداه صَلّی عَلَیْکَ مَلیکُ السَّماءِ این حسین تُست که با اعضای پاره در خون خویش آغشته است ، اینها دختران تواَند که ایشان را اسیر کرده اند.
یا مُحَمَّداه ! این حسین تست که قتیل اولاد زنا گشته و جسدش بر روی خاک افتاده و باد صبا بر او خاک و غبار می پاشد، و احُزْناه و اکَرْباه ! امروز، روزی را ماند که جدّم رسول خدا۶ وفات کرد. ای اصحاب محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم اینک ذُریّه پیغمبر شما را می برند مانند اسیران .

و موافق روایت دیگر می فرماید:
یا مُحمَّداه ! این حسین تست که سرش را از قفا بریده اند، و عمامه و رداء او را ربوده اند. پدرم فدای آن کسی که سرا پرده اش را از هم بگسیختند، پدرم فدای آن کسی که لشکرش را در روز دوشنبه منهوب کردند، پدرم فدای آن کسی که با غصّه و غم از دنیا برفت ، پدرم فدای آن کسی که با لب تشنه شهید شد، پدرم فدای آن کسی که ریشش خون آلوده است و خون از او می چکد، پدرم فدای آن کسی که جدّش محمّد مصطفی (ص) است ، پدرم فدای آن مسافری که به سفری نرفت که امید برگشتنش باشد، و مجروحی نیست که جراحتش دوا پذیرد.
بالجمله ؛ جناب زینب علیهاالسّلام از این نحو کلمات از برای برادر ندبه کرد تا آنکه دوست و دشمن از ناله او بنالیدند، و سکینه جسد پاره پاره پدر را در بر کشید و به عویل و ناله که دل سنگ خاره را پاره می کرد می نالید و می گریست .
شعر :
همی گفت ای شه با شوکت وفَرّ
ترا سر رفت و ما را افسر از سر
دمی برخیز و حال کودکان بین
اسیر و دستگیر کوفیان بین
و روایت شده که آن مخدّره جسد پدر را رها نمی کرد تا آنکه جماعتی از اعراب جمع شدند و او را از جسد پدر باز گرفتند.
و در (مصباح ) کَفْعَمی است که سکینه گفت : چون پدرم کشته شد آن بدن نازنین را در آغوش گرفتم حالت اغما و بی هوشی برای من روی داد در آن حال شنیدم پدرم می فرمود:
شعر :
شیعَتی ما اِنْ شَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ فَاذْکُرونی
اِذْ سَمِعْتُمْ بِغَریبٍ اَوْشَهیدٍ فَانْدُبُونی
پس اهل بیت را از قتلگاه دور کردند پس آنها را بر شتران برهنه به تفصیلی که گذشت سوار کردند و به جانب کوفه روان داشتند.
منتهی الامال