عمر خیام با همه چیرگی که در فنون حکمت داشت . بد خوی بود و در یاد دادن ، بخل می ورزید. و چه بسیار که در پاسخی که از او می شد، سخن به درازا می کشاند و به ذکر مقدمات دور می پرداخت و با سرگرم شدن به چیزهایی که به پرسش مربوط نبود، از پرداختن به متن پرسش شانه خالی می کرد. روزی حجه الاسلام غزالی به نزد او رفت و از او پرسید که : چرا بخشی از اجزای فلک ، با آن که با بخش های دیگر شبیه است . قطبیت یافته ؟ اما خیام سخن به درازا کشاند و از این آغاز کرد که : حرکت از کدام مقوله است ؟ و چنان که شیوه او بود، از ورود به سؤ ال طفره رفت . و سخن خویش به درازا کشاند که اذان ظهر گفتند. و غزالی گفت : ((جاءالحق و زهق الباطل )) و بیرون رفت .