در یکی از کتابهای تاریخی دیدم که : ((کثیر عزه )) را فضی بود و خلیفه های بنی امیه ، این می دانستند. اما، چون به همنشینی با او علاقه داشتند، پنهان می داشتند.

کثیر عزه بر عبدالملک بن مروان وارد شد. عبدالملک او را گفت : ترا به علی بن ابی طالب سوگند! عاشق تر از خویش دیده ای ؟ گفت : ای امیر! اگر به خویش نیز سوگند می دادی ، می گفتم . آری ! وقتی ، از صحرایی می گذشتم و به مردی برخوردم که دامی نهاده بود. او را گفتم : چه چیز ترا اینجا نشانده است ؟ گفت : گرسنگی ، من و زن و فرزندانم را هلاک کرد. دامی گسترده ام ، شاید صیدی بدان افتد! که امروز ما را کفایت کند. او را گفتم خواهی که من نیز با تو بنشینم ؟ و چون صیدی بدان افتد، نیمی تو و نیمی مرا باشد؟ گفت : آری ! در این هنگام ، ماده آهویی به دام افتاد، و ما هر دو به گرفتن آن شتاب کردیم . اما، او زودتر رسید و آهو را از دام باز رهاند. او را گفتم : چرا چنین کردی ؟ گفت : بر او رقت آوردم . چه ، به لیلی شباهت داشت .
کشکول شیخ بهایی