در ((تلویحات )) از افلاطون الهی نقل شده است که گفت : چه بسیار که به هنگام ریاضات ، با خویش خلوت می کردم و در احوال موجودات مجرد از مادیات می نگریستم . و بدنم ، در گوشه ای می افتاد، گویی که من نیز مجرد بوده ام . و از پوشش های طبیعی ، عریان هستم . و در ذاتی فرو رفته ام و جز همان ، به هیچ چیز دیگری نمی اندیشم و جز آن ، به چیز دیگری نمی نگرم . و خویش را بیرون از چیزهای دیگر می دیدم . بدین هنگام ، خویش را در زیبایی و نور و روشنی و درخشش و خوبی های شگفت آور می دیدم . که هر کسی را مبهوت می دارد پس ، بدان ! که من ، جزئی از اجزای عالم علوی روحانی کریم شریف ام و زندگی پرتکاپویی دارم .

سپس ، از آن عالم ، به عالم الهی بالا رفتم و به حضرت ربوبیت رسیدم ، و گویی ، در آن جا گرفته ، یا، بدان آویخته ام . و فراتر از عالم نورانی عقلانی ام . و گویی در آن جایگاه شریف ایستاده ام و آن جا را سرشار از نور و روشنی می بینم که زبان ، طاقت توصیف آن را ندارد. و گوش ، توان شنیدن وصف آن را. و چون در آن عالم غرق شدم ، و نور بر من غلبه کرد، چندان نگذشت ، که از آن مرتبه ، به عالم اندیشه فرود آمدم و در این هنگام ، اندیشه ، حجاب آن نور شد و شگفت زده ماندم که چگونه از آن عالم فرو افتادم ؟ و عجب داشتم که چگونه خویش را سرشار از نور دیدم ؟ با آن که با همان کالبد پیشین بودم . در اینجا، به یاد گفته ((مطریوس )) افتادم که ما را امر می کرد که همواره در جستجوی گوهر نفس شریف و ارتقاء عالم عقل باشیم .
کشکول شیخ بهایی