خطبه اى از امیرالمؤ منین (علیه السلام ) و آن خطبه (معروف بخطبه ) وسیله است :
(و وجه اینکه این خطبه را خطبه وسیله نامیده اند تعریفى است که امیرمؤ منان (علیه السلام ) در این خطبه از مقام وسیله (که مقامى است مخصوص به رسولخدا (صلى الله علیه و آله ) در روز محشر) مى فرماید:)
((۴- جابربن یزید گوید: من خدمت امام باقر (علیه السلام ) شرفیاب شدم و با آن حضرت عرض کردم : اى فرزندرسول خدا به راستى که این اختلاف شیعه در مذهبشان درون مرا مى سوزاند!
حضرت فرمود: اى جابر تو را آگاه نسازم بر حقیقت اختلاف آنها که این اختلاف از کجا سرچشمه گرفته و از چه جهت تفرقه و جدائى پیدا کردند؟ عرضکردم ؟ چرا اى فرزند رسول خدا، فرمود: پس هرگاه آنان اختلاف کردند تو راه اختلاف را پیش مگیر، همانا هر که منکر امام وقت گردد مانند کسى است که منکر رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) در روزگار خود آنحضرت شده باشد، اى جابر بشنو و بخاطر بسپار، جابر گوید: گفتم : اگر میل داشته باشید بفرمائید تا گوش کنم ! فرمود: بشنو و بخاطر بسپار و تا هر جا که مرکبت پیش مى رود بمردم برسان ، همانا امیرمؤ منان (علیه السلام ) پس از اینکه هفت روز از وفات پیغمبر (صلى الله علیه و آله ) گذشت در مدینه براى مردم خطبه اى ایراد فرمود – و این خطبه پس از آنى بود که از جمع آورى قرآن و گرد آوردن آن فراغت جسته بود – و در آن خطبه چنین فرمود:

ستایش خدائیرا است که پندارها را جلوگیرى کرد از اینکه به کنه او رسد جز بهمین مقدار که او وجود دارد و هست ، و خردها را در پرده کرد از اینکه خیال ذات او را کنند چون از شباهت و هم شکل بودن با چیزى برتر است ، بلکه او است آنخدائى که در حقیقت ذاتش تفاوتى متصور نیست ، و در کمالش نتوان روى اعداد قسمت بندى کرد، از هر چیز جداست امانه بجدائى و اختلاف مکانها و در هر چیز وجود ندارد اما نه بر وجه آمیزش و مخالطت ، و علم او بر موجودات بوسیله ابزار (درک اشیاء) نیست بلکه علمش بخود ذات اوست و میان او معلومش (دانسته اش ) چیزى فاصله نیست که بوسیله آن داناى بمعلوم خود باشد، اگر گفته شود: بوده است ، بعمناى وجود (و بود) ازلى (و همیشگى ) است ، و اگر گفته شود: همیشه خواهد بود، بمعناى نفى عدم از او است ، پس منزه و برتر از گفتار کسى که جز او را پرستد و معبودى جز او گیرد، به برترى بزرگى .
ستایشش کنیم بدان ستایشى که خود از آفریدگانى بپسندد، و پذیرش آن را بر خود لازم کرده ، و گواهى دهم که معبودى جز خداى یگانه نیست که شریک ندارد، و گواهى دهم که محمد بنده و رسول او است ، دو گواهى بدانچه که گفتار را بالا برند و کردار را دوچندان کنند، سبک است آن میزان عملى که این دو گواهى را از آن بردارند، و سنگین است میزانى که آن دو را در آن نهند، و بدان دو گواهى است کامیابى بهشت و رهائى از دوزخ و گذشتن بر صراط، و بوسیله ایندو گواهى در بهشت در آئید و با درود (بر رسول خدا) برحمت رسید، بسیار بر پیغمبر خود درود فرستید (همانا خدا و فرشتگان درود فرستند بر پیغمبر، اى کسانیکه ایمان آورده اید درود فرستید بر او و سلام بسیار) – درود خدا بر او و آلش و سلامى بسیار.
اى مردم به راستى که شرافتى برتر از اسلام نیست ، و مقام ارجمندى عزیزتر از مقام تقوى نیست ، و پناهگاهى محکم تر از ورع (و پارسایى نیست ، و واسطه و شفیعى نجات بخش تر از توبه (و بازگشت به سوى حق ) نیست ، و جامه اى زیباتر از تندرستى نیست ، و نگهدارى بهتر از سلامت نیست ، و مالى که بتواند فقر و بیچارگى را از بین ببرد بهتر از تن دادن به قناعت نیست ، و گنجى بى نیاز کننده تر از رضایت بقسمت موجود نیست ، هر که کفایت کند به همان مقدار گذراندن (زندگى ) آسایش را براى خود پابرجا کرده ، و در کمال آسودگى جایگیر شده ، تمایل و رغبت بدنیا کلید رنجها است ، و احتکار (و اندوختن مال دنیا) مرکب ناراحتى و تعب است ، (و رشک و) حسد آفت دین است ، و حرص (و آز) انسانى را به افتادن در پرتگاه گناهان کشاند، و همان موجب حرمان (و نومیدى و بى بهره گى ) است .
ستم انسانرا بنابودى برد، و آزمندى بسیار در بردارنده تمامى عیوب بد است ، چه بسیار طمعى که نومید است ، و آرزویى که دروغ شود، و امیدى که به ناامیدى مبدل گردد، و سودائى که به زیان و خسران سر زند، آگاه باشید که هر کس بدون تامل در سرانجام کارها دست بکارى زند خود را در معرض پیش آمدهاى رسوا کننده در آورده ، و گناه بد گلوبندى است براى شخص با ایمان .
اى مردم هیچ گنجى سودمندتر از دانش نیست ، و هیچ عزتى برتر از بردبارى نیست ، و هیچ حسبى بهتر از ادب نیست ، و هیچ نسبى پست تر از خشم و غضب نیست ، و هیچ زیبائى آراسته تر از عقل و خرد نیست ، و هیچ زشتى بدتر از دروغ نیست ، و هیچ نگهبانى بهتر از خاموشى نیست ، و هیچ غائبى نزدیکتر از مرگ نیست .
اى مردم به راستى هر که در عیب خویش بنگرد از (دیدن ) عیب دیگران سرگرم شود، و هرکه به روزى خدا راضى و خوشنود باشد به (نداشتن ) آنچه در دست دیگران است افسوس نخورد، و هر که شمشیر ستم به روى دیگران کشد خود بدان کشته مى شود، و هر که سر راه برادران چاهى بکند خود در آن افتد، و هرکه پرده دیگران را بدرد عیوب خانه اش بیرون افتد، و هر که لغزشهاى خود را فراموش کند لغزشهاى دیگران را بزرگ شمارد، و هر که راى (و دلخواه ) خودش را بپسندد به گمراهى افتد، و هر که به عقل و خرد خود (از فکر دیگران ) بى نیازى جوید بلغزش دچار گردد، و هر که بر مردم بزرگى کند خوار شود، و هر که مردم را سبک کند، (یا بنفهمى نسبت دهد) دشنام شنود، و هر که با مردم پس و سبک مغز آمیزش کند کوچک و سبک شود، و هر که چیزى را که توانائى آن را ندارد بر دوش گیردت درماند.
اى مردم به راستى که مال و ثروتى سودمندتر از عقل نیست ، و فقر و ندارى سخت تر از بى خردى نیست ، و پند آموزى رساتر از خیر خواهى و نصیحت نیست ، و عقلى چون تدبیر نیست و عبادتى چون تفکر و اندیشه کردن نیست ، و کمک گیرى بهتر از مشورت نباشد، و هراس و وحشتى سخت تر از خود پسندى نیست ، و پارسائى و ورعى چون خوددارى از گناهان نباشد و هیچ عقل و خرد ورزى چون شکیبایى و خموشى نیست .
اى مردم در انسانى ده خصلت است که زبان آن را آشکار کند: (زبان ) گواهى است که از نهاد انسان گزارش دهد، داورى است که میان مردم داورى کند، گوینده اى است که پاسخ دهد، واسطه اى است که خواسته ها بدو بدست آید، وصف کننده اى است که هر چیز بدو شناخته شود، فرماندهى است که بکار نیک فرمان دهد، و پند آموزى است که از کار زشت باز دارد، تسلیت گوئى است که اندوهها را آرام کند، وسیله آماده و حاضرى است که کینه ها را بزداید، و آلت جالب توجهى است که گوشها از آن لذت برند.
اى مردم بحقیقت در خاموشى از بیان حکمت خیرى نیست چنانچه در سخن گفتن بنادانى نیز خیرى نیست اى مردم بدانید که هر کس مالک زبان خود نباشد پشیمان گردد، و هر که نداند (یا نیاموزد) بنادانى در افتد، و هر که خود را ببردبارى وا ندارد بردبار نگردد، و کسى که (از انجام کارهاى زشت ) باز نایستد خرد ورى نکند و کسى که خرد ورى نکند سبک و خوار گردد، و کسى که سبک شد احترامش ندارند، و کسى که مورد احترام نباشد باید سرزنش شود، و هرکه مالى را به ناحق بدست آورد نابجا خرج کند، و کسى که بطور پسندیده (یعنى با نصیحت و تفکر) دست از کار زشت ندارد بطور ناپسند (و ناچارى ) دست از آن خواهد کشید، و کسیکه نشسته چیزى بمستمند ندهد ایستاده از او دریغ شود.
(مترجم گوید: در این جمله از کلام على بن ابى طالب (علیه السلام ) چند وجه گفته شده که یکى همان بود که ترجمه شد، به اینکه فعل اول بصورت معلوم و فعل ثانى بصورت مجهول باشد و خلاصه اش این است که کسى که در حال عزت و شوکت در آن حال که مستمندان دورش را گرفته اند و او نشسته است چیزى بمستمندان ندهد مبتلا گردد به اینکه در حضور دیگران مستمندانه بایستد و دست نیاز به سوى شوکتمندان نشسته دراز کن و چیزى به او ندهند، و این وجهى است که مجلسى (رحمه الله علیه ) از میان وجوه دیگر اختیار نموده ، و وجه دیگرى که فیض (رحمه الله علیه ) و ابن ابى الحدید گفته اند که هر دو فعل را بصورت مجهول بخوانیم و خلاصه معنى این مى شود که کسى که در حال نشست چیزى به او نرسد قیام هم به او سودى نبخشد یعنى روزى خدا بهر طورى تقسیم شده بهمان نحو مى رسد و سعى و کوشش و قیام و قعود در آن تاثیرى ندارد).
و هر که عزت بناحق (و بیجا) طلبد زبون گردد، و هر که بزور و ستم پیروز گردد مغلوب خواهد شد، و هر که با حق دشمنى کند وهن (سستى یا پستى ) ملازم او گردد، و هر که فهم خود را بکار اندازد محترم گردد، و هر که تکبر ورزد کوچک شود، و هر که نیکى نکند مورد ستایش قرار نگیرد.
اى مرمد مردن (با شرافت ) بهتر از زیستن (با خوارى و ننگ ) است ، و چالاکى (در اطاعت ) پیشاپیش ناتوانى و سرگردانى است ، و حساب پیش از عقاب ، و گور بهتر از فقر و ندارى است ، و چشم پوشیدن به از نگاه کردن بسیار است ، و روزگار روزى بسود تو است و روزى بزیان تو، پس در آنهنگامى که بسود تو کار کند سرمست مشو، و چون بزیان تو پیش آید شکیبا باش که بهر دوى آنها آزمایش شوى .- و در نسخه اى است که : هر دوى آنها آزمایش گردد -.
اى مردم عجیب تر چیزى که در انسان است دل او است ، و این دل داراى مواردى از حکمت (و فرزانگى ) است و چیزهاى ناپسندى بر خلاف حکمت ، پس اگر امید در آن پیدا شود طمع خوار و زبونش کند، و اگر طمع بدان هجوم کند حرص هلاکش سازد و اگر نومیدى بدان دست یابد افسوس ‍ آنرا بکشد، و اگر تند خویى بر او عارض شود خشم بر او سخت گیرد، و اگر به خشنودى سعادتمند شود خوددارى را فراموش کند و اگر ترس و بیم بدو رسد دورى جستن (از کار و کوشش ) او را سرگرم کند، و اگر آسایش بر او فراخ گردد بى خبرى و غرور او را باید – و در نسخه اى است که او را عزت طلبى فرا گیرد – و اگر نعمتى بر او تازه شود عزت طلبى او را بگیرد، و اگر مالى بدست آرد ثروت و بى نیازى او را سرکش کند، و اگر ندارى او را بگزد بلا و سختى او را در خود فرو برد – و در نسخه اى است که گریه او را از پاى در آورد – و اگر پیش آمد ناگوارى برایش رخ دهد بى تابى رسوایش سازد، و اگر گرسنگى بر او سخت گیرد ناتوانى زمین گیرش کند، و اگر در سیرى از حد بگذراند شکمپرى او را برنج اندازد، پس هر کوتاهى براى آن زیان آور و هر گذشتن از حدى تباه کننده آن است .
اى مردم به راستى هر که (در کار) کندى کند خوار شود، و هر که بخشش کند آقا گردد، و هر که مالش بسیار شد سر و سرور شد، و هر که حلم و تحملش ‍ زیاد بود شریف گردد، و هر که اندیشه خود را در ذات و کنه خدا بکار انداخت بى دین شد، و هرکه زیاد بکارى دست زد بدان معروف شد، و کسیکه شوخى اش زیاد شد سبک شود، و هر که خنده اش بسیار شد هیبت و وقارش برود.
حسب کسیکه ادب ندارد تباه گردد، به راستى که بهترین کارها نگهداشتن آبرو است بوسیله دادن مال ، خردمند نیست کسیکه با نادان هم نشین باشد، و هر که با نادان هم نشینى کند آماده جنجال و سر و صدا گردد، هیچ ثروتمندى از مرگ بوسیله مالش نرهد و هیچ فقیر و ندارى بخاطر نداریش .اى مردم اگر مرگ خریدنى بود (دو دسته ) از مردم دنیا آنرا مى خریدند: (یکى ) کریم گشاده رو، و (دیگر) مرد پست حریص .
(توضیح ) – مجلسى (رحمه الله علیه ) در توضیح حدیث سه وجه ذکر کرده :
۱- کریم آنرا مى خرید به خاطر اینکه شوق به کرم و بخشش دارد ولى مال ندارد چنانچه حال کریمان غالبا چنین است ، و با خریدن مرگ خود را از این غم مى رهانید، و شخص پس آن را خریدارى مى کرد چون به خاطر حرصى که دارد از زندگى خود ناراضى است ، و نظیر این وجه را نیز فیض علیه الرحمه اختیار کرده است .
۲- کریم آن را مى خرید تا فروشنده آن را از مرگ برهاند، و لئیم آن را مى خرید تا آن را نیز بسایر چیزهائى که دارد ضمیمه کند، چون حریص ‍ مى خواهد همه چیز حتى مرگ را براى خود فراهم سازد.
۳- کریم آن را مى خرید تا مرگ را از میان خلق خدا بردارد، و لئیم آن را مى خرید تا بوسیله آن همه را بمیراند و اموالشان را بنفع خود ضبط کند).
اى مردم بترسید به راستى دلها را گواهانى است (فطرى ) که بیرون برد نفوس را از مسلک (و راه ) تقصیر کاران ، و تیزى هوش براى درک مواعظ (و پندها) همان است که نفس انسان را به سوى دورى جستن از خطر کشاند، و براى دلها خاطرات (و انگیزه هائى ) از هوا و هوس هست ، و خردها هستند که (از آنها) باز دارند و جلوگیرى کنند، تجربیات (براى شخص ) علم تازه اى است ، و پند گیرى (از پیش آمدها) انسانرا بهدایت و راه راست رهبرى کند، براى تربیت تو کافى است (ملاحظه ) آنچه را براى دیگرى خوش ندارى (شاید معناى آن همان باشد که به صورت مثل معروف شده که گویند: ادب را از که آموختى ؟ از بى ادبان ) حقى که تو بر گردن برادر مؤ من خود دارى مانند همان حقى است که او بگردن تو دارد، محققا بمخاطره افتد کسى که بى نیاز (و مستبد) به راى خود شد، تدبر (و عاقبت اندیشى ) پیش از کار باید زیرا تو را از پشیمانى ایمن سازد، و کسیکه آراء مختلف را ملاحظه و برآورد کند اشتباهکاریها (و لغزشگاهها) را بشناسد، و کسى که از زیاده گوئى (یا کارهاى بیهوده ) خوددارى کند خردها (کار) او را درست و صحیح دانند. و هر که شهوت خود را مهار کند قدر و موقعیت خود را حفظ کند و هر که زبانش را نگاه دارد مردم از (شر) او آسوده اند و بخواسته اش رسد، و در تغییر و تحول اوضاع جوهر مردان ، دانسته (و آشکار) شود، روزگار رازهاى نهفته را براى تو آشکار سازد و در برق جهنده و زود گذر براى شخصى که سخت در تاریکى فرو رفته بهره و ثمرى نیست ، کسى که به حکمت و فرزانگى شناخته شد مردم به دیده سنگینى و بزرگى به او بنگرند، شریفترین ثروت و توانگرى واگذاردن آرزو است ، بردبارى سپر ندارى است ، حرص نشانه فقر است ، بخل جامه روئین مستمندى است (یعنى بر شخصى بخیل جامه مستمندى پوشاند). مودت و دوستى خویشاوندى (تازه اى ) است که بدست آورده اى و فقیر خوشرفتار بهتر از داراى جفاکار است ، پند و موعظه ، پناهگاه شخص پذیرنده و نگهدار بدان است ، و هر که دیده (یا زبانش ) را رها کند (که بهر جا نگاه کند، یا هر چه خواهد بگوید) حسرت و افسوسش زیاد باشد، روزگار سپاسگذارى خود را بر کسیکه بخواسته اش رسیده واجب داند (کنایه از این است که بندرت کسى در دنیا بخواسته اش رسد). و کم اتفاق افتد که زبان در انتشار سخن زشت و نیکو با تو از روى انصاف و عدالت رفتار کند (یعنى در مورد مدح و ذم کسى نتوانى اعتدال را مراعات کنى بلکه در هر دو مورد از حد تجاوز خواهى کرد)، و هر که تنگ خلق باشد خاندانش او را خوش ندارند و هر که (به چیزى مانند دولت یا مال یا علم و غیره ) رسید فخر و گردنفرازى کند، و کم است که آرزو با تو راست گوید (و آنچه آرزو دارى بدان برسى ) فروتنى جامه هیبت و بزرگى بر تو بپوشاند، و در خوش خلقى گنجهاى روزى (نهفته ) است ، چه بسا کسیکه ملازم گناه خویش است در آخرین روزهاى عمر خود (یعنى انسان باید همیشه از گناه پرهیز کند چون ممکن است هر روز آخر عمر او باشد) هر که را شرم و حیاء جامه در برش کند عیبش بر مردم پوشیده ماند، در گفتار میانه رو باش که هر که میانه روى در گفتار داشت کار بر او آسان گردد (یعنى از افراط در گفتار و مبالغه بپرهیز زیرا اثبات حرفهاى بزرگ دشوار است ) رشد و هدایت تو در مخالفت با نفس ‍ است ، کسیکه روزگار (و تحولات آن را) شناخت از آمادگى غافل نگردد، هان ! که با هر نوشیدنى گلو شکستنى و با هر لقمه اى گلوگیرى است ، به نعمتى نرسى جز برفتن نعمت دیگرى ، هر جاندارى قوتى دارد، و هر دانه اى خورنده اى ، و تو قوت مرگى .
بدانید اى مردم که هر که روى زمین گام زند در دل آن جاى گیرد، و شب و روز ستیزه کنند – و در نسخه اى است که بر هم سبقت گیرند – در نابودى عمرها.
اى مردم ناسپاسى نعمت (از) پستى است ، و هم نشینى نادان شوم است ، به راستى که نرمى در سخن از کرم (وجود) است ، اظهار بزبان (یعنى پند و نصیحت زبانى یا نرمش در گفتار) و فاش سلام کردن از زمره عبادت است ، بر تو باد به نیرنگ بازى که اینکار اخلاق مردم پست است ، هر جوینده اى بخواسته اش نرسد، و هر غائبى باز نگردد، به کسى که از تو دورى کند دل مبند (مقصود مردم دنیا و یا خود دنیا است ) چه بسا دورى که نزدیکتر از نزدیک است (چون مرگ ) پیش از رفتن براهى رفیق راه را بجوى و پیش از (خرید و تهیه ) خانه همسایه اش را جویا شو، هان ! هر که در راه شتاب کن (بزودى بمقصد و) به استراحت رسد، عیب برادرت را که (مانندش را) در خود سراغ دارى بپوش (یا چنانچه خودت دوست ندارى پرده ات را در مورد عیبت بدرند تو هم پرده پوش دیگران باش ). لغزش دوستت را نادیده گیر براى روزى که دشمنت بر تو چیره گردد (یعنى با دیدن لغزشى از دوست خود و برو آوردن آن او را از خویش مرنجان و براى روز گرفتارى او را نگهدار) کسیکه خشم گیرد بر آنکس که خود نیروى زیان رساندن به او را ندارد اندوهش طولانى گردد و خویش را در عذاب و شکنجه (روحى ) اندازد هر که از پروردگار خود بترسد از ستمش خوددارى کند، و در نسخه اى است که هر که از پروردگار خویش بترسد (خدا) عذابش را از او بگرداند – هر که در سخن راه انحراف نپوید فخر و بزرگى خویش را آشکار سازد، و هر که خیر را از شر نشناسد چون حیوانى باشد، به راستى که از کارهاى فاسد تباه کردن توشه (راه ) است ، چه کوچک است مصیبت نسبت به نیازمندى بزرگ فرداى قیامت (یعنى مصیبت دنیائى هر چه بزرگ باشد در برابر اجرى که خدا در قیامت با کمال نیازمندى شخص به انسان مى دهد کوچک است ) دریغا، دریغا، شما از هم دور و ناآشنا نیستید جز به خاطر نافرمانیها و گناهان (یعنى گناهان است که شما را با هم نا آشنا و از هم دور کرده ، و شاید مقصود گناهان درونى چون کبر و حسد و کینه و علاقه بدنیا و امثال آن باشد که موجب دورى افراد از یکدیگر است ) وه که چه نزدیک است آسایش برنج ، و سختى و دشوارى بنعمت و فراخى (یعنى نه با آسایش دنیا مى توان خوشحال و مطمئن شد و نه بسختى آن بد حال و مایوس گشت ) شر و بدى آن نیست که بهشت در دنبال دارد و خیر و خوبى آن نیست که دوزخ از پى دارد. هر نعمتى جز بهشت کوچک است ، و هر بلائى در کنار دوزخ تندرستى و عافیت است . هنگامى درست کردن (و پاک ساختن ) درونها گناهان بزرگ ظاهر گردد، کار پاک انجام دادن از خود کار سخت تر است ، و خالص کردن نیت براى اهل عمل از جهاد طولانى با دشمن سخت تر است ، دریغا که اگر ملاحظه تقوى و پرهیزکارى نبود من سیاستمدارترین عرب بودم
(اگر پاى بند من ایمان نبودى
حریفم زبر دست دوران نبودى ).
اى مردم همانا خداى تعالى به پیامبرش محمد وعده (مقام ) وسیله را داده ، و وعده او حق است و خدا هرگز خلف وعده نمى کند، هان ! که وسیله : نردبان بهشت است (و ممکن است (على ) در اصلى (اعلى ) یعنى برترین درجات بهشت بوده و تصحیف شده باشد) و برترین درجات قرب بحق و آخرین حد هر آرزویى است ، مقامى است هزار پله دارد، و میان هر پله تا پله دیگر باندازه یکصد سال دویدن اسب تندرو است ، یک پله مروارید، و پله دیگر گوهر و پله زبرجد، و پله لؤ لؤ ، و پله یاقوت ، و پله زمرد، و پله مرجان ، و پله کافور، و پله عنبر، پله اى از عود، پله طلا، پله اى از ابر، تا برسد به پله از هوا، و برسد به پله هوا، و برسد به پله اى از نور که آنجا مشرف بر همه بهشتها است ، و رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) در آنروز روى آن پله نشسته و دو جامه نرم بتن کرده یکى از آن جامه ها از رحمت خدا و جامه دیگر از نور خدا است ، تاج پیامبرى بر سر دارد و روى آن تاج اکلیل رسالت قرار دارد، بنور آنحضرت تمام صحراى محشر روشن شود، و من نیز در آنروز بر پله پائین تر از پله او قرار دارم و دو جامه لطیف در بر دارم یکى از ارغوان نور و یکى از کافور، و پیمبران و رسولان نیز بر پله هاى دیگر ایستاده اند و بزرگان زمانه و حجتهاى روزگار نیز در سمت راست مایند که جامه هائى از نور و کرامت آنانرا پوشانده ، نبیند ما را فرشته و نه پیامبر مرسلى جز آنکه از انوار ما مبهوت و از درخشندگى و جلالت ما در شگفت شود، و در طرف راست (مقام ) وسیله سمت راست رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) ابرى است که بقدر دید چشم گسترده است و از آن ابر ندا رسد: اى اهل محشر خوشا به حال کسى که دوست دارد وصى (پیغمبر) را و ایمان دارد به پیامبر امى (منسوب به مکه ) عرب ، و هر که کفر ورزیده دوزخ دعده گاه او است ، و از سمت چپ وسیله از طرف چپ رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) ابرى است که از آن نداء آید: اى اهل محشر خوشا به حال کسیکه دوست دارد وصى (پیغمبر) را و ایمان دارد به پیامبر امى (منسوب به مکه ) سوگند بدانکه فرمانروائى اعلا (و برتر) از اوست هیچکس رستگار نشود و روى آسایش و بهشت را نبیند جز آنکه آفریدگار خود را از روى اخلاق نسبت به آندو دیدار کند و به اختران (امامان از فرزندان ) آندو اقتداء کند، اى اهل ولایت خدا، به روسفیدى خود و بشرافت جایگاه و بازگشتگاه گرامى و بکامیابى خود که در آنروز بر تختهایى در برابر همدیگر یقین داشته باشید، و اى مردمان منحرف و باز دارنده از خداى عزوجل و رسول او و راه او و بزرگان زمانه ، شما نیز یقین کنید به رو سیاهى خود و خشم پروردگارتان به کیفر آنچه کرده اید، و هیچ رسول و پیامبرى در گذشته نبوده است جز آنکه امت خود را به پیامبر مرسل پس از خود خبر داده و به آمدن رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) آنها را مژده داده ، و قوم خود را به پیروى از او سفارش کرده ، و آنحضرت را براى قوم خود توصیف کرده تا او را بصفاتش ‍ بشناسند، و از احکام و قوانینش پیروى کنند، و پس از او بگمراهى نیفتند، تا هر که بنابودى و گمراهى افتاد پس از رفع عذر و بیم دادن از روى دلیل و تعیین حجت حق باشد.
و از اینرو امتها (پیش از ظهور پیامبر اسلام ) همیشه در امید آمدن رسولان و ظهور پیمبران بودند و اگر با رفتن پیامبرى بمصیبت فقدان او دچار مى گشتند با اینکه فقدان آنان براى مردم مصیبتى بزرگ و فاجعه ناگوارى بود ولى باز دامنه آرزوى آنها (در آمدن پیامبران بعدى ) وسیع بود، و هیچ مصیبتى بزرگتر و فاجعه اى ناگوارتر از مصیبت فقدان رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) نبود زیرا خداوند با رحلت آنحضرت بیم دادن و عذر برقرار کردن را براى مردم پایان داد، و بوسیله او احتجاج و عذر میان خود و خلق خود را قطع فرمود، و او را وسیله و نگهبانى در بین خود و بندگانش قرار داد که عملى را جز بوسیله او نپذیرد، و تقرب بدرگاهش نشود جز با فرمانبردارى او.
و خداى تعالى در آیه محکم قرآنش فرمود: (هر که از این پیغمبر فرمان برد، فرمان خدا را برده ، و هر که پشت کند ما تو را بنگهبانى آنان نفرستاده ایم ) (سوره نساء آیه ۸۰) و با این سخن فرمانبردارى خود را بفرمانبردارى از او پیوست کرد، و نافرمانیش را بنافرمانى از او، پس همین (آیه ) دلیل است بر آنچه بدو و واگذار شده و گواهى است براى او بر کسى که پیروى و یا نافرمانیش کند، و این مطلب را در چند جاى از قرآن بزرگ خود بیان فرموده ، پس در آنجا که مردم را به پیروى از او وامیدارد و به تصدیق او و پذیرفتن دعوتش تشویق کند فرماید: (بگو اگر خدا را دوست دارید پیروى مرا کنید تا خدایتان دوست بدارد و گناهانتانرا بیامرزد) (سوره آل عمران آیه ۳۱) و با این ترتیب پیروى آنحضرت (صلى الله علیه و آله ) دوستى خدا است و خشنودى او (موجب ) آمرزش گناهان و رستگارى کامل و واجب شدن بهشت است ، و در رو گرداندن از آنحضرت و اعراض از او ستیزه جوئى با خدا و خشم و غضب و دورى از او است که (انسانرا) در دوزخ جاى دهد و این است معناى گفتار خداوند که مى فرماید:
(و هر که از این دسته ها بدو کافر شود دوزخ جایگاه او است ) (سوره هود آیه ۱۷) و مقصود از کفر انکار و نافرمانى او است ، چونکه خداوند تبارک و تعالى بوسیله من بندگانش را آزمایش کرد و بدست من مخالفین خود را کشت و بشمشیر من منکرانش را نابود کرد، و مرا وسیله تقرب مؤ منان و حوضهاى مرگى براى سرکشان و شمشیرى بر بزهکاران قرار داد. و بوسیله من پشت رسول خود را محکم کرد و بیارى او گرامیم داشت ، و به دانش او شرافتم داد، و به احکام او عطایم بخشید، و بمقام وصیت او ویژه ام ساخت ، و بجانشینى او در میان امتش برگزیدم ، پس در هنگامى که مهاجر و انصار گرد او را گرفته بودند و (از کثرت جمعیت ) جا بر آنها تنگ شده بود فرمود:
اى مردم ! همانا مقام على در پیش من چون هارون است در نزد موسى جز آنکه پیامبرى پس از من نیست ، پس مؤ منان از جانب خدا سخن رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) را فهمیدند، زیرا دانستند که من برادر پدر و مادرى رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) که نیستم چنانچه هارون برادر پدر و مادرى موسى بود، و پیامبر هم نخواهم بود که درخواست نبوت کنم ، ولى مقصود از این سخن جانشینى من بود چنانچه موسى هارون را جانشین خود ساخت در آنجا که مى فرماید: (میان قوم من جانشین من باش و به اصلاح (کارشان ) بپرداز و از راه تبهکاران پیروى مکن ) (سوره اعراف آیه ۱۴۲) و گفتار دیگر رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) هنگامى که جمعى گفتند: مائیم دوستان نزدیک (و سرپرستان پس از) رسول خدا (صلى الله علیه و آله )، پس رسول خدا به سفر حجه الوداع رفت و سپس به غدیر خم آمد و در آنجا دستور داد شبیه منبرى برایش ساختند و بالاى آن رفت و بازوى مرا گرفته بلند کرد بدانسان که زیر بغلش نمودار شد و با آواز بلند در آن انجمن فرمود:
(هر که را من سرور و مولى هستم على سرور و مولاى او است ، خدایا دوست بدار هر که دوستش دارد و دشمن بدار هر که دشمنش دارد) پس ‍ روى دوستى من است دوستى خدا، و روى دشمنى من است دشمنى خدا، و خداى عزوجل درباره جریان آنروز (این آیه را) نازل فرمود: (امروز دین شما را برایتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را دین شما انتخاب کردم ) (سوره مائده آیه ۳) پس ولایت من کمال دین و انتخاب و پسند پروردگار جل ذکره گردید.
و نازل فرمود خداى تبارک و تعالى در مورد خصوص من و گرامى داشت من و بزرگى من و فضیلتى که رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) به من داد این گفتار را که مى فرماید: (سپس برگردانده شوند به سوى خدا، مولاى حقیقى ایشان ، هان که حکم (و داورى ) از آن او است و او سریعترین حسابگران است ) (سوره انعام آیه ۶۲). (ظاهرا مقصود این است که عنوان (مولى ) که خدا و رسول او هر دو خود را بدان نامیده اند این عنوان را خداوند به من داده و مرا از میان امت بدین نام و عنوان مخصوص داشته است و این بخاطر بزرگداشت و فضیلت من بوده ، و ممکن است مقصود این باشد که مولى در کلام رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) بهمان معنى است که در این آیه است ، و جمله (و انزل الله تبارک وتعالى …) مربوط به آیه سابقه باشد…)
در من منقبتهائى وجود دارد که اگر آنها را بزبان آرم ارتفاع بناى آنها بزرگ و در نتیجه زمان گوش دادن بدانها نیز طولانى گردد.
و اگر در برابر من آندو بخت برگشته پیراهن خلافت را بر تن کردند و در آنچه حقى بدان نداشتند با من ستیزه جستند و از روى گمراهى بر مسند آن سوار شدند و از روى نادانى آن را بخود بستند (یا از خود دانستند) پس به بد جایگاهى در آیند و چه بد است آنچه را براى خود آماده و تهیه کردند.
در خانه گور (و عالم برزخ و قیامت ) بیکدیگر لعنت کنند و هر کدام آنها از دیگرى بیزارى جوید، و چون برفیق خود برخورد، بدو گوید: (اى کاش ‍ فاصله میان من و تو فاصله شرق و مغرب بود که چه بد هم نشینى بودى ) و آن بخت بر گشته با حالى نزار پاسخش دهد: (اى کاش من تو را دوست نمى گرفتم که به راستى از ذکرى که برایم آمده بود گمراهم ساختى و شیطان خوار کننده انسانى است ).
و منم مقصود از ذکرى که (آن بخت بر گشته ) از آن گمراه شد، و آن راهى که از آن منحرف گشت و آن ایمانى که بدان کفر ورزید، و آن قرآنى که از آن دورى کرد، و آن ینى که آنرا دروغ پنداشت ، و آن راهى که از آن کناره گرفت .
و اگر چریدند آن دو نفر در علف خشکیده چیده شده ؛ و چراگاه فریبنده دنیاى ناپایدار و خود را به لب پرتگاه دوزخ کشاندند، اینکار آنانرا به بد جایگاهى وارد کند، در میان نومیدترین واردین و ملعونترین وارد شدگان ، به لعن به یکدیگر فریاد کشند و با حسرت و افسوس (چون حیوانات ) ناله کنند راحت و آسایشى ندارند و از عذاب و شکنجه شان چاره و گریزى نیست .
این مردم (سالهاى طولانى ) هم چنان بتها را پرستش و در بتخانه ها خدمتکارى کردند، براى آنها مراسمى بر پا مى داشتند و نذر و قربانى براى آنها مى کردند و براى آنها: (بحیره ) و (وصیله ) و (سائبه ) و (حام ) (حیواناتى بوده که در زمان جاهلیت روى عقائدى آنها را خاص خدا مى دانستند و استفاده آنانرا بر خود حرام مى کردند) و با ازلام (چوبه هاى تیر مخصوص ) قرعه مى زدند، و از خداى عز ذکره بى خبر گشته و از راه راست سرگردان شده بودند، و به موجبات دورى از حق مى شتافتند، شیطان بر آن ها چیره گشته ، و تاریکى دوران جاهلیت آنها را فرا گرفته و شیر خوردن و از شیر گرفتنشان بر جهالت و گمراهى بود (و پایه تمام کارهاشان از آغاز تا انجام بر نادانى و گمراهى ریخته شده بود)
در چنین موقعیتى خداوند ما را از روى رحمت براى آنها فرستاد، و از نظر مهر ورزى بر آنها ظاهر ساخت ، و پرده ها را بوسیله ما کنار زد تا نورى باشد براى هر که خواهد نور گیرد، و فضیلتى باشد براى هر که پیروى آن کند، و کمکى باشد براى هر که آن را باور کند.
(با این مهر و رحمت حق ) اینان پس از خوارى در مسند عزت قرار گرفتند، و پس از اینکه اندک بودند بسیار گشتند، هیبت آنها در دلها و دیده ها جایگیر شد، و سرکشان و طوائف آنها در برابر شان تسلیم گشتند، و بنعمتى رسیدند که سر زبانها افتاد، و بآسانى به مقامى گرامى نائل شدند، و پس از بیم و خوف بآسایش و امنیت رسیدند، و پس از پراکندگى مجتمع گشتند، مفاخر معدبن عدنان (پدر عرب ) بما درخشندگى گرفت ، ما آنها را به دهلیز هدایت بردیم و (بدارالسلام بهشت یا) به خانه امنیت و تندرستى وارد کردیم ، و جامه ایمان بر تنشان پوشاندیم ، و بواسطه ما بر جهانیان پیروز گشتند، و در روزگار رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) آثار مردمان شایسته در ایشان ظاهر شد مانند مدافع شمشیر زن ، و نمازگزار خدا جو، و گوشه نشین پارسا، امانت دارى را آشکار ساختند و بکارهاى ثواب دست زدند (یا بزیارت خانه کعبه مى آمدند) تا چون خداى عزوجل پیامبرش (صلى الله علیه و آله ) را بخواند و به سوى خود بالا برد چیزى پس از او نگذشت جز مانند چشم بر هم زدن یا جهیدن برق که بعقب باز گشتند و پشت کردند و بخونخواهى برخاستند و لشکرها کشیدند، و در (خانه رسول خدا) را بستند، و خانه ها را شکستند، و آثار رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) را زیرو رو کردند و از احکام آنحضرت رو گرداندند و از انوار او دور گشتند، و به جاى جانشینى که او تعیین کرده بود دیگرى را از روى ستم به جانشینى گماشتند و چنین پنداشتند که آنکس را که خود از خاندان ابى قحافه انتخاب کردند بجانشینى رسول خدا (صلى الله علیه و آله )سزاوارتر از آنکس که خود رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) به جانشینى خود انتخاب فرموده بود، و خیال کردند مهاجر خاندان ابى قحافه بهتر از مهاجر و هم انصار ربانى و صاحب راز خدا و رسولش از خاندان بنى هاشم مى باشد.
بدانید که نخستین شهادت بنا حقى که در اسلام اتفاق افتاد گواهى آنها بود که درباره رفیقشان دادند و گفتند: او را رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) به جانشینى منصوب داشته ، و چون جریان سعد بن عباده پیش آمد (و آن سخنان را در مورد غصب خلافت بعمر و دیگران گفت ) از این سخن برگشته و گفتند: رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) از این جهان رفت و کسى را به جانشینى منصوب نفرمود، پس رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) آن مرد پاک و مبارک نخستین کسى بود که در اسلام بنا حق بر علیه او گواهى دادند، و بزودى دریابند سر انجام آنچه را پیشینیان ایشان پى ریزى کردند، و اگر (مى بینید که ) اینان در مهلتى فراخ و در عمرى مقدر و وسعت زمان بازگشت و غرور تدریجى و آرامش حال و رسیدن به آرزو هستند (شگفت نیست و) باید بدانید که خداى عزوجل به شداد بن عاد و ثمود بن عبود و بلعم بن باعورا نیز مهلت داد و نعمتهاى آشکار و نهان خویش را بریشان کامل کرد و بوسیله مالها و عمرهاى طولانى کمکشان داد، و زمین برکات خویش را به آنها ارزانى داشت تا بلکه متذکر نعمتهاى الهى گردند و نهى و بیم او و راه بازگشت بدرگاهش را بشناسند و از گردنکشى دست بدارند.
و چون دوران آنها بسر رسید و لقمه مقدر ایشان پایان یافت خداى عزوجل ایشانرا بر گرفت و از بیخ و بن بر کند، گروهى را بسنگریزه دچار کرد، و برخى را صیحه آسمانى فرا گرفت ، و برخى را ابر آتش بار بسوزاند، و برخى را زلزله نابود کرد، و برخى در زمین فرو رفتند (و چنان نبود که خدا برایشان ستم کند ولى خودشان بودند که بخود ستم مى کردند).
بدانید که هر دورانى را دفترى است و چون به آخر رسید در آنهنگام اگر پرده به یک سو رود و ببینى آنجائى را که ستمکاران بدانجا سرنگون کردند و زیانکاران بدانجا باز گردند همانا بدرگاه خداى عزوجل مى گریختى از آنچه آنها در آن گرفتارند و بدان باز گردند.
هان : اى مردم من در میان شما مانند هارونم در میان فرعونیان ، و چون دروازه (حطه ) (که بنى اسرائیل مامور شدند از آن بگذرند تا گناهشان بریزد) در میان بنى اسرائیل ، و چون کشتى نوح هستم در میان قوم نوح ، منم نبا عظیم (خبر بس بزرگ ) و صدیق اکبر (راستگوى بزرگ ) و بزودى وعده هائى را که به شما داده شده خواهید دانست ، و آیا جز این است که این دنیا جز انگشت لیس خورنده اى است و مزه چش نوشنده و چرت زدن شخص ‍ خواب آلودى مى باشد، و پس از آن گناهان هلاکت بار گریبانگیر آنها شده و موجب رسوائى دنیا و آخرتشان گردد و سپس بسخت ترین عذاب باز گردند، و خدا از کارهائى که مى کنند غافل نیست .
پس چیست سزاى آنکس که از راه روشن خود منحرف گشته و حجت و دلیل روشنش را منکر شده و با هدایت خود مخالفت کرده ، و از نور خود به یک سو و در تاریکى فرو رفته و به جاى آب سراب را گرفته و نعمت را بعذاب تبدیل کرده و به جاى رستگارى به بدبختى گرائیده و خوشى را با دشوارى و فراخى را با سختى عوض کرده ، جز سزاى ارتکاب گناهانش و بدى خلاف کاریش ، پس باید یقین کنند بوعده خدا از روى حقیقت ، و بدانچه وعده داده شده اند قطع پیدا کنند (روزى که صیحه آسمانى را بحق بشنوند این روز بیرون شدن است ، مائیم که زنده کنیم و بمیرانیم و سرانجام سوى ماست ، روزى که زمین براى در آمدنشان شکافته شود و شتابان شوند…) تا آخر سوره (ق ). ))