در کتاب ((مستظهری )) آمده است که : هارون الرشید، شبی همراه با عباس قصد دیدار فضیل بن عیاض کرد. و چون به در خانه وی رسیدند، شنیدند که می خواند: (( أًمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أّن نَّجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاء مَّحْیَاهُم وَمَمَاتُهُمْ سَاء مَا یَحْکُمُونَ** )) پس ، هارون الرشید، عباس را گفت : اگر چیزی سودمندان افتد، همین بود. آنگاه ، عباس ، فضیل را گفت : امیرالمؤمنین را اجابت کن ! فضیل گفت : امیرالمؤمنین نزد من چه می کند؟ سپس در را باز کرد و چراغ خاموش کرد و هارون گرد خانه می گشت تا دست هارون بر او قرار گرفت . فضیل گفت : آه ! چه دست نرمی ست ! اگر از عذاب قیامت نجات یابد! سپس گفت : برای پاسخ روز قیامت حاضر باش ! چرا که بایستی با هر مرد و زن مسلمانی به پیشگاه خداوند پیش بروی . گریه هارون شدت یافت و عباس گفت : ای فضیل ! خاموش باش !که امیرالمؤمنین را کشتی و فضیل گفت : ای هامان ! تو و یارانت او را کشتید. و هارون گفت : تو را ((هامان )) نخواند، جز این که مرا نیز ((فرعون )) شمرد. آنگاه هارون او را گفت : این هزار دینار کابین مادرم است و خواهم که از من بپذیری . گفت : نه ! امید است که پروردگار از جزایی که به مادرت داد، ترا نیز دهد. آن را از هر کس که گرفته ای ، وی را بازده ! و رشید برخاست و بیرون رفت .
کشکول شیخ بهایی
———————————
پی نوشت
** – آیه ۲۱ سوره ۴۵ جاثیه
آیا کسانی که مرتکب کارهای بد شده‏ اند پنداشته‏ اند که آنان را مانند کسانی قرار می‏دهیم که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‏ اند [به طوری که] زندگی آنها و مرگشان یکسان باشد چه بد داوری می‏کنند