از ((وفیات الاعیان ))
((عمروبن عبید)) روزی بر منصور وارد شد – و آن دو، پیش از خلافت منصور، دوستی داشتند. – منصور او را گرامی داشت و به خود نزدیک کرد و به او گفت : مرا پند ده ! و عمرو او را پندهایی داد، و از آنهاست که گفت : این خلافت که امروز در اختیار تست ، اگر به دست پیشینیان می ماند، به تو نمی رسید. پس ، از آن شبی بترس ! که پس از آن ، دیگری شبی نیست . چون قصد رفتن کرد، منصور گفت : دستور دادیم تا ترا ده هزار درهم دهند. عمرو گفت : بدان نیازی ندارم . منصور گفت : بخدا که بستان ! و او گفت : بخدا که نستانم . و ((مهدی )) – فرزند منصور – حاضر بود.

و گفت : خلیفه سوگند می خورد و تو سوگند می خوری . عمرو به منصور باز نگریست و گفت : این جوان کیست ؟ گفت : ((مهدی )) فرزند و جانشینم . عمرو گفت : لباس نیکان بر او پوشانده و نامی شایسته بر او نهاده ای . اما شغلی بهر او تدارک دیده ای که هر چه بیشتر سود دهد، بیشتر دل مشغولی آرد. سپس عمرو به مهدی نگریست و گفت : ای برادرزاه . چون پدرت سوگند خورد، عمویت را به سوگند خوردن واداشت . زیرا، پدرت را توانایی پرداخت کفاره ، بیش از عموست . پس منصور او را گفت : نیازی داری ؟ گفت : بنزدت نیایم ، تا به دنبالم نفرستی . منصور گفت : زین پس دیداری نخواهد بود؟ عمرو گفت : خواست من اینست . و رفت . منصور از پی او نگریست و گفت : همه آرام می روید، و شکاری می جویید. جز عمروبن عبید.
عمرو به سال ۱۴۴ آنگاه که از مکه باز می گشت در جایی به نام ((مران )) در گذشت و منصور در سوگ او سرود.
ای گوری که در سرزمین ((مران )) جای داری ، درود بر تو! گوری که مؤمنی را در بر گرفته است که یکتایی خدا را ایمان داشته و با قرآن ماءنوس ‍ بوده . اگر روزگاری انسان نیکوکاری را باقی می گذاشت ، بیقین عمرو- اباعثمان – را برای ما گذاشته بود.
ابن خلکان گفته است : منصور، نخستین خلیفه ای بوده است که در سوگ دوستش مرثیه سروده . و ((مران )) بفتح میم و تشدید راء- جایی ست بین مکه و بصره -.