سقراط حکیم ، کم می خورد و جامه خشن می پوشید. یکی از فیلسوفان روزگارش به او نوشت : اعتقاد تو اینست که رحم آوردن بر هر ذی روحی واجب است و تو خود، ذی روح هستی و به رها کردن غذای کم و جامه خشن بر خویش ترحم نمی ورزی . و سقراط در پاسخ وی نوشت : مرا به پوشیدن جامه خشن سرزنش کرده ای و گاه ، انسان به زشت علاقه می ورزد و زیبا را رها می سازد و نیز به کمی غذا نکوهیده ای . اما، من ، چندان می خورم ، که زنده بمانم و تو زندگی می کنی ، تا بخوری .
پس فیلسوف به او نوشت : انگیزه کم خوری تو را دانستم . انگیزه کم گوئیت چیست ؟ و اگر در خوردن بر خود سخت می گیری ، چرا در گفتن امساک می کنی ؟ و سقراط به پاسخ نوشت : آن چه را که ناگزیر از ترک آنی ، پرداختن به آن ، بیهوده است . و پروردگار، ترا دو گوش و یک زبان آفریده است ، تا دو برابر آن چه می گویی ، بشنوی . و نه آن که بیش از آن چه می شنوی ، بگویی .