خشم و شهوت مرد را احول کند

بدون نظر »

بود شاهی در جهودان ظلم‌ساز

دشمن عیسی و نصرانی گداز

عهد عیسی بود و نوبت آن او

جان موسی او و موسی جان او

شاه احول کرد در راه خدا

آن دو دمساز خدایی را جدا

گفت استاد احولی را کاندر آ

زو برون آر از وثاق آن شیشه را

گفت احول زان دو شیشه من کدام

پیش تو آرم بکن شرح تمام

گفت استاد آن دو شیشه نیست رو

احولی بگذار و افزون‌بین مشو

گفت ای استا مرا طعنه مزن

گفت استا زان دو یک را در شکن

چون یک بشکست هر دو شد ز چشم

مرد احول گردد از میلان و خشم

شیشه یک بود و به چشمش دو نمود

چون شکست او شیشه را دیگر نبود

خشم و شهوت مرد را احول کند

ز استقامت روح را مبدل کند

چون غرض آمد هنر پوشیده شد

صد حجاب از دل به سوی دیده شد

چون دهد قاضی به دل رشوت قرار

کی شناسد ظالم از مظلوم زار

شاه از حقد جهودانه چنان

گشت احول کالامان یا رب امان

صد هزاران مؤمن مظلوم کشت

که پناهم دین موسی را و پشت
مثنوی معنوی
احول. = دوبین

سه کس در قیامت به خدا نزدیک ترند

۱ نظر »

– ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕعلیه السلام فرمودند : «ﺳﻪ ﺗﻦ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻯ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺗﺮﺍﻧﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺭﺳﺪ. ﻣﺮﺩﻯ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﺖ ﺧﺸﻢ ﺑﺎ ﺗﻮﺍﻧﺎﻳﻰ ﺑﺮ ﺯﻳﺮ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺳﺘﻢ ﺭﻭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﻭ ﻣﺮﺩﻯ ﻛﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﻭ ﺗﻦ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﺩﺍﺭﺩ ﺩﺭ ﻃﺮﻑ ﺩﺍﺭﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎﺷﺪ. ﻭ ﻣﺮﺩﻯ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺳﻮﺩ ﻭ ﺯﻳﺎﻥ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍﺳﺘﻰ ﻭ ﺩﺭﺳﺘﻰ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﻛﻨﺪ.
خصال شیخ صدوق

سه تن که بی حساب به بهشت میروند

بدون نظر »

ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ علیه السلام فرمودند: «ﺧﺪﺍﻯ ﺳﻪ ﻛﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺳﻪ ﻛﺲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺯﺥ، ﺍﻣﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻰ ﺑﺮﺩ: ﭘﻴﺸﻮﺍﻯ ﺩﺍﺩﮔﺮ ﻭ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻥ ﺭﺍﺳﺘﮕﻮﻯ ﻭ ﭘﻴﺮﻯ ﻛﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻨﺪﮔﻰ ﺧﺪﺍﻯ ﺑﺰﺭﮒ ﮔﺬﺭﺍﻧﻴﺪﻩ ﻭ ﺍﻣﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﻰ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﺭﻭﻧﺪ: ﭘﻴﺸﻮﺍﻯ ﺳﺘﻤﻜﺎﺭ ﻭ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻥ ﺩﺭﻭﻍ ﭘﻴﺸﻪ ﻭ ﭘﻴﺮ ﺯﻧﺎ ﻛﺎﺭ ﺍﺳﺖ».
خصال شیخ صدوق

ای که با سلسله زلف دراز آمده‌ای

بدون نظر »

ای که با سلسله زلف دراز آمده‌ای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمده‌ای
ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت
چون به پرسیدن ارباب نیاز آمده‌ای
پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ
چون به هر حال برازنده ناز آمده‌ای
آب و آتش به هم آمیخته‌ای از لب لعل
چشم بد دور که بس شعبده بازآمده‌ای
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب
کشته غمزه خود را به نماز آمده‌ای
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمده‌ای
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده‌ست
مگر از مذهب این طایفه بازآمده‌ای
حافظ