اکتبر 24
کفعمی ) – که رحمت خدا بر او باد! – گفت : ای فرزند (آدم ) به دنیا فریفته مباش ! دنیایی که در آن صافی و گوارنده ای یافت نشود و کسی ترا یاری نمی کند و به عهدها وفا نمی شود و سوگند راستی در میان نیست و دوست موافقی نمی یابی . نیکبخت آن که با دنیا بجنگد! و به زر و زیور آن ننگرد . خوش به حال آنان که از حلال دنیا بپرهیزند و جز با یاد خدا، از هیچ لذتی بهره نجویند و با پارسایی ، به اوج طاعت رسند . به آن که دانه را می شکافد! که بدکاران را بهره ای جز آب گندیده دوزخ نیست . آنان ، گناهانشان آشکار است و عذرشان ناپذیرا . و پرهیزگاران ، با کردار پسندیده خویش به انوار روحانی خود، به ملاء اعلی در آویخته اند و از میوه پاداش نیکوکاری خویش بهره مندند . آری ! کسی رستگارست ، که در دریای طاعت پروردگار خویش غوطه خورد و رنج طاعت را به پاس پاداش آخرت ، بر خویش هموار سازد . اینک ! خویش را واجب دار! که به ادای واجبات بپردازی و برای دوری از گناه ، اسب های رهوار ریاضت کشیده را به کارگیر! و جامه بیم از خدا را بر خود بپوشان ! و از آنان مباش که به پیمان خدا خیانت می ورزند که کردارهای زشت تو، به رستاخیز، اژدهای تو خواهند بود . و کارهای نادرست تو، در قیامت ، موجب کوری تو خواهند شد و راستی گفتار تو، نیرویت می بخشند و اگر به قناعت روی آوری ، ترا سودمندتر خواهد بود .
کشکول شیخ بهایی
آوریل 25
در (احیاء)(العلوم ) از یحیی معاذ (رازی ) نقل شده است که می گفت : زاهد راستین ، کسی ست که روزیش آن چه یابد، باشد و جامه ، آن چه پوشد و مسکنش به جایی از زندان دنیا که در آن گنجد و دوری از خلق جای آسایش او و گورش خوابگاه او و اندیشه اش پندگیری او و قرآن گفتار او و خدا انیس او و یاد خدا رفیق او و زهد همنشین او و اندوه کار او و شرم شعار او و گرسنگی خورش او و حکمت سخن او و خاک بستر او و تقوا توشه راه او و خاموشی بهره او و شکیبایی تکیه گاه او و توکل حسب و نسب او و خرد راهنمای او و عبادت پیشه او و بهشت پایان آرزوی او .
کشکول شیخ بهایی
آوریل 02
آن که به چیزی پست خشنود شود، به دنیا خرسندست .
کسی که از خصومت رو بگرداند، بر ترک آن ، دریغ نمی خورد .
بر درازی روزگار دوستی تکیه مدار! و هر زمان عهد مودت تازه دار! که دوستی طولانی ، چون نو نشود، رنگ کهنگی گیرد
خردمند، با خودکامه رای نزند .
همنشینی ، در کم گویی و زود برخا
آسان ترین کار، به دشمنی پای نهادن است و دشوارترین ، از آن بیرون رفتن .
هر گاه همنشین تو، از کسی به بدی یاد کند، بدان که تو دومینی
از کسی که پایگاه ترا بیش از اندازه بالا برد بپرهیز!
چیره ترین مردم ، پادشاه ستمکار است و زن مسلط بر مرد
چون بر وکیل خویش شک بردی ، خاموش باش . و بر آن چه در دست او داری ، وثیقه بگیر!
گرامی ترین همنشینی ، همنشینی با کسی ست که دعوی ریاست ندارد، و پایگاه آن را دارد .
کشکول شیخ بهایی
ژوئن 12
ما که به خود دست برافشاندهایم
بر سر خاکی چه فروماندهایم
صحبت این خاک ترا خار کرد
خاک چنین تعبیه بسیار کرد
عمر همه رفت و به پس گستریم
قافله از قافله واپس تریم
این دو فرشته شده در بند ما
دیو ز بدنامی پیوند ما
گرم رو سرد چو گلخن گریم
سرد پی گرم چو خاکستریم
نور دل و روشنی سینه کو
راحت و آسایش پارینه کو
صبح شباهنگ قیامت دمید
شد علم صبح روان ناپدید
خنده غفلت به دهان درشکست
آرزوی عمر به جان درشکست
از کف این خاک به افسونگری
چاره آن ساز که چون جان بری
بر پر ازین دام که خونخوارهایست
زیرکی از بهر چنین چارهایست
گرگ ز روباه به دندان تراست
روبه از آن رست که به دان تراست
جهد بر آن کن که وفا را شوی
خود نپرستی و خدا را شوی
خاک دلی شو که وفائی دروست
وز گل انصاف گیائی دروست
هر هنری کان ز دل آموختند
بر زه منسوج وفا دوختند
گر هنری در تن مردم بود
چون نپسندی گهری گم بود
گر بپسندیش دگر سان شود
چشمه آن آب دو چندان شود
مردم پرورده به جان پرورند
گر هنری در طرفی بنگرند
خاک زمین جز به هنر پاک نیست
وین هنر امروز درین خاک نیست
گر هنری سر ز میان برزند
بیهنری دست بدان درزند
کار هنرمند به جان آورند
تا هنرش را به زبان آورند
حمل ریاضت به تماشا کنند
نسبت اندیشه به سودا کنند
نام کرم ساخته مشتی زیان
اسم وفا بندگی رایگان
گفته سخا را قدری ریشخند
خوانده سخن را طرفی لورکند
نقش وفا بر سر یخ میزنند
بر مه و خورشید زنخ میزنند
گر نفسی مرهم راحت بود
بر دل این قوم جراحت بود
گر ز لبی شربت شیرین چشند
دست به شیرینه به رویش کشند
بر جگر پخته انجیر فام
سرکه فروشند چو انگور خام
چشم هنر بین نه کسی را درست
جز خلل و عیب ندانند جست
حاصل دریا نه همه در بود
یک هنر از طبع کسی پر بود
دجله بود قطرهای از چشم کور
پای ملخ پر بود از دست مور
عیب خرند این دو سه ناموسگر
بی هنر و بر هنر افسوسگر
تیرهتر از گوهر گل در گلند
تلختر از غصه دل بر دلند
دود شوند ار به دماغی رسند
باد شوند ار به چراغی رسند
حال جهان بین که سرانش کهاند
نامزد و نامورانش کهاند
این دو سه بدنام کهن مهد خویش
میشکنندم همه چون عهد خویش
من به صفت چون مه گردون شوم
نشکنم ار بشکنم افزون شوم
رنج گرفتم ز حد افزون برند
با فلک این رقعه به سر چون برند
بر سخن تازهتر از باغ روح
منکر دیرینه چو اصحاب نوح
ای علم خضر غزائی بکن
وی نفس نوح دعائی بکن
دل که ندارد سر بیدادشان
باد فرامش کند ار یادشان
با بدشان کان نه باندازهایست
خامشی من قوی آوازهایست
حقه پر آواز به یک در بود
گنگ شود چون شکمش پر بود
خنبره نیمه برآرد خروش
لیک چو پر گردد گردد خموش
گر پری از دانش خاموش باش
ترک زبان گوی و همه گوی باش
آوریل 01
حکیمی گفت : تلخی زندگی را جز به شیرینی دوستان مطمئن تحمل نتوان کرد. و نیز گفته اند: دیدار یاران ، سختی ها را گشایش می دهد و دوری آنان دل را مجروح می سازد.
مارس 09
بزرگمهر گفت : بزرگ ترین عیب دنیا آنست که به اندازه شایستگی ، به کسی نبخشد. یا بیش از حد دهد و یا کمتر. و نظیر همین مضمونست شعر خاقانی که گوید:
هر مائده ای که دست ساز فلکست
یا بی نمکست ، یا سراسر نمکست
فوریه 14
گرامی ترین همنشینی ، همنشینی با كسی ست كه دعوی ریاست ندارد، و پایگاه آن را دارد.
و بدترین همنشینی ، همنشینی با كسی است كه دعوی ریاست دارد و پایگاه آن را ندارد نرمخویی را رها كردن ، بخشی از دیوانگی ست
كسی را كه پیش از شناختن تو، در حقت كوتاهی كرد، نكوهش مكن !
كسی كه گفتارش پذیرفته نیست ، سوگندش پذیرفته نیست و كسی كه بسیار سوگند خورد، باور مدار!
جفای نزدیكان ، دردناك تر از زدن بیگانگان است نرمی ، رشوه ایست برای كسی كه رشوه نپذیرد
بخشنده مالباخته را دردناكتر از نكوهش كسی نیست كه به روزگار توانگری ، او را می ستوده است
خواری ، آنست كه كسی مال دیگری را بخواهد، كه تصرف آن را با خطر همراهست
آن كه با دشمن نرمی كند، دوستان از او بترسند آن كه میان دو كس فتنه انگیزد، به گاه آشتی ، هلاكش به دست آن هاست
دو چیز پایان نپذیرد: رنج ها و نیازمندی ها
سخن چین ، با موچین ، سخن از از دیگری می كشد
رشوه پنهانی ، سحرانگیزست
آنكه با فروتر از خود بستیزد، شكوه خویش از میان برد آنكه با فراتر از خویش بستیزد شكست خورد، و آن كه با همانند خویش بستیزد، پشیمانی خورد
کشکول شیخ بهایی
فوریه 11
حكیمی گفت : چون ترا به نیكی بستایند، و خواهی كه به بدی یاد كنند. تو آدم بدی هستی . چه خواسته ای تا از شهرت بدی ، بهره ور شوی .
**************************
عارفی گفت : پروردگارا، گنجینه های نعمت خویش را در دسترس آرزومندانش نهاده است . و كلید آن گنج ها، در صدق نیت است . و ابن درید در دفترش به خط خویش نوشته است : گنجینه های آن كس كه خزائنش در اختیار آرزومندان است و كلید آن ، صدق نیت است ، مرا كافیست .
**************************
حكیمی گفت : آن كه به چیزی پست خشنود شود، به دنیا خرسندست .
و نیز كسی كه از خصومت رو بگرداند، بر ترك آن ، دریغ نمی خورد.
و نیز: بر درازی روزگار دوستی تكیه مدار! و هر زمان عهد مودت تازه دار! كه دوستی طولانی ، چون نو نشود، رنگ كهنگی گیرد
و نیز: خردمند، با خودكامه رای نزند.
و نیز: همنشینی ، در كم گویی و زود برخاستن است . و نیز: آبرو بی بهاست .
**************************
حكیمی گفته است : آسان ترین كار، به دشمنی پای نهادنست و دشوارترین ، از آن بیرون رفتن .
هر گاه همنشین تو، از كسی به بدی یاد كند، بدان كه تو دومینی
از كسی كه پایگاه ترا بیش از اندازه بالا برد بپرهیز!
چیره ترین مردم ، پادشاه ستمكار است و زن مسلط بر مرد
چون بر وكیل خویش شك بردی ، خاموش باش . و بر آن چه در دست او داری ، وثیقه بگیر!
گرامی ترین همنشینی ، همنشینی با كسی ست كه دعوی ریاست ندارد، و پایگاه آن را دارد.
فوریه 10
در حدیث آمده است : مردی كه قدر خویش نشناسد، به هلاكت رسد.
حكیمی گفته است : آنكه عیبهای پنهانی مردم جستجو كند، دوستی های قلبی را بر خویش حرام گرداند.
نیز حكیمی گفته است : از پستی دنیا، همین بس ! كه بر یك حال پایدار نمی ماند، و از دگرگونی بركنار نیست . با ویرانی گوشه ای ، گوشه دیگر را می سازد. بدحالی كسی را مایه خوشحالی دیگری می سازد.
و نیز گفته اند: آن كه بسیار گوید، بلغزد. و آن كه دیگران را كوچك شمارد، خوار شود.
و نیز گفته اند: كم سخنی ، نشانه خردمندی مرد است و بردباریش ، نشانه برتری .
فوریه 01
احنف بن قیس گفت : شبی تا صبح بیدار بودم ، كه كلمه ای یابم تا سلطان را خوش آید، بی آن كه خدا را به خشم آورد، و نیافتم .
****************
حكیمی گفت : پروردگار، سودهای دو جهان ، در زمینی گرد نیاورده . بل ، پخش كرده است .
***************
بطلمیوس گفت : به آن سخنان خطا كه نگفته ای ، شادتر از آن سخنان درست باش كه گفته ای .
***************
افلاطون گفت : شادمانیت ، همچون عریانیت است . جز بر آن كه امین است ، آشكار مكن ! و نیز گفت : ناموس خویش پاس دار؟ تا ترا پاس دارد.
***************
در ((مثل السائر)) آمده است كه : ((ابن خشاب )) در بیشتر دانش ها سر آمد بود، بویژه در عربیت ، پهلوانی بی مانند بود. اما بیشتر بر گرد حلقه شعبده بازان و قصه گویان می ایستاد. باری ، دانشجویان ، او را نیافتند و به ملامتش گرفتند و گفتند: تو پیشوای دانشی ، و در آن جاها برای چه می ایستی ؟ و او گفت : اگر آن چه من دانم ، می دانستید. نكوهشم نمی كردید. چه ، من ، در ضمن گفتگوهای هذیان آمیز آن نادانان ، به فواید خطابی می رسم كه اگر بخواهم نظیر آنرا بیاورم ، نمی توانم و بدین سبب است كه به شنیدن آن سخنان می ایستم .
کشکول شیخ بهایی