چرا خداوند مخلوقات خود را یکنوع نیافرید

بدون نظر »

محمّد بن ابراهیم طالقانی- رضی اللَّه عنه- بسند مذکور متن از حسن بن- فضّال نقل کرده که گفت: من به حضرت رضا علیه السّلام عرضه داشتم یا ابن- رسول اللَّه، چرا خداوند مخلوقات خود را یکنوع نیافرید و آنها را (از نظر صورت) گوناگون خلق فرمود؟ امام علیه السّلام در پاسخ من گفت: برای اینکه فکر نکنند خداوند عاجز است، و صورتی به ذهن ملحدی خطور نکند جز آنکه خداوند مانند آن صورت مخلوقاتی دارد، و نیز کسی نگوید: آیا خدا میتواند به فلان صورت و شکل موجودی بیافریند، مگر اینکه مثل آن را در آفریدگان خداوند تبارک و تعالی بیابد، و با توجّه به انواع گوناگون خلقتش دانسته شود که خداوند بر هر چیزی تواناست.

عیون اخبار الرضا ج ۲

ولایت حضرت علی (ع)

بدون نظر »

احمد بن حسن قطّان با چند واسطه که نامشان در متن ذکر شده از علیّ بن بلال روایت کرد که گفت: حضرت علیّ بن موسی از پدرش از آباء بزرگوارش از علیّ بن ابی طالب علیهم السّلام از رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله از جبرئیل از میکائیل از اسرافیل از لوح از قلم روایت کرد که گفت: خداوند عزّ و جلّ میفرماید: ولایت علیّ بن ابی طالب برج و باروی محکم من است، هر کس در آن داخل شود از عذاب من ایمن خواهد بود.

شرح: «مراد آنست که اگر مردم حکومت علیّ علیه السّلام را بپذیرند، و زیر پرچم او روند و او را اولی الامر خود دانند، در این صورت جهان بشریت از هر گونه عذاب و ناراحتی و بدبختی، و نیز دزدی و قتل و چپاول و فقر و مرض و نابسامانیها رها میگردد، و در این حال همه این معضلات از میان رخت بربسته و عذاب یکسره از خلق برداشته می شود».

عیون اخبارالرضا جلد ۲

نشانه مومن و مسلمان

بدون نظر »

مؤمن به خدا کسی است که چون نیکی کند از خود مسرور باشد، و چون بدی از او سرزند پوزش طلبد، و مسلمان آن کس است که مسلمانان از زبان و دستش سلامت باشند، و فرمود: از ما نیست کسی که همسایه اش از شرّ و بلاهای او در امان نباشد. امام رضا (ع) عیون اخبار الرضا

سخنانی از امام رضا ( ع)

بدون نظر »

دوست هر کس عقل اوست و دشمن او جهل و نادانی و حماقت اوست.

هر کس که پاس نعمت خویش از مخلوق را ندارد، خداوند عزّ و جلّ را شکر نکرده است

عیون اخبار الرضا جلد ۲

شیر خدا شاه ولایت علی

بدون نظر »

شیر خدا شاه ولایت علی
صیقلی شرک خفی و جلی
روز احد چون صف هیجا گرفت
تیر مخالف به تنش جا گرفت
غنچهٔ پیکان به گل او نهفت
صد گل راحت ز گل او شکفت
روی عبادت سوی مهراب کرد
پشت به درد سر اصحاب کرد
خنجر الماس چو بفراختند
چاک بر آن چون گل‌اش انداختند
غرقه به خون غنچهٔ زنگارگون
آمد از آن گلبن احسان برون
گل گل خونش به مصلا چکید
گفت: چو فارغ ز نماز آن بدید
«اینهمه گل چیست ته پای من
ساخته گلزار، مصلای من؟»
صورت حال‌اش چو نمودند باز
گفت که: «سوگند به دانای راز،
کز الم تیغ ندارم خبر
گرچه ز من نیست خبردار تر
طایر من سد ره نشین شد، چه باک
گر شودم تن چو قفس چاک چاک؟»
جامی، از آلایش تن پاک شو!
در قدم پاکروان خاک شو!
باشد از آن خاک به گردی رسی
گرد شکافی و به مردی رسی
جامی

از علی آموز اخلاص عمل

بدون نظر »

از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان مطهر از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت
زود شمشیری بر آورد و شتافت
او خدو انداخت در روی علی
افتخار هر نبی و هر ولی
آن خدو زد بر رخی که روی ماه
سجده آرد پیش او در سجده‌گاه
در زمان انداخت شمشیر آن علی
کرد او اندر غزااش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل
وز نمودن عفو و رحمت بی‌محل
گفت بر من تیغ تیز افراشتی
از چه افکندی مرا بگذاشتی
آن چه دیدی بهتر از پیکار من
تا شدی تو سست در اشکار من
آن چه دیدی که چنین خشمت نشست
تا چنان برقی نمود و باز جست
آن چه دیدی که مرا زان عکس دید
در دل و جان شعله‌ای آمد پدید
ادامه نوشتار »

مرد مردانه شاه مردان است(شاه نعمت الله ولی )

۳ نظر »

مرد مردانه شاه مردان است
در همه حال مرد مردان است

در ولایت ولی والی اوست
بر همه کاینات سلطان است

سید اولیا علی ولی
آنکه عالم تنست و او جان است

گر چه من جان عالمش گفتم
غلطی گفته‌‌ام که جانان است

بی ولای علی ولی نشوی
گر تو را صد هزار برهان است

ابن عم رسول یار خدا
آن خلیفه علی عمران است

یوسف مصر عالمش خوانم
شاه تبریز و میر او جان است

نه فلک با ستارگان شب و روز
گرد دولت سراش گردان

دیگران گر خلاف او کردند
لاجرم حالشان پریشان است

واجب است انقیاد او بر ما
خدمت ما به قدر امکان است

حسب و هم نسب بُود به کمال
عمل و علم او فراوان است

مهر او گنج و دل چو گنجینه
خانه بی‌ گنج ، کُنج ویران است

بر در کبریای حضرت او
شاه عالم پناه دربان است

دوستی رسول و آل رسول
نزد مؤمن کمال ایمان است
باطنا شمس و ظاهرا ماه است
نور هر دو به خلق تابان است

رو رضای علی بدست آور
گر تو را اشتیاق رضوانست

یادگار محمد است و علی
نعمت الله که میر مستان است
شاه نعمت الله ولی

مدح امیرالمومنین (محتشم )

بدون نظر »

السلام ای عالم اسرار رب‌العالمین
وارث علم پیمبر فارس میدان دین

السلام ای بارگاهت خلق‌را دارالسلام
آستان رویت بطرف آستین روح‌الامین

السلام ای پیکر زایر نوازت زیر خاک
از پی جنت خریدن خلق را گنج زمین

السلام ای آهن دیوار تیغت آمده
قبلهٔ اسلام را از چارحد حصن حصین

السلام ای نایب پیغمبر آخر زمان
مقتدای اولین و پیشوای آخرین

شاه خیبر گیر اژدر در امام بحر و بر
ناصر حق غالب مطلق امیرالمؤمنین

ملک دین را پادشاه از نصب سلطان رسل
مصطفی را جانشین از نص قرآن مبین

بازوی عونت رسول‌الله را رکن ظفر
رشتهٔ مهرت رجال‌الله را حبل‌المتین

هر که در باب تو خواند فضلی از فصل کلام
در مکان مصطفی داند بلا فصلت مکین

بوترابت تا لقب گردیده دارد آسمان
چون یتیمان گرد غم بر چهره از رشک زمین

چون سگ کویت نهد پا بر زمین در راه او
گستراند پرده‌های چشم خود آهوی چین

مایهٔ تخمیر آدم گشت نور پاک تو
ورنه کی می‌بست صورت امتزاج ماء و طین

آن که خاتم را یدالله کرد در انگشت تو
ساخت نص فوق ایدیهم تو را نقش نگین

چون یدالهی که ابن عم رسول‌الله بود
ایزدت جا داده بالا دست هر بالانشین

آن یدالله را که ابن عم رسول‌الله بود
گر کسی همتاش باشد هم رسول‌الله بود
ادامه نوشتار »

علی (ع) از نگاه پیامبر (ص)

بدون نظر »

رسول خدا (ص) فرمود:
هر که دیگری از اصحاب مرا بر علی (ع) برتری نهد کافر است .
*****************
رسول خدا (ص) فرمود:
هر که امامت علی را پس از من منکر شود چون کسی باشد که در زندگیم پیغمبری مرا منکر است و هر که پیغمبری مرا منکر باشد چون منکر ربوبیت پروردگار عز و جل خویش است .
**************
رسول خدا (ص) فرمود:
ای علی تو برادر و وارث و وصی و خلیفه منی در خاندانم و در امتم در زندگیم و بعد از مرگم دوستت دوست من و دشمنت دشمن من است ای علی من و تو دو پدر این امتیم ، ای علی من و تو و امامان از فرزندانت سادات دنیا و ملوک آخر تیم هر که ما را شناسد خدا را شناخته و هر که منکر ما شود منکر خداست .

نفرین حضرت علی (ع)

بدون نظر »

ابو هدبه گوید:
دیدم انس بن مالک دستمالى بر سر بسته از سببش پرسیدم گفت بر اثر نفرین على بن ابى طالب است گفتم چطور؟ گفت من خدمتکار رسول خدا (ص) بودم مرغ بریانى به آن حضرت هدیه کردند، فرمود خدایا دوستتر مردم را نزد خودت و خودم برسان تا با من از این پرنده بخورد على (ع) آمد و من گفتم رسول خدا (ص) کارى دارد و او را راه ندادم به انتظار اینکه یکى از قوم خودم برسد باز رسول خدا (ص) همان دعا را تکرار کرد و دوباره على (ع) آمد و من همان را گفتم به انتظار مردى از قوم خودم رسول خدا (ص) براى بار سوم همان دعا را کرد و باز هم على (ع) آمد و من همان را گفتم و على فریاد برداشت که رسول خدا چه کارى دارد که مرا نمی پذیرد؟ آوازش ‍ به گوش پیغمبر رسید و فرمود اى انس این کیست ؟ گفتم على بن ابى طالب است گفت به او اجازه بده چون وارد شد فرمود اى على من سه بار به درگاه خدا دعا کردم که محبوبترین خلقش نزد او و خودم بیاید و بامن از این پرنده بخورد و اگر در این بار سوم نیامده بودى تو را به نام دعوت میکردم عرضکرد، یا رسول اللّه من بار سوم است که آمدم و انس مرا برگردانده و مى گفت رسول خدا از پذیرش تو به کارى مشغول ، رسول خدا فرمود اى انس چه تو را بر این کار واداشت ؟ عرض کرد من دعوت را شنیدم و خواستم شامل یکى از قوم خودم شود، چون روز احتجاج براى خلافت شد على مرا گواه خواست و کتمان کردم و گفتم فراموش کردم على دست به آسمان برداشت و گفت خدایا انس را به یک پیسى بینداز که نتواند آن را از مردم نهان دارد.
سپس دستمال از سر برداشت و گفت این است نفرین على (ع).