سخنانی کوتاه از امام کاظم علیه السّلام

بدون نظر »

۱- سزاوار فرد خداشناس این است که: نه خدا را در رساندن روزی کند شمارد، و نه در حکم و تقدیرش او را متّهم نماید.

۲- و مردی گفت: از آن حضرت در باره یقین پرسیدم (یعنی: چگونه می شود به یقین رسید)، فرمود: بر خدا توکّل کند، و مطیع او باشد، و به تقدیرش راضی و خشنود گردد و تمام امورش را به خدا واگذار نماید.

۳- عبد اللَّه بن یحیی «۱» گوید: در دعائی که برای آن حضرت نوشتم این فراز بود:

«الحمد للَّه منتهی علمه»: «سپاس خدای را باندازه نهایت علم او»، [در جواب] نوشت: نباید بگوئی: «نهایت علم او»، زیرا علم خدای را نهایتی نیست، بلکه بگو:

«نهایت رضا و خشنودیش».

تحف العقول

______________________________

(۱) او عبد اللَّه بن یحیی الکاهلی است که از چهره های درخشان اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهما السّلام بشمار می رود.

نام سقا دیده ها را خوب گریان می کند

بدون نظر »
نام سقا دیده ها را خوب گریان می کند
دیده ی پر اشک را سقا چراغان می کند

او بُود باب الحسین ذُخر الحسین عبد الحسین
عالمی را بر در ارباب مهمان می کند

هر که می گوید حسین آغوش بگشاید بر او
بر دل سینه زنان لطف فراوان می کند

دست داده تا بگیرد دست هر افتاده را
این اباالفضل است بر ما لطف و احسان می کند

” خلق می دانند در بهدار ی قرب حسین
دردها را بیشتر عباس درمان می کند”

مادرش ام البنبن هم ضامن عشاق اوست
در قیامت شیعیان را شاد و خندان می کند

دست او بر دست زهرا روز محشر دیدنی ست
دست او مشکل گشایی از محبان می کند

پیش او از معجر زینب سخن گفتن خطاست
این سخن عباس را زار و پریشان می کند

سی شب ماه محرم باید از عباس گفت
گفتن از او لطف مهدی را نمایان می کند

(جواد حیدری)

به دوشت می کِشی “بار امانت” را تک و تنها

بدون نظر »

به دوشت می کِشی “بار امانت” را تک و تنها
به دامانت پناه آورده ام یا عروه الوثقی
جهان جامِ می اش را پیش تو می آورد بالا
“الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها”

شگفتا! شرح و توصیف مقامت کار انسان نیست
به چشمت هر کسی ایمان نیاورده مسلمان نیست

به جرئت می نویسم با خدایت هم نشینی تو
علم بر دوشی و دست خدا در آستینی تو
بنازم هیبتت را تک یل ام البنینی تو
به حق فرزند بی باک امیر المومنینی تو

یقین دارم که دنیا در کف اقبال من باشد
اگر مُهر تو در پرونده ی اعمال من باشد

ملائک بوسه می چینند از خاک کف پایت
دل از ارباب ما برده ست لبخند دل آرایت
به وقت جنگ زینب می شود محو تماشایت
جهان پیش تو و تو سر به زیری پیش مولایت

بدون دست، آری دستگیر عالمینی تو
چه باید گفت در مدحت؟ علمدار حسینی تو

شبیه کوه ها ثابت قدم می ایستی عباس
هزاران سال قبل از خلق ما می زیستی عباس
گرفتار کسی غیر از حسینت نیستی عباس
خودت باید بیایی و بگویی کیستی عباس

به درک جایگاهت هیچکس نائل نخواهد شد
که دین هیچکس بی عشق تو کامل نخواهد شد

دل از اهل زمین و آسمان برده ست گیسویت
به میدان می روی و می شود زینب دعاگویت
ولی ای کاش غرق خون نمی شد چشم و ابرویت
نمی زد هیچکس در علقمه نیزه به پهلویت

علی اصغر برای آب بی تاب است…یا عباس
تمام فکر و ذکرت قحطی آب است…یا عباس

 احسان نرگسی

سیل اشکش بست بر شه، راه را

بدون نظر »

خواهرش بر سینه و بر سرزنان

رفت تا گیرد برادر را عنان

سیل اشکش بست بر شه، راه را

دود آهش کرد حیران، شاه را

در قفای شاه رفتی هر زمان

بانگ مهلا مهلنش بر آسمان

کای سوار سر گران کم کن شتاب

جان من لختی سبکتر زن رکاب

تا ببوسم آن رخ دلجوی تو

تا ببویم آن شکنج موی تو

شه سراپا گرم شوق و مست ناز

گوشه‌ی چشمی به آنسو کرد باز

ادامه نوشتار »

بد به عشاق حسینی؛ پیشرو

بدون نظر »

آن شنیدستم یکی ز اصحاب حال

کرده روزی از در رحمت سؤال

کاندرین عهد از رفیقان طریق

رهروان نعمت اللهی فریق

کس رسد در جذبه بر نور علی

گفت اگر او ایستد بر جا، بلی

لاجرم آن قدوه‌ی اهل نیاز

آن به میدان محبت یکه تاز

ادامه نوشتار »

در میان، ذکری ز عباس آورد

بدون نظر »

باز از میخانه، دل بویی شنید

گوشش از مستان، هیاهویی شنید

دوستان را رفت، ذکر از دوستان

پیل را یاد آمد از هندوستان

ای صبا ای عندلیب کوی عشق

ای تو، طوطی حقیقت گوی عشق

ای همای سدره و طوبی نشین

ای بساط قرب را، روح الامین

ای بفرق عارفان کرده گذار

ای بچشم پاک بینان، رهسپار

ادامه نوشتار »

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

بدون نظر »

روایت است که چون تنگ شد بر او میدان 

  فتاده از حرکت ذوالجناح وز جــــولان 

هوا ز جور مخالف چو قیرگون گردید

عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت

نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت

کشید پــا ز رکـــاب آن خلاصه ی ایجـــــــــاد

 به رنگ پرتو خورشید ، بر زمین افتاد 

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد ..

مقبل

مرگ فضل ابن سهل

بدون نظر »

در یکی از کتابهای تاریخی دیدم وقتی فضل بن سهل در حمامی در سرخس کشته شد، مأمون نزد مادرش فرستاد که از آنچه سهل بجا گذاشته، از گوهرهای گرانبها و اموال نفیس نزد خلیفه بفرستد. مادر فضل، سبد قفل شده ای به مهر فضل برای او فرستاد، مأمون سبد را باز کرد، در آن نامه ای دید به خط فضل که نوشته بود: بسم اللّٰه الرحمن الرحیم، این حکم فضل بن سهل است برخودش، چهل و هشت سال عمر کند و سپس بین آب و آتشی کشته اید

در عیون اخبارالرضا آمده است: صبحدمی که فضل کشته شد، به حمام رفت و دستور داد او را حجامت کنند، پس بدن خود را به خون خود آلوده کرد تا این تعبیر حرف منجمان در باره ی وی باشد که خونش بین آب و آتش می ریزد. سپس نزد مأمون و امام رضا علیه السلام فرستاد که آنها نیز حمام نمایند. امام رضا نرفت و مأمون را از رفتن منع کرد. ولی قضای الهی این بود که خون فضل در حمام بر زمین ریزد.

کشکول شیخ بهایی

انفاق

بدون نظر »

راغب در محاضرات می گوید: وقتی امام رضا علیه السلام در خراسان بود، در روز عرفه همه ی ثروتش را به فقرا داد. فضل بن سهل گفت: این چه زیانی بود که به خود وارد کردید؟ امام فرمود: غنیمت بود

کشکول شیخ بهایی

تقدم روز بر شب

بدون نظر »

در «ایجاز بیان فی تفسیر القرآن» نوشته ابوالقاسم محمود نیشابوری در تفسیر آیه وَ لاَ اللَّیْلُ سٰابِقُ النَّهٰارِ، آمده است: از امام رضا علیه السلام در حضور مأمون از شب و روز سؤال شد که کدام بر دیگری سبقت یافته است؟ امام علیه السلام فرمود:روز مقدم بر شب است. چون قرآن می فرماید: وَ لاَ اللَّیْلُ سٰابِقُ النَّهٰارِ ، و به حساب نجومی نیز روز مقدم است چون آفرینش زمانی صورت گرفته که برج سرطان طلوع کرده و با طلوع این برج، ستارگان در شرف خود بوده و خورشید نیز در دهمین درجه طلوع در وسط آسمان بوده است پس روز مقدم است.

کشکول شیخ بهایی